• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

اشعار حافظ (غزلیات)

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۸۶
گر می فروش حاجت رندان روا کند
ايزد گنه ببخشد و دفع بل کند
ساقی به جام عدل بده باده تا گدا
غیرت نیاورد که جهان پربل کند
حقا کز اين غمان برسد مژده امان
گر سالکی به عهد امانت وفا کند
گر رنج پیش آيد و گر راحت ای حکیم
نسبت مکن به غیر که اين ها خدا کند
در کارخانه ای که ره عقل و فضل نیست
فهم ضعیف رای فضولی چرا کند
مطرب بساز پرده که کس بی اجل نمرد
وان کو نه اين ترانه سرايد خطا کند
ما را که درد عشق و بلی خمار کشت
يا وصل دوست يا می صافی دوا کند
جان رفت در سر می و حافظ به عشق سوخت
عیسی دمی کجاست که احیای ما کند
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۸۷
دل بسوز که سوز تو کارها بکند
نیاز نیم شبی دفع صد بل بکند
عتاب يار پری چهره عاشقانه بکش
که يک کرشمه تلفی صد جفا بکند
ز ملک تا ملکوتش حجاب بردارند
هر آن که خدمت جام جهان نما بکند
طبیب عشق مسیحادم است و مشفق لیک
چو درد در تو نبیند که را دوا بکند
تو با خدای خود انداز کار و دل خوش دار
که رحم اگر نکند مدعی خدا بکند
ز بخت خفته ملولم بود که بیداری
به وقت فاتحه صبح يک دعا بکند
بسوخت حافظ و بويی به زلف يار نبرد
مگر دلت اين دولتش صبا بکند
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۸۸
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند
که اعتراض بر اسرار علم غیب کند
کمال سر محبت ببین نه نقص گناه
که هر که ب یهنر افتد نظر به عیب کند
ز عطر حور بهشت آن نفس برآيد بوی
که خاک میکده ما عبیر جیب کند
چنان زند ره اسلم غمزه ساقی
که اجتناب ز صهبا مگر صهیب کند
کلید گنج سعادت قبول اهل دل است
مباد آن که در اين نکته شک و ريب کند
شبان وادی ايمن گهی رسد به مراد
که چند سال به جان خدمت شعیب کند
ز ديده خون بچکاند فسانه حافظ
چو ياد وقت زمان شباب و شیب کند
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۸۹
طاير دولت اگر باز گذاری بکند
يار بازآيد و با وصل قراری بکند
ديده را دستگه در و گهر گر چه نماند
بخورد خونی و تدبیر نثاری بکند
دوش گفتم بکند لعل لبش چاره من
هاتف غیب ندا داد که آری بکند
کس نیارد بر او دم زند از قصه ما
مگرش باد صبا گوش گذاری بکند
داده ام باز نظر را به تذروی پرواز
بازخواند مگرش نقش و شکاری بکند
شهر خالیست ز عشاق بود کز طرفی
مردی از خويش برون آيد و کاری بکند
کو کريمی که ز بزم طربش غمزده ای
جرعه ای درکشد و دفع خماری بکند
يا وفا يا خبر وصل تو يا مرگ رقیب
بود آيا که فلک زين دو سه کاری بکند
حافظا گر نروی از در او هم روزی
گذری بر سرت از گوشه کناری بکند
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۹۰
کلک مشکین تو روزی که ز ما ياد کند
ببرد اجر دو صد بنده که آزاد کند
قاصد منزل سلمی که سلمت بادش
چه شود گر به سلمی دل ما شاد کند
امتحان کن که بسی گنج مرادت بدهند
گر خرابی چو مرا لطف تو آباد کند
يا رب اندر دل آن خسرو شیرين انداز
که به رحمت گذری بر سر فرهاد کند
شاه را به بود از طاعت صدساله و زهد
قدر يک ساعته عمری که در او داد کند
حالیا عشوه ناز تو ز بنیادم برد
تا دگرباره حکیمانه چه بنیاد کند
گوهر پاک تو از مدحت ما مستغنیست
فکر مشاطه چه با حسن خداداد کند
ره نبرديم به مقصود خود اندر شیراز
خرم آن روز که حافظ ره بغداد کند
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۹۱
آن کیست کز روی کرم با ما وفاداری کند
بر جای بدکاری چو من يک دم نکوکاری کند
اول به بانگ نای و نی آرد به دل پیغام وی
وان گه به يک پیمانه می با من وفاداری کند
دلبر که جان فرسود از او کام دلم نگشود از او
نومید نتوان بود از او باشد که دلداری کند
گفتم گره نگشوده ام زان طره تا من بوده ام
گفتا منش فرموده ام تا با تو طراری کند
