ترانه ای عاشقانه به زبان گیلکی
منبع:
http://v6rg.com/?p=4719
لینک دانلود و گوش کردن به این ترانه:
http://v6rg.com/wp-content/uploads/2011/12/jon-e-leyli.mp3
ترانه این طور آغاز می شود: (ای روزای بوشؤمای هیمهواچینئهرؤی) کلمهی «روی roy» واژهی تکیه یعنی آوای پایانی جمله است و معنای آن یعنی بله. این ترانه گیلکی زیبا به لهجهی مردم روستاهای نقرده و نبیدهکا از توابع کیاشهر و آستانه خوانده شد. تأثیر یک شخصیت هنری ممتاز اما خودبارآمده به نام «شوندی» در روستای نقرده در اجرای این ترانه بسیار دخیل بوده است. راجع به کارهای هنری شوندی سخن بهمیان خواهد آمد. اما مضمون ترانهی لیلی جان قصه جمعآوری هیزم بچههای روستاست.
هر بامدادان نوجوانان ده به صورت جمعی به جنگل میروند و هیزم مورد استفاده خانهی روستایی را بهعنوان ذخیره زمستانی جمعآوری میکنند و به منزل میآورند. دختری از دختران ده آن چه را بر وی گذشته برای دوستش تعریف میکند. البته نام دختر و حتی نام پسری که با او به سخن ایستاده بوده در اصل ترانه ناشناخته مانده است، ولی کل داستان چنین است:
گویا این دختر بعد از رفتن سایرین به جنگل، راهی میشود. وقتی به نقاط خلوت راه میرسد پسری به سن و سال خود را که گویا او هم از قافلهی یاران هر روزی خود جدا مانده بود در تعقیب خویش میبیند. دختر با مشاهدهی او قدمهایش را تند میکند و زمانی میرسد که میدود. پسر نیز در دو او را دنبال میکند. در این ترانه از پسر به نام «همساده ریکأی» (پسر همسایه) یاد می شود و دختر همه آنچه را که بر او گذشته برای دوستش لیلی بازگو می کند.
این دو در حال دویدن بودند که پسر کلوخی از گل خشکیده به طرف دختر پرت میکند که به وسط پشت او اصابت میکند. این محل اصابت را دختر با نام «ههپرکأی» یاد مینماید. ههپرکای نقطهای در وسط پشت است که دست انسان برای خاراندن آن نقطه نمیرسد و یک گودی کوچک دارد. بالاخره پسر به او میرسد. این دو دقیقاً در سنینی بودند که از آنها معاشقه بعید بود اما بهمحض رسیدن به دختر که از ضربت کلوخ خشکیده گل افتاده بود -و شاید هم علت سقوطش غیر از این بود- به طرف وی متمایل میشود. میبیند خاری بر پای دختر رفته و قسمتی از آن نمایان است. پسر به خاطر کمک، سر دختر را به زانوی خویش مینهد و با دست میخواهد خار را از پای او بیرون بکشد اما از عهدهاش برنمیآید و لاجرم با دندان این خار را بیرون میآورد و آنگاه نگاهی مشتاقانه به چهرهی رنگپریدهی دختر میپاشد و بوسهای از پیشانی او میگیرد.
در این ترانه دختر با ترسیم حالات خود از این واقعه در حقیقت رشد خویش را و اینکه به یک احوال دیگری رسیده است بیان میکند. کلام ترانهی لیلی جان واقعاً میتواند مبین بهترین و گویاترین شکل تغییرپذیری و آثار بلوغ باشد که در قالب جملات زیبای این ترانهی گیلکی بیان شده است. جمعآوری ترانهی لیلی جان برایم مشکلات زیادی بههمراه داشت و مدتی ناتمام بود تا این که با کمک آقای دکتر مهرگان که از هنرشناسان و موسیقیدانان زبده در زمینهی موسیقی سنتی به شمار میآیند کامل و برای اجرا و ضبط آماده گردید. در حقیقت زحمات بیدریغ ایشان در تکمیل این ترانه قابل تقدیر و امتنان است.»
یادداشتهای پراکنده دربارهی موسیقی فولکلوریک گیلان. فریدون پوررضا. مرداد ۱۳۶۷
I ruzay bušomay hime-vacine-roy, jön ə Ləyli
Jəngəl ə miyöne-roy, jön ə Ləyli-roy
یک روز رفتم به جمع کردن هیزم [تکواژ «رؤی» در انتهای برخی واژگان، معنای خاصی ندارد و تنها وزن آوازی را تکمیل میکند]، لیلی جان
در دل جنگل، لیلی جان
Niya budəm bidem həmsaye rikay mərə dumbal dəre, məre gutəre: His!
Mahal nəgudəm unay, tundtər bušom,
hande bəgutay: His!
نگاه کردم و دیدم پسر همسایه مرا تعقیب میکند و دارد به من میگوید: هیس!
به او محل نگذاشتم، تندتر رفتم
دوباره گفت: هیس!
Məre tərs bəgitay, mi dil dəkətay, pa tunda gudəm
tundtər o tundtər o tundtər bušom
mu bədo-bədo, un bədo-bədo
mu bədo-bəd0, un bədo-bədo
ترسیدم، دلم تپید، پا تند کردم
تندتر و تندتر و تندتر رفتم
من بدو-بدو، او بدو-بدو
من بدو-بدو، او بدو-بدو
yəkte “gil-gude” vigite-roy,
bəze mi pušt ə hapirkak ə miyöne-roy, jön ə Ləyli
Jəngəl ə miyöne-roy, jön ə Ləyli-roy
او [پسر] یک «تکه گل خشک شده» برداشت،
زد به میانهی پشتم، لیلی جان
در دل جنگل، لیلی جان
Mi nazuk ə pay gir buday
Lalik-dar ə jir tumuš bušo
vəng bəzema
məre dəkətam jəngəl ə vašon ə miyöne
xore farsone-roy, jön ə Ləyli
Jəngəl ə miyöne-roy, jön ə Ləyli-roy
پای نازک من گیر کرد
زیر درخت لیلیهکی [درختی خاردار که اسم فارسیاش را نمیدانم] خار به پایم فرو رفت
گریه کردم
به درون گیاهان و علفهای جنگلی افتادم
خودش [پسر] را رساند، لیلی جان
در دل جنگل، لیلی جان
Bəmaroy mi sər ə jör
hito xu dəsone xu kəmar bəza
xande bəkuday: har har har, hir hir hir
xande bəkuday: har har har har har, hir hir hir
har har har, hir hir hir
آمد بالای سرم
همینجور دستهایش را به کمر زد
خندید: هارهارهار-هیرهیرهیر
خندید: هارهارهارهارهار-هیرهیرهیر
هارهارهار، هیرهیرهیر
Jön ə Ləyli, jön ə Ləyli, jön ə Ləyli-roy
mi jön ə Ləyli-roy
Məre bəgutay:
“Agər man danəste bim tu be i zudi mərdəne bi, ti gərdan lafand dəgudim ta bərdim kulhat ə sər ba ham zəndegi gudimə-roy”
mi jön ə Ləyli-roy
“Səd ə bis sal omr gudiyay, axər jəvon nəmərdiyay”
لیلی جان، لیلی جان، لیلی جان
لیلی جان من
به من گفت:
«من اگر میدانستم تو به این زودی خواهی مُرد، طناب به گردنت میافکندم تا ببرمت به گردنههای کوه که با آنجا با هم زندگی کنیم»
لیلی جان من
[ادامهی حرفهای پسر:] «صد و بیست سال عمر میکردی، سرآخر جوانمرگ نمیشدی»
In ə cum dəkətay tumuš ə sər
axmone jir barday
mi səre bəna xu zanu sər
gazon ə hama dər barday, mi pa tumušonə-roy
Ite mucci bəze mi pišonie-roy
məre yad bəda boy mazəye jəvonie-roy, jön ə Ləyli
Jəngəl ə miyöne-roy, jöon ə Ləyli-roy
jön ə Ləyli-roy, jön ə Ləyli-roy
چشمش افتاد به خار
اخم کرد
سرم را روی زانوش گذاشت
با دندانهاش خار را از پایم بیرون کشید
به پیشانیام بوسهای زد
طعم جوانی را به من یاد داده بود، لیلی جان
در دل جنگل، لیلی جان
لیلی جان، لیلی جان