• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

هر شعری که دوست داری اینجا بنویس...

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت
آنگاه که غرور کسی را له می کنی،

آنگاه که کاخ آرزوهای کسی را ویران می کنی،

آنگاه که شمع امید کسی را خاموش می کنی،

آنگاه که حتی گوشت را می بندی تا صدای خرد شدن غرورش را نشنوی،

آنگاه که خدا را می بینی و بنده خدا را نادیده می گیری ،

می خواهم بدانم،

دستانت رابسوی کدام آسمان دراز می کنی تابرای خوشبختی خودت دعا کنی؟







از امضای یکی از کاربرا نوشتم خیلی شعر زیباییه


 
آخرین ویرایش:

mary.brayant

کاربر ويژه
r986slpkuprpzukoo26.jpg


من که گفتم این بهار افسردنی است من که گفتم این پرستو مردنی است

من که گفتم ای دل بی بند و بار عشق یعنی رنج ، یعنی انتظار

آه عجب کاری به دستم داد دل هم شکست و هم شکستم داد دل
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
رفـ ـیـق .../ سر راهتــــ که میروی/ من را هم جمع کن/ بگذار پشتــــ در !/ شکسته ام ...!
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
همه روز روزه بودن، همه شب نماز کردن
همه ساله حج نمودن سفر حجاز کردن

ز مدينه تا به کعبه، سر و پا برهنه رفتن
دو لب از برای لبيک، به وظيفه باز کردن

شب جمعه‌ها نخفتن، به خدای راز گفتن
ز وجود بی نيازش، طلب نياز کردن

به مساجد و معابد، همه اعتکاف جستن
ز ملاهی و مناهی، همه احتراز کردن

به خدا که هيچ‌کس را، ثمر آنقدر نباشد
که به روی «نااميدی» در بسته باز کردن


شیخ بهایی


 

yalda1375

کاربر ويژه
عزیزا کاسه چشمم سرایت
میان هردو چشمم جای پایت
از این ترسم ک غافل پا نهی تو
نشیند خار مزگانم ب پایت
 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت
تو روشن می کنی خورشیدو هر روز

تو هر شب توی جلد ماه میری

بگیر دستامو محکم تا نیفتم

زمین میلرزه وقتی راه میری

دلم با خنده تو گرم میشه

تو روزایی که دنیا سرد باشه

تو رو حس میکنم میفهمم اینو

یه زن میتونه گاهی مرد باشه

نمی ترسم از اینکه پیر میشیم

از اینکه زندگی بی مکث میره

تموم ساعتا تسلیم میشن

کنار تو زمان برعکس میره

تو چشمات عکس یه دنیا میفته

تو اون چشمای ناز مثل شیشه

مراقب باش پلکاتو نبندی

حواسم با یه چشمک پرت میشه

تو روشن می کنی خورشیدو هر روز

تو هر شب توی جلد ماه میری

بگیر دستامو محکم تا نیفتم

زمین میلرزه وقتی ره میری

دلم با خنده تو گرم میشه

تو روزایی که دنیا سرد باشه

تو رو حس میکنم میفهمم اینو

یه زن میتونه گاهی مرد باشه



متن ترانه فرزاد فرزین آلبوم "شلیک"

 

parastu

متخصص بخش گالری عکس
مرگ من
مرگ من روزی فرا خواهد رسيد
در بهاري روشن از امواج نور
در زمستاني غبار آلود و دور
يا خزاني خالي از فرياد و شور
مرگ من روزي فرا خواهد رسيد
روزي از اين تلخ و شيرين روزها
روز پوچي همچو روزان دگر
سايه اي ز امروز ها ‚ ديروزها
ديدگانم همچو دالانهاي تار
گونه هايم همچو مرمرهاي سرد
ناگهان خوابي مرا خواهد ربود
من تهي خواهم شد از فرياد درد
مي خزند آرام روي دفترم
دستهايم فارغ از افسون شعر
ياد مي آرم كه در دستان من
روزگاري شعله ميزد خون شعر
خاك ميخواند مرا هر دم به خويش
مي رسند از ره كه در خاكم نهند
آه شايد عاشقانم نيمه شب

