خواب خفتگان کشتی را صدای ناخراشیدهء ملوانی سال خورد آشفت که فریاد برداشت :
کشتی به سوی غرقه میرود
و من و تو را بر تخته پاره ای گذارده اند
و انگار هنوز هم در خواب به سر میبردیم
و تا چشم باز کردیم
چشمانمان
آغوش جزیره ای را دید که ساحلش سخت ما را در اغوش گرفته بود