من تهران هستم . جای همه شما خالی .آماده شدم برم عروسی یکی از بستگان.صندلی داغ مهدی جانم را دیدم . نظرش در مورد من .خدایا چقدر شما را دوست دارم. عاشق تک به تک شما هستم. وقتی نظر مهدی جان را دیدم و یا بنیامین عزیزم . اشک در چشمم حلقه زد و نتوانستم کانکت نشم. خانمم و بچه ها معطل من هستند و گفتم تا این عزیز نامه را ننویسم باید منتظر باشید . نوشتم و میروم. دوستتان دارم و عاشقتان هستم. هدفهایتان را بنویسید و ایمان داشته باشید که به آن می رسید. دیوارهای ذهنی خود را خرد کنید. با اجازه همه عزیزانم در انجمن.