پشمینه پوش تندخو از عشق نشنیده است بو
از مستیش رمزی بگو تا ترک هشیاری کند
چون من گدای بی نشان مشکل بود ياری چنان
سلطان کجا عیش نهان با رند بازاری کند
زان طره پرپیچ و خم سهل است اگر بینم ستم
از بند و زنجیرش چه غم هر کس که عیاری کند
شد لشکر غم بی عدد از بخت می خواهم مدد
تا فخر دين عبدالصمد باشد که غمخواری کند
با چشم پرنیرنگ او حافظ مکن آهنگ او
کان طره شبرنگ او بسیار طراری کند
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۹۲
سرو چمان من چرا میل چمن نمی کند
همدم گل نم یشود ياد سمن نم یکند
دی گله ای ز طره اش کردم و از سر فسوس
گفت که اين سیاه کج گوش به من نم یکند
تا دل هرزه گرد من رفت به چین زلف او
زان سفر دراز خود عزم وطن نمی کند
پیش کمان ابرويش لبه همی کنم ولی
گوش کشیده است از آن گوش به من نمی کند
با همه عطف دامنت آيدم از صبا عجب
کز گذر تو خاک را مشک ختن نمی کند
چون ز نسیم می شود زلف بنفشه پرشکن
وه که دلم چه ياد از آن عهدشکن نمی کند
دل به امید روی او همدم جان نم یشود
جان به هوای کوی او خدمت تن نمی کند
ساقی سیم ساق من گر همه درد می دهد
کیست که تن چو جام می جمله دهن نمی کند
دستخوش جفا مکن آب رخم که فیض ابر
بی مدد سرشک من در عدن نمی کند
کشته غمزه تو شد حافظ ناشنیده پند
تیغ سزاست هر که را درد سخن نمی کند
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۹۳
در نظربازی ما بی خبران حیرانند
من چنینم که نمودم دگر ايشان دانند
عاقلن نقطه پرگار وجودند ولی
عشق داند که در اين دايره سرگردانند
جلوه گاه رخ او ديده من تنها نیست
ماه و خورشید همین آينه می گردانند
عهد ما با لب شیرين دهنان بست خدا
ما همه بنده و اين قوم خداوندانند
مفلسانیم و هوای می و مطرب داريم
آه اگر خرقه پشمین به گرو نستانند
وصل خورشید به شبپره اعمی نرسد
که در آن آينه صاحب نظران حیرانند
لف عشق و گله از يار زهی لف دروغ
عشقبازان چنین مستحق هجرانند
مگرم چشم سیاه تو بیاموزد کار
ور نه مستوری و مستی همه کس نتوانند
گر به نزهتگه ارواح برد بوی تو باد
عقل و جان گوهر هستی به نثار افشانند
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم چه شد
ديو بگريزد از آن قوم که قرآن خوانند
گر شوند آگه از انديشه ما مغبچگان
بعد از اين خرقه صوفی به گرو نستانند
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۹۴
سمن بويان غبار غم چو بنشینند بنشانند
پری رويان قرار از دل چو بستیزند بستانند
به فتراک جفا د لها چو بربندند بربندند
ز زلف عنبرين ا جن ها چو بگشايند بفشانند
به عمری يک نفس با ما چو بنشینند برخیزند
نهال شوق در خاطر چو برخیزند بنشانند
سرشک گوشه گیران را چو دريابند در يابند
رخ مهر از سحرخیزان نگردانند اگر دانند
ز چشمم لعل رمانی چو می خندند می بارند
ز رويم راز پنهانی چو می بینند می خوانند
دوای درد عاشق را کسی کو سهل پندارد
ز فکر آنان که در تدبیر درمانند در مانند
چو منصور از مراد آنان که بردارند بر دارند
بدين درگاه حافظ را چو می خوانند می رانند
در اين حضرت چو مشتاقان نیاز آرند ناز آرند
که با اين درد اگر دربند درمانند درمانند
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۹۵
غلم نرگس مست تو تاجدارانند
خراب باده لعل تو هوشیارانند
تو را صبا و مرا آب ديده شد غماز
و گر نه عاشق و معشوق رازدارانند
ز زير زلف دوتا چون گذر کنی بنگر
که از يمین و يسارت چه سوگوارانند
گذار کن چو صبا بر بنفشه زار و ببین
که از تطاول زلفت چه بی قرارانند
نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو
که مستحق کرامت گناهکارانند
نه من بر آن گل عارض غزل سرايم و بس
که عندلیب تو از هر طرف هزارانند
تو دستگیر شو ای خضر پی خجسته که من
پیاده می روم و همرهان سوارانند
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن
مرو به صومعه کان جا سