• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

هر شعری که دوست داری اینجا بنویس...

khale suske

کاربر ويژه
شعری سرائیده بودم از برای شلوار کردی که بیان خواهم کرد
شاعر می فرماید

شلوار کردی ////////////// دل منو بردی
رفتی کرمانشاه ///////////// منو بردی
البته اگه با آهنگ نای نای خوانده شود زیباتر به نظر می رسد

خیلی زیبا بود.ادامه بدین حتما یه روز شاعر نام آوری میشین:غش2::غش2:
 

Reza Sharifi

مدير ارشد تالار
نشستم....
خسته شدم....
ديگر قايق نميسازم...
پشت درياها هر خبري که ميخواهد باشد باشد....
وقتي از تو خبري
نيست....
قايق ميخواهم چه کار...
مرا همين جزيره کوچک تنهايي هايم بس است...
 

Reza Sharifi

مدير ارشد تالار
تو مرا گفتی

"شب باش"

من که شب بودم و

شب هستم و

شب خواهم بود

شبِ شب گشتم.

به امیدی که تو فانوس نظرگاه شب من باشی .
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
خدا هم که باشی
بازهم
یک عده ازتو
ناراضــــــــــــــــــــــــــــی هستند
خودت باش...!!!
 

khale suske

کاربر ويژه
من اگر با من نباشم می شوم تنهاترین
کیست با من گر شوم من باشد از من ما ترین
من نمی دانم کی ام من ، لیک یک من در من است
آن که تکلیف منش با من ،من ِ من ،روشن است
من اگر از من بپرسم ای من ای همزاد من!
ای من غمگین من در لحظه های شاد من!
هرچه از من یا من ِ من ، در من ِ من دیده ای
مثل من وقتی که با من می شوی خندیده ای
هیچ کس با من چنان من مردم آزاری نکرد
این من ِ من هم نشست و مثل من کاری نکرد
ای من ِ با من که بی من ، من تر از من می شوی
هرچه هم من من کنی حاشا شوی چون من قوی
من من ِ من ، من من ِ بی رنگ و بی تاثیر نیست
هیچ کس با من ،من ِ من مثل من درگیر نیست
کیست این من ؟ این من با من ز من بیگانه تر
ای من ِ من من کن ِ از من کمی دیوانه تر
زیر باران من از من پر شدن دشوار نیست
ورنه من من کردن من ، از من من عار نیست
راستی این قدر من را از کجا آورده ام ؟
بعد هر من بار دیگر من ، چرا آورده ام ؟
در دهان من نمی دانم چه شد افتاد من
مثنوی گفتم که آوردم در آن هفتاد من ...
 

admin

Administrator
عضو کادر مدیریت
بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم

از معدود شعر هایی که من بسیار دوستش دارم.
امروز دوباره هوس خواندنش به سرم زد!

بی تو مهتاب شبی


بی تو مهتاب شبی باز از آن كوچه گذشتم
همه تن چشم شدم خیره به دنبال تو گشتم
شوق دیدار تو لبریز شد از جام وجودم
شدم آن عاشق دیوانه كه بودم

در نهان خانه جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید
یادم آمد كه شبی با هم از آن كوچه گذشتیم
پر گشودیم و در آن خلوت دلخواسته گشتیم

ساعتی بر لب آن جوی نشستیم
تو همه راز جهان ریخته در چشم سیاهت
من همه محو تماشای نگاهت
آسمان صاف و شب آرام

یادم آید تو به من گفتی : از این عشق حذر كن
لحظه ای چند بر این آب نظر كن
آب ، آیینه عشق گذران است
تو كه امروز نگاهت به نگاهی نگران است
باش فردا كه دلت با دگران است
تا فراموش كنی ، چندی از این شهر سفر كن

با تو گفتم حذر از عشق ؟ ندانم
سفر از پیش تو ؟ هرگز نتوانم
روز اول كه دل من به تمنای تو پر زد
چون كبوتر لب بام تو نشستم

تو به من سنگ زدی ! من نه رمیدم نه گسستم
باز گفتم كه تو صیادی و من آهوی دشتم
تا به دام تو در افتم همه جا گشتم و گشتم
حذر از عشق ندانم. سفر از پیش تو هرگز نتوانم ، نتوانم

یادم آید كه دگر از تو جوابی نشنیدم
پای در دامن اندوه كشیدم
نگسستم ، نرمیدم

رفت در ظلمت غم آن شب و شبهای دگر هم
نه گرفتی دگر از عاشق آزرده خبر هم
نه كنی از آن كوچه گذر هم

بی تو اما به چه حالی من از آن كوچه گذشتم

 

پیوست ها

  • bi.jpg
    bi.jpg
    23.3 کیلوبایت · بازدیدها: 20

playful girl

کاربر ويژه
بوی غربت میدهم اما غربیه نیستم
گرچه میدانم که در غریبی زیستم
مثل رودی بسته این خاک را طی میکنم
تا بفهمم عاقبت در جستجوی کیستم
در عبور لحظه ها بر روی پای اشتیاق
لب شکسته از خستگی ها اما همچنان می ایستم
دست بادی برگهای عمر سبزم را ربود
گرچه اینجا هستک اما در حقیقت نیستم
روبه روی اینه شب تا صبح غم میخورم
تا بدانم
عاقبت سایه ی گمشده کیستم

:نه::نه::نه:
:نه::نه:
:نه:
 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت
از عشق مکن شکوه که جای گله ای نیست

بگذار بسوزد دل من مسئله ای نیست

من سوخته ام در تب ، آنقدر که امروز

بین من و خورشید دگر فاصله ای نیست

غمدیده ترین عابر این خاک منم من

جز بارش خون چشم مرا مشغله ای نیست

در خانه ام آواز سکوت است ، خدایا

مانند کویری که در آن قافله ای نیست

می خواستم از درد بگوییم ولی افسوس

در دسترس هیچکسی حوصله ای نیست

شرمنده ام از روی شما بد غزلی شد

هرچند از این ذهن پریشان گله ای نیست
 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت
اون که یه وقتی تنها کسم بود

تنها پناه دل بی کسم بود

تنهام گذاشت و رفت از کنارم

از درد دوریش من بی قرارم

خیال می کردم پیشم می مونه

ترانه ی عشق واسم می خونه

خیال می کردم یه هم زبونه

نمی دونستم نامهربونه

با اینکه رفته اما هنوزم

از داغ عشقش دارم می سوزم

فکر وخیالش همش باهامه

هر جا که می رم جلو چشامه

دلم می خواد تا دووم بیارم

رو درد دوریش مرهم بزارم

اما نمی شه راهی ندارم


نمی تونم من طاقت بیارم
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
حوصله ات که سر می رود ... با دلـــــــــــــم بازی نکن ... من در بی حوصلگی هایم با تو زندگی کرده ام
 

مهران1

کاربر ويژه
چه زیبا! گفتم دوستت دارم !چه صادقانه پذیرفتی!
چه فریبنده ! آغوشم برایت باز شد !چه ابلهانه! با تو خوش بودم !
چه كودكانه ! همه چیزم شدی ! چه زود ! به خاطره یك كلمه مرا ترك كردی !
چه ناجوانمردانه ! نیازمندت شدم ! چه حقیرانه! واژه غریبه خداحافظی به من آمد!
چه بیرحمانه! من سوختم​
 

مهران1

کاربر ويژه
بیست و چهارم بهمن ماه،چهل و پنجمین سالگرد خاموشی بانوی شعر،فروغی که گفت:
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
در بهاری روشن از امواج نور
در زمستانی غبار آلود و دور
یا خزانی خالی از فریاد و شور
مرگ من روزی فرا خواهد رسید
روزی از این تلخ و شیرین روزها
روز پوچی همچو روزان دگر
سایه ای ز امروزها،دیروزها
دیدگانم همچو دالانهای تار
گونه هایم همچو مرمر های سرد
ناگهان خوابی مرا خواهد ربود
من تهی خواهم شد از فریاد درد
می خزند آرام روی دفترم
دستهایم فارغ از افسون شعر
یاد می آرم که در دستان من
روزگاری شعله میزد خون شعر
خاک می خواند مرا هر دم به خویش
می رسند از ره که در خاکم نهند
آه شاید عاشقانم نیمه شب
گل به روی گور غمناکم نهند
بعد من ناگه به یک سو می روند
پرده های تیره دنیای من
چشمهای ناشناسی می خزند
روی کاغذها و دفترهای من
در اتاق کوچکم پا می نهد
بعد من با یاد من بیگانه ای
در بر آینه می ماند به جای
تار مویی نقش دستی شانه ای
می رهم از خویش و میمانم ز خویش
هرچه بر جا مانده ویران می شود
روح من چون بادبان قایقی
در افقها دور و پنهان می شود
می شتابد از پی هم بی شکیب
روز ها و هفته ها و ماه ها
چشم تو در انتظار نامه ای
خیره می ماند به چشم راه ها
لیک دیگر پیکر سرد مرا
می فشارد خاک دامنگیر خاک
بی تو دور از ضربه های قلب تو
قلب من می پوسد آنجا زیر خاک
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم میشویند از رخسار سنگ
گور من گمنام می ماند به راه
فارغ از افسانه های نام و ننگ
 

