• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

هر شعری که دوست داری اینجا بنویس...

sasan

Banned
بچه بودم ،

به اشك هاي آسمان مي خنديدم ،

ذوق مي كردم وقتي مي باريد !

امروز ،

روبرويش مينشينم ،

اشك مي ريزم ،

شايد او هم دلش گرفت و ...

باريد !!!
 

sasan

Banned
هوای ترست به رنگ هوای چشمانت

دوباره فال گرفتم برای چشمانت

اگر چه کوچک و تنگ است حجم این دنیا

قبول کن که بریزم به پای چشمانت

بگو چه وقت دلم را ز یاد خواهی برد

اگرچه خوانده ام از جای جای چشمانت

دلم مسافر تنهای شهر شب بوهاست

که مانده در عطش کوچه های چشمانت

تمام آینه ها نذر یاس لبخندت

جنون آبی دریا فدای چشمانت

چه می شود تو صدایم کنی به لهجه ی موج

به لحن نقره ای و بی صدای چشمانت

تو هیچ وقت پس از صبر من نمی آیی

در انتظار چه خالیست جای چشمانت

به انتهای جنونم رسیده ام کنون

به انتهای خود و ابتدای چشمانت

من و غروب و سکوت و شکستن و پاییز

تو و نیامدن و عشوه های چشمانت

خدا کند که بدانی چقدر محتاج است

نگاه خسته من به دعای چشمانت
 

myfs2

کاربر ويژه
تو را برای ابد ترک می کنم
چه حسن مطلع تلخی برای غم
پکی عمیق به سیگار می زنم اما
تو نیستی که ببینی چه میکشم
برای آن که تو را از تو بیش تر می خواست
چه سرنوشت بدی را زدی رقم
مرا همه به حال خود وا گذاشتند همه
همه, همه,همه اما, تو هم؟ تو هم؟
 

myfs2

کاربر ويژه
روزی که دلم پیش دلت بود گرو...
دستان مرا سخت فشردی که نرو...
روزی که دلت به دیگری مایل شد...
کفش های مرا جفت کردی که برو...
 

myfs2

کاربر ويژه
ای نگار من مبادا ناکسان رامت کنند
با بدان کمتر نشین ترسم که بدنامت کنند
من نمی گویم که با کس خو مگیر
هر کس که بهرت تب کند
بهرش بمیر
 
آخرین ویرایش:

myfs2

کاربر ويژه
شب اوف است و محتاج دعایم
ز عمق دل دعایی کن برایم
اگر امشب به معشوقت رسیدی
خدا را در میان اشک دیدی
کمی هم نزد او یادی ز ما کن
کمی هم جای ما او را صدا کن
بگو یا رب فلانی روسیا هست
دو دستش خالی و غرق گناهست
بگو یا رب تویی دریای جوشان
در این شب رحمتت بر وی بنوشان
 
آخرین ویرایش:

sasan

Banned
دست بردار ازين هيكل غم
كه ز ويراني خويش است آباد.
دست بردار كه تاريكم و سرد
چون فرو مرده چراغ از دم باد.
دست بردار، ز تو در عجبم
به در بسته چه مي كوبي سر.
نيست، مي داني، در خانه كسي
سر فرو مي كوبي باز به در

زنده، اين گونه به غم
خفته ام در تابوت.
حرف ها دارم در دل
مي گزم لب به سكوت.
دست بردار كه گر خاموشم
با لبم هر نفسي فرياد است.
به نظر هر شب و روزم سالي است
گر چه خود عمر به چشمم باد است.

رانده اندم همه از درگه خويش.
پاي پر آبله، لب پر افسوس
مي كشم پاي بر اين جادة پرت
مي زنم گام بر اين راه عبوس.
پاي پر آبله، دل پر اندوه
از رهي مي گذرم سر در خويش
مي خزد هيكل من از دنبال
مي دود ساية من پيشاپيش.
مي روم با ره خود
سر فرو، چهره به هم
با كسم كاري نيست
سد چه بندي به رهم؟
دست بردار! چه سود آيد بار
از چراغي كه نه گرماش و نه نور؟
چه اميد از دل تاريك كسي
كه نهادندش سرزنده به گور؟
مي روم يكه به راهي مطرود
كه فرو رفته به آفاق سياه.
دست بردار ازين عابر مست
يك طرف شو، منشين بر سر راه!
 

sasan

Banned
بيمار

بر سر اين ماسه ها دراز زماني است
كشتي فرسوده ئي خموش نشسته ست
ليك نه فرسوده آن چنان كه دگر هيچ
چشم اميدي به سوي آن نتوان بست.

