• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

گفتگوی آزاد

t92

متخصص بخش
به به . . .سلام هدیه خانم عزیز و پیشکسوت . . خیلی خوش اومدید . . .:ایول:
جمعمون جمع بود شما کم بود . . .:نیش:
 

rahnama

پدر ایران انجمن
نیلوفر آبی , چه اسم زیبائی به زیبائی اسمت , هدیه.
خوشحالم که همه جمعند.
خوش آمدی : گل:
 

نيلوفر آبي

کاربر ويژه
نیلوفر آبی , چه اسم زیبائی به زیبائی اسمت , هدیه.
خوشحالم که همه جمعند.
خوش آمدی : گل:

ممنون دايي هوشنگ عزيز...:گل:

من هم از اينكه دوباره در جمع دوستان هستم خوشحالم... و اميدوارم ساير دوستان گلم هم به جمعمون بپيوندن...
:بغل:
 

rahnama

پدر ایران انجمن
rahnama 5000
5000 سپاس از مطالبم را شما عزیزان بمن عطا کردید. عین این 5000 سپاس را با 5000 شاخه:گل: به شما عزیزان تقدیم میکنم.
 

rahnama

پدر ایران انجمن
خانمم رفته بود اطاق کار علی جان و سمیه :گل: را دیده بود.
خانمم : دیگه حق نداری پانو تو این انجمن بزاری.
من : خانمم چی شده , مگه خدانخواسته با عزیزان انجمن دشمنی.
خانمم : دیگه پیش من عزیزان , عزیزان نگو که میرم پیش دخترام و دیگه بر نمی گردم .
من: کشتی منو بگو من با کی باید قهر کنم.
خانمم : با همه
من : نمیشه
خانمم : همینی که گفتم.
من: خواهش می کنم منو و عزیزانم را از هم جدا نکن.
خانمم : یا من یا همین عزیزانت.
سریع رفتم یک قهوه درست کردم و گذاشتم رو میز : بیا عزیزم قهوه ات رو میل کن.
خانمم : خودتو لوس نکن
من: خوب
خانمم : پس چرا این عزیزان که دوستت دارند و همه استادن اطاق کار ترا درست نکرده اند, حالا من پیش فامیلها چی بگم , خواهرم بفهمه بمن می حنده .
من: خندیدم , ای بابا دق مرگم کردی همون اول میگفتی.
خانمم : یعنی به حرف تو گوش میدند.
:دعا:به حرفم گوش بدند.
دوستتان دارم بینهایت
 

Nethunter

متخصص بخش شبکه و اینترنت
اقا هوشنگ برای منو که مریمی زحمتشو کشیده :نیش: من از این سلیقه ها ندارم که
 

rahnama

پدر ایران انجمن
وحالا آواتار من :
گدر عمر است و نتیجه اخلاقی :
قدر لحظات زندگی خود را بدانیم
 

rahnama

پدر ایران انجمن
آقا اجازه : وقتی طنزهایم را می نویسم , خودم از خنده غش می کنم , خصوصا زمانی که مطلب را برای خانمم می خوانم .
بقیه مطلب : طنز
اون اعتراض میکنه : چرا تو همه اش منو جوری نشون میدی که عزرائیل تو ام.یه روزی میام انجمن میگم دستبند و گردنبندی در کار نیست.
واسه , واسه یواش برو با هم بریم. مگه 15 سال پیش النگو برات نخریدم. حالا بیا اینم حاشا کن.
 

Nethunter

متخصص بخش شبکه و اینترنت
خب آقا هوشنگ ما هم غش میکنیم خداییش عجب استعدادی دارید ها ای ول :داغ:
 

rahnama

پدر ایران انجمن
آخ آخ یادم رفت بگم. خوب شد یادم افتاد. خدا رحم کرد . من با این سنم آموزش خوبی نمی دادم.
موضوع چیه؟
من زیاد پشت کامپیوترم و این آموزش یعنی بد.
حالا توضیح من:
خانواده ام را خیلی دوست دارم و از صحبت با آنها لذت می برم و خصوصا هر قدر هم سر کار خسته باشم در منزل به چشم نمی آید. زمانی که من زیاد پشت کامپیوتر هستم خانمم به اصرار بچه ها مهمان آنان است و من بعلت کار نمی توانم زیاد همراهش شوم و بهمین جهت چون بیرون رفاقت بازی و .. ندارم سرم در لاک کامپیوتر است.
آخیش خیالم راحت شد.
 