مهران1

کاربر ويژه
Pic_25.jpg
 

مهران1

کاربر ويژه
من چقدر خوشبختم که به او دل دادم
بی هراس و تردید ، باورش می دارم

چه دلی داشت ز من ، نتوان باور کرد
گله هایی می کرد که توانم کم کرد

دوری چند روزه ، چقدر آزارش داد
که غریب و آشنا ، نام مجنونش داد

آن همه شادابی ، از وجودش دست شست
نا امیدی و درد ، روح او را آشفت

گفت که من چون آبم ، او وجودش تشنگی
حس و حال عشق او ، آخر آشفتگی

یعنی او تا این حد به دل من دل بست
که به روی هر کس راه عشقش را بست

حاصل این دوری ، باور قلبم بود
قلب پر دردی که ، در برش سخت آسود
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

مهشید

کاربر ويژه
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]سالها رفت و هنوز

[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]یک نفر نیست بپرسد از من
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif] که تو از پنجره ی عشق چه ها می خواهی؟
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]صبح تا نیمه ی شب منتظری
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]همه جا می نگری
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]گاه با ماه سخن می گویی
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]گاه با رهگذران،خبر گمشده ای می جویی
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]راستی گمشده ات کیست؟
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]کجاست؟
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]صدفی در دریا است؟
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]نوری از روزنه فرداهاست
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]یا خدایی است که از روز ازل ناپیداست...؟
 

مهشید

کاربر ويژه
اشک رازیست
لبخند رازیست
عشق رازیست
اشک آن شب لبخند عشقم بود
قصه نیستم که بگویی
نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی که چنان بدانی…
من درد مشترکم
مرا فریاد کن.
 

مهشید

کاربر ويژه
من ٬ در آن لحظه ٬ که چشم تو به من می نگرد
برگ خشکیده ایمان را
در پنجه باد
رقص شیطانی خواهش را
در آتش سبز!
نور پنهانی بخشش را
در چشمه مهر
اهتزاز ابدیت را می بینم
بیش از این ٬ سوی نگاهت ٬ نتوانم نگریست
اهتزاز ابدیت را
یارای تماشایم نیست
کاش می گفتی چیست
آنچه از چشم تو ٬ تا عمق وجودم جاری ست.
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
بـی تــو تــرکــ بــرداشتــه ام / و بــه هر بهانه ای، دلـم می شکنـد / گـاهی گم می شوم پشت پنجـره ها / و سکــوتــم را بغـض مــی کنـم / تــا نشنـوند صـدای شکستنـم را !
 

پانته آ

متخصص بخش
تقدیم به عزیز خودم که خودش می دونه :
دراین هستی غم انگیز
وقتی حتی روشن کردن یک چراغ ساده (دوستت دارم )
کام زندگی را تلخ می کند
وقتی شنیدن دقیقه ای صدای بهشتی ات
زندگی را
تا مرز های دوزخ
می لغزاند
دیگر -نازنین من -
چه جای اندوه
چه جای اگر ...........
چه جای کاش.......
ومن
-این حرف آخر نیست -
به ارتفاع ابدیت دوستت دارم
حتی اگر به رسم پرهیز کاری های صوفیانه
از لذت گفتنش امتناع کنم
 
بالا