حوصله كردم بسي، كه ماهيگيران
آيند از راه سوي كشتي معيوب:
پتك ببينم كه مي فشارد با ميخ
اره ببينم كه مي سرايد با چوب.

مانده به اميد و انتظار كه روزي
اين به شن افتاده را بر آب ببينم
شادي بينم به روي ساحل آباد
وين ز غم آباد را خراب ببينم.

پاره ببينم سكوت مرگ به ساحل
كامده با خش و خش موج شتابان
همنفس و، زير كومة من بيمار
قصة نابود مي سرايد با آن . . .

قصة نابود مي سرايد با آن . . .
هر سحر از شوق، تا ببينم هستند؟

مرغي پر مي كشد ز صخره هراسان.
چله نشسته قرق به ساحل اگر چند،
با دل بيمار من عجيب اميدي است:

از قروق هوشيار و موج تكاپوي
بر دو لبش پوزخنده ئيست ظفرمند،
وز سمج اين قروق نمي رود از روي!

كرده چنانم اميدوار كه دانم
روزي ازين پنجره نسيمك دريا
كلبة چوبين من بياكند از بانگ
با تن بيمار برجهاندم از جا.

خم شوم از اين دريچه شسته ز باران
قطره ئي آويزدم به مژه زشادي:
بينم صيادهاي بحرخزررا
گرم به تعمير عيب كشتي بادي.

نعره زدل بركشم زشادي بسيار
پنجره بر هم زنم ز خود شده، مفتون
كفش نجويم دگر، برهنه سر و پاي
جست زنم از ميان كلبه به بيرون!
 

sasan

Banned
. .
من به خود می‌گویم:
«چه کسی باور کرد
جنگل جان مرا
آتش عشق تو خاکستر کرد؟»

با من اکنون چه نشستن‌ها، خاموشی‌ها،
با تو اکنون چه فراموشی‌هاست.

چه کسی می‌خواهد
من و تو «ما» نشویم
خانه‌اش ویران باد!

من اگر «ما» نشوم، تنهایم
تو اگر «ما» نشوی،
ـ خویشتنی

از کجا که من و تو
شور یکپارچگی را در شرق
باز برپا نکنیم

از کجا که من و تو
مُشتِ رسوایان را وا نکنیم.

من اگر برخیزم
تو اگر برخیزی
همه برمی‌خیزند

من اگر بنشینم
تو اگر بنشینی
چه کسی برخیزد؟
چه کسی با دشمن بستیزد؟
چه کسی
پنجه در پنجۀ هر دشمنِ دون
ـ آویزد
. . .
. . .
 

sasan

Banned
کوچه‌ها باریکن
دُکّونا
بسته‌س،

خونه‌ها تاریکن
تاقا
شیکسته‌س،


از صدا
افتاده
تار و کمونچه
مُرده می‌برن
کوچه به
کوچه.




نگا کن!
مُرده‌ها
به مُرده
نمی‌رن،

حتا به
شمعِ جون‌سپرده
نمی‌رن،
شکلِ
فانوسی‌ین
که اگه خاموشه

واسه نَف‌نیس
هَنو
یه عالم نف توشه.



جماعت!
من دیگه
حوصله
ندارم!

به «خوب»
امید و
از «بد» گله
ندارم.
گرچه از
دیگرون
فاصله
ندارم،
کاری با
کارِ این
قافله
ندارم!


کوچه‌ها باریکن
دُکّونا
بسته‌س،

خونه‌ها تاریکن
تاقا
شیکسته‌س،


از صدا
افتاده
تار و کمونچه
مُرده می‌برن
کوچه به
کوچه. . .
 

sasan

Banned
یه شب مهتاب

ماه میاد تو خواب
منو می‌بره
کوچه به کوچه
باغ انگوری
باغ آلوچه
دره به دره
صحرا به صحرا
اونجا که شبا
پشت بیشه‌ها
یه پری میاد
ترسون و لرزون
پاشو میذاره
تو آب چشمه
شونه می‌کُنه
موی پریشون

یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می‌بره
ته اون دره
اونجا که شبا
یکه و تنها
تک درخت بید
شاد و پر امید
می‌کُنه به‌ ناز
دستشو دراز
که یه ستاره
بچکه مث
یه چیکه بارون
به جای میوه‌ش
سر یه شاخه‌ش
بشه آویزون