گل به روي گور غمناكم نهند
بعد من ناگه به يكسو مي روند
پرده هاي تيره دنياي من
چشمهاي ناشناسي مي خزند
روي كاغذها و دفترهاي من
در اتاق كوچكم پا مي نهد
بعد من با ياد من بيگانه اي
در بر آينه مي ماند به جاي
تار مويي نقش دستي شانه اي
مي رهم از خويش و ميمانم ز خويش
هر چه بر جا مانده ويران مي شود
روح من چون بادبان قايقي
در افقها دور و پنهان ميشود
مي شتابند از پي هم بي شكيب
روزها و هفته ها و ماهها
چشم تو در انتظار نامه اي
خيره ميماند به چشم راهها
ليك ديگر پيكر سرد مرا
مي فشارد خاك دامنگير خاك
بي تو دور از ضربه هاي قلب تو
قلب من ميپوسد آنجا زير خاك
بعد ها نام مرا باران و باد
نرم ميشويند از رخسار سنگ
گور من گمنام مي ماند به راه
فارغ از افسانه هاي نام و ننگ
 

mitra mehr

متخصص بخش خانه و خانواده
[h=6].خدایا
از عشق امروز من
چیزی برای فردا بگذار
نگاهی
یادی
تصویری
خاطره ای ...
برای آن هنگام که فراموش خواهیم کردکه...
روزگاری چقدر «عاشق» بوده ایم
 

parastu

متخصص بخش گالری عکس
ای صمیمی ای دوست

گاه و بیگاه لب پنجره ی خاطره ام می آیی

دیدنت " حتی از دور "

آب بر آتش دل می پاشد

آن قدر تشنه ی دیدار توام

که به یک جرعه نگاه تو قناعت دارم

دل من لک زده است

گرمی دست تو را محتاجم

و دل من به نگاهی از دور

طفلکی می سازد

ای قدیمی ای خوب

تو مرا یاد کنی یا نکنی

من به یادت هستم

من صمیمانه به یادت هستم

آرزویم همه سرسبزی توست

دایم از خنده لبانت لبریز

دامنت پر گل باد

 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت






دوست داشتن را از تو آموختم


چگونه باور کنم که مرا دوست نداری


کسی که گل واژه محبت را در من کاشت


این گونه مرا ترک بگوید باور کردن این سخن


برای من درد ناک است آیا ممکن است کسی


که محبت وعشق را در من زنده کرد اینگونه مرا


افسرده وغمگین کند اینقدر روزگار بی وفاشده است


که این گونه مرا بازی می دهد پس درست است که می گویند


روزگار با وفاترین یارها را بی وفا می کند






 

Ever Green

متخصص بخش پزشکی
سکوتم را نکن باور

من آن آرامش سنگین پیش از قهر طوفانم

من آن خرمن

من آن انبار باروتم

که با آواز یک کبریت آتش می شوم یکسر

 

Ever Green

متخصص بخش پزشکی
به چه می خندی تو؟

به مفهوم غم انگیز جدایی؟

به چه چیز؟

به شکست دل من؟

یا به پیروزی خویش؟

به چه میخندی تو؟

به نگاهم که چه مستانه تو را باور کرد؟

یا به افسونگری چشمانت که مرا سوخت و خاکستر کرد؟

به چه میخندی تو؟

به دل ساده ی من میخندی که دگر تا به ابد نیزبه فکر خود نیست؟

خنده دار است بخند...

 

Ever Green

متخصص بخش پزشکی
کاش بر ساحل رودی خاموش ، عطر مرموز گیاهی بودم
چون بر‌آنجا گذرت می‌افتاد به سروپای تو لب می‌سودم
کاش چون نای شبان می‌خواندم به نوای دل دیوانه تو
خفته بر هود مواج نسیم می‌گذشتم زدر خانه تو
کاش چون پرتو خورشید بهار سحر از پنجره می‌تابیدم
ازپس پرده لرزان حریر رنگ چشمان تورا می‌دیدم
کاش چون آیینه روشن می‌شد دلم از نقش تو و خنده تو
کاش چون برگ خزان ، رقص مرا
نیمه شب ماه تماشا می‌کرد
در دل باغچه خانه تو .

(فروغ فرخزاد)



 

parastu

متخصص بخش گالری عکس
من یک دختـــــــر ایــــرانـــیـــــم
بــــــــدان «حــــــوای » کسی نـــــمی شــوم که به «هــــــوای» دیگری برود.
تنهاییم را با کسی قسمت نـــمی کنم که روزی تنهایم بگذارد.
روح خـــداست که در مــــــن دمیـــده شده و احســـــاس نام گرفته
ارزان نمی فروشمش.
دستــــــهایم بــالیـــن کـــودک فـــردایـــم خـــواهـــد شــــد؛
بـــی حـــرمتـــش نمی کنم و به هــر کس نمی سپارمش...
 

yalda1375

کاربر ويژه
کاش قصه تموم میشد
کاش گریه نمیکردم
من باعثو بانی شم
دنبال کی میگردم
تقصیر خودم بوده
هرچی ک سرم اومد
از هرچی ک ترسیدم
عینا ب سرم اومد
 

مهشید

کاربر ويژه
آن کلاغی که پرید ازفراز سر ما
و فرو رفت در اندیشه ی آشفته ی ابری ولگرد
و صدایش همچون نیزه ی کوتاهی ، پهنای افق را پیمود
خبر مارا با خود خواهد برد به شهر
همه می دانند

همه می دانند
که من و تو از آن روزنه ی سرد عبوس
باغ را دیدیم
و از آن شاخه ی بازیگر دور از دست
سیب را چیدیم
همه می ترسند
همه می ترسند ،اما من و تو

به چراغ و آب و آیینه پیوستیم
و نترسیدیم
سخن از پیوند سست دونام
و هم آغوشی در اوراق کهنه ی یک دفتر نیست

سخن از گیسوی خوشبخت من است
با شقایق های سوخته ی بوسه ی تو
و صمیمیت تن هامان ، در طراری
و درخشیدن عریانیمان
مثل فلس ماهی ها در آب
سخن اززندگی نقره ای آوازیست
که سحر گاهان فواره ی کوچک می خواند
ما در آن جنگل سبز سیال

شبی از خرگوشان وحشی
و در آن دریای مضطرب خونسرد
از صدف های پر از مروارید
و در آن کوه غریب فاتح
از عقابان جوان پرسیدیم
که چه باید کرد؟
همه می دانند

همه می دانند
ما به خواب سرد و ساکت سیمرغان ، ره یافته ایم
ما حقیقت را د ر باغچه پیدا کردیم
در نگاه شرم آگین گلی گمنام
و بقا را در یک لحظه ی نا محدود
که دو خورشید به هم خیره شدند
سخن از پچ پچ ترسانی در ظلمت نیست

سخن از روزست و پنجره های باز
و هوای تازه
و اجاقی که در آن اشیای بیهوده می سوزند
و زمینی که ز کشتی دیگر بارور است
و تولّد و تکامل و غرور
سخن از دستان عاشق ماست
که پلی از پیغام عطر و نور و نسیم
بر فراز شب ها ساخته اند
به چمنزار بیا
به چمنزار بزرگ
و صدایم کن ، از پشت نفس های گل ابریشم
همچنان آهو که جفتش را
پرده ها از بغضی پنهانی سرشارند

و کبوتر های معصوم
از بلند های برج سپید خود
به زمین می نگرند

فروغ فرخزاد

 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
بعضی ها به مـــا نمی خوردن/ جا خــــــــالی دادیم .../ خوردن به شمـــــــا ...!/ مــــــــــــــبـــــــــ ــــارکـــــــتــــــــون باشه !
 

parastu

متخصص بخش گالری عکس
بی تو طوفان زده دشت جنونم
صید افتاده به خونم
تو چه سان می گذری غافل از اندوه درونم
بی من از کوچه گذر کردی و رفتی
بی من از شهر سفرکردی و رفتی
قطره ای اشک درخشید به چشمان سیاهم
تاخم کوچه به دنبال تو لغزید نگاهم
توندیدی
نگهت هیچ نیافتاده به راهی که گذشتی
خود در خانه ببستم
دگر از پای نشستم
گوییا زلزله آمد
گوییا خانه فرو ریخت سر من
بی تو من در همه شهر غریبم
بی تو کس نشنود از این دل بشکسته صدایی
بر نخیزد دگر از مرغک پر بسته نوایی
تو همه بود و نبودی
تو همه شعر و سرودی
چه گریزی ز بر من که زکویت نگریزم
گر بمیرم ز غم دل با تو هرگز نستیزم
من و یک لحظه جدایی ؟!!!!
نتوانم٬ نتوانم
بی تو من زنده نمانم
 

mitra mehr

متخصص بخش خانه و خانواده
[h=6]نیمه شب های بی خوابی...
همیشه کند می گذرد....
انگار پای لحظه ها به چیزی گیر کرده...
حوصله ام نمی شود...
لطفا یکی زیر اجاق حوصله مرا خاموش کند...
 

مهشید

کاربر ويژه
پنجره ها را باز کرده ام . . .

راز جاودانه ماندنت کنار من . . .

بی شک .. آزادی ست ...
 
بالا