rahnama

پدر ایران انجمن
يكي از خاطرات جذابم مربوط ميشه به پارسال...
يه استاد تكواندو داريم خيلي خشن و ظالم:قاطی:... نميدونم شوهرش از دستش خودكشي نميكنه؟؟؟
خيلي سخت گير...:اخطار: هميشه رو مخم اسكي ميرفت...:رو مخ:
قرار بود بريم براي مسابقات بين استاني وهم امتحان كمربند بود...:شاد:
اينقدر ما تمرين ميكرديم... كه داشتيم مريض ميشديم :مجروح:.. هم من و بقيه دلمون ميخواست سر به تن نداشته باشه... خلاصه هيچي ديگه يه روزي بود اومد جو گير شد و گفت ... بياين ضربه پاهاتون رو ببينم چطوره؟ :قهر:
همه ميترسيدن يواش ميزدن... يهو داد زد آدماي ترسو و بزدلي هستيد...:تنبیه:
منو صدا كرد: آيدا بيا ببينم.:داغ:.. بهت بگم ضربه پات محكم نباشه نه مسابقه نه امتحان كمربند خبري نيست... فهميدي؟:اخطار:
منم كه تو دلم بهش ميخنديدم:نیش:... گفتم بله استاد هرچي شما بگيد...:giggle:
بعد گفت يالا زود باش... يه ضربه محكم به شكم من بزن... گفتم آخه استاد درد ميگيره...:خجالت::سوت:
گفت ساكت باش:تنبیه:... ضربه ات رو بزن... فكر كردي من دردم ميگيره؟:تنبیه:
من تمركز كردم و اون هي ميگفت با تمام توان ات ...:داغ:
كه من چنان ضربه اي به شكمش زدم كه مثل كسي كه برق گرفته باشه اونو خشك شد افتاد و كبود شد....:ترس::52:
بچه ها به جاي اينكه برن بهش كمك كنن به طرفم اومدن و دست ميزدن... انگار من مسابقه جهاني اول شدم...:برنده::دست::دست::دست:
خلاصه بماند استاد 3 روزي خونه خوابيد...
خب اون هم تلافي كرد... نه اجازه داد توي مسابقات شركت كنم و نه امتحان كمربند... و سه ماه بعدش فقط تو امتحان كمربند شركت كردم...:نه:
ولي دلم خنك شد...:50::غش:

اجازه آقا:
آیدای :گل: و سمیه :گل: همه اش ما را می ترسونند.
خانمم : نگفتم نرو تو این انجمن یهو باید یکهفته بخوابی تو خونه . اونوقت کی میاد نون خونه رو بده.
 

Mehdi

متخصص بخش سخت افزار
يكي از خاطرات جذابم مربوط ميشه به پارسال...
يه استاد تكواندو داريم خيلي خشن و ظالم:قاطی:... نميدونم شوهرش از دستش خودكشي نميكنه؟؟؟
خيلي سخت گير...:اخطار: هميشه رو مخم اسكي ميرفت...:رو مخ:
قرار بود بريم براي مسابقات بين استاني وهم امتحان كمربند بود...:شاد:
اينقدر ما تمرين ميكرديم... كه داشتيم مريض ميشديم :مجروح:.. هم من و بقيه دلمون ميخواست سر به تن نداشته باشه... خلاصه هيچي ديگه يه روزي بود اومد جو گير شد و گفت ... بياين ضربه پاهاتون رو ببينم چطوره؟ :قهر:
همه ميترسيدن يواش ميزدن... يهو داد زد آدماي ترسو و بزدلي هستيد...:تنبیه:
منو صدا كرد: آيدا بيا ببينم.:داغ:.. بهت بگم ضربه پات محكم نباشه نه مسابقه نه امتحان كمربند خبري نيست... فهميدي؟:اخطار:
منم كه تو دلم بهش ميخنديدم:نیش:... گفتم بله استاد هرچي شما بگيد...:giggle:
بعد گفت يالا زود باش... يه ضربه محكم به شكم من بزن... گفتم آخه استاد درد ميگيره...:خجالت::سوت:
گفت ساكت باش:تنبیه:... ضربه ات رو بزن... فكر كردي من دردم ميگيره؟:تنبیه:
من تمركز كردم و اون هي ميگفت با تمام توان ات ...:داغ:
كه من چنان ضربه اي به شكمش زدم كه مثل كسي كه برق گرفته باشه اونو خشك شد افتاد و كبود شد....:ترس::52:
بچه ها به جاي اينكه برن بهش كمك كنن به طرفم اومدن و دست ميزدن... انگار من مسابقه جهاني اول شدم...:برنده::دست::دست::دست:
خلاصه بماند استاد 3 روزي خونه خوابيد...
خب اون هم تلافي كرد... نه اجازه داد توي مسابقات شركت كنم و نه امتحان كمربند... و سه ماه بعدش فقط تو امتحان كمربند شركت كردم...:نه:
ولي دلم خنك شد...:50::غش:

:غش: :غش: :غش:

ای ول دمت گرم خیلی حال کردم که این استاد از خود راضی رو نشوندی سر جاش تا دیگه انقدر اعتماد به نفس بالا نداشته باشه :غش:
 

rahnama

پدر ایران انجمن
یاد بوف کور صادق هدایت افتادم : در زندگی زخمهائی هست .....
خانمم : چی شده . زخمی ؟ نکنه سمیه :گل: با گیوتین زده و یا آیدای :گل: با فن رزمی بلائی سرت آورده اند؟
ادمین این سایت کیه برم از این دو :گل: شکایت کنم.
خانم چی میگی منم الان نمیدونم ادمین کدام برادر :گل: است , ضمنا من حرف زخمی نزدم بلکه مطلب یک کتاب خوب است.
(فکر منم می خونه)





.
 

rahnama

پدر ایران انجمن
من : :شاد:
خانمم ::تعجب:
من: :دست:
خانمم ::فکر:
من : :داغ:
خانمم : :دعا:
من : :شاد:
خانمم : :نمیدونم:
باشه میگم ....
- خوب
من : بخاطر عشق برادری.
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
من : :شاد:
خانمم ::تعجب:
من: :دست:
خانمم ::فکر:
من : :داغ:
خانمم : :دعا:
من : :شاد:
خانمم : :نمیدونم:
باشه میگم ....
- خوب
من : بخاطر عشق برادری.


قسمت هایی که مربوط به خانومتون میشد خیلی جالب بود :giggle: میشه همین الان یه لیوان آب قند بدید دستشون ممنون ...:گل:
 
بالا