یه شب مهتاب
ماه میاد تو خواب
منو می‌بره
از توی زندون
مث شب پره
با خودش بیرون
می‌بره اونجا
که شب سیاه
تا دم سحر
شهیدای شهر
با فانوس خون
جار می‌کشن
تو خیابونا
سر میدونا:

عمو یادگار
مرد کینه دار
مستی یا هشیار؟
خوابی یا بیدار؟

مستیم و هشیار
شهیدای شهر
خوابیم و بیدار
شهیدای شهر
آخرش یه شب
ماه میاد بیرون
از سر اون کوه
بالای دره
روی این میدون
رد میشه خندون

یه شب ماه میاد . . .
 

sasan

Banned
از بهشت بر ميگردم خبري نبود... همخوابگي با مهوشان پاداش بندگيم بود ...وه كه بوي تنت را هيچ حوري اي نميداد رغبت بوسه هيچيك را نداشتم فقط رفتم كه خدا بدهكارم نباشد... . .. … ياوه گفتم، از بهشت بر نمي گردم مرا راندند به جرم تكفير گفتم كه تو بهشت مني...
 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت
سلام

ببخشید دوستان می خواستم ترجمه شعر رو بنویسم نشد اونم بخاطر مشکل اینترنت .آخه فقط تونستم ارسالش کنم.

سر موقع حتما ترجمه اشو می نویسم.
 

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات

من طربم طرب منم زهره زند نوای من
عشق میان عاشقان شیوه کند برای من

عشق چو مست و خوش شود بیخود و کش مکش شود
فاش کند چو بی‌دلان بر همگان هوای من

ناز مرا به جان کشد بر رخ من نشان کشد
چرخ فلک حسد برد ز آنچ کند به جای من

من سر خود گرفته‌ام من ز وجود رفته‌ام
ذره به ذره می زند دبدبه فنای من

آه که روز دیر شد آهوی لطف شیر شد
دلبر و یار سیر شد از سخن و دعای من

یار برفت و ماند دل شب همه شب در آب و گل
تلخ و خمار می طپم تا به صبوح وای من

تا که صبوح دم زند شمس فلک علم زند
باز چو سرو تر شود پشت خم دوتای من

باز شود دکان گل ناز کنند جزو و کل
نای عراق با دهل شرح دهد ثنای من

ساقی جان خوبرو باده دهد سبو سبو
تا سر و پای گم کند زاهد مرتضای من

بهر خدای ساقیا آن قدح شگرف را
بر کف پیر من بنه از جهت رضای من

گفت که باده دادمش در دل و جهان نهادمش
بال و پری گشادمش از صفت صفای من

پیر کنون ز دست شد سخت خراب و مست شد
نیست در آن صفت که او گوید نکته‌-های من

ساقی آدمی کشم گر بکشد مرا خوشم
راح بود عطای او روح بود سخای من

باده تویی سبو منم آب تویی و جو منم
مست میان کو منم ساقی من سقای من

از کف خویش جسته‌-ام در تک خم نشسته‌-ام
تا همگی خدا بود حاکم و کدخدای من

شمس حقی که نور او از تبریز تیغ زد
غرقه نور او شد این شعشعه ضیای من

مولوی

 

مهشید

کاربر ويژه
می گو یند
پرنده ای زخمی که هر عصر
از افق می گذرد
نشان تورا می داند.
هر عصر
در تو گم می شوم
او می گذرد
افق خونین می شود
و من

تورا
و او را
نمی بینم...


 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
دانم و دانی که جانم عاقبت از آن توست
پس نزن آتش به جانم چون که جانم جان توست



گر زنی آتش به جانم من بسوزم در رهت
پس از آن هر ذره خاکسترم خواهان توست
 

myfs2

کاربر ويژه
نی من منم نی تو توئی

نی تو منی هم من منم

هم تو توئی هم تو منی

من با تو چنانم ای نگار ختنی

که اندر غلطم که من توام یا تو منی

 
آخرین ویرایش:

sinareza

متخصص بخش ادبیات
در خیابان ها
با متانت راه می رویم
بارعایت آداب
نشان می دهیم که خوشبختیم
اما این طور نیست
و این رژه
رژه ای است شبیه فرار
یعنی ما
آرام و منظم
از حقیقت خود می گریزیم




 

sasan

Banned
دوباره نامه ام برگشت خورد!
مثل همیشه
با مهر قرمز اداره پست
«گیرنده شناسایی نشد!!»
اما من باز هم
از خواب هایم
و شعرهای کودکیم
و کودکی شعرهایم
برایت خواهم نوشت
برای تو!
که تعبیر خواب ندیده ام هستی!!
 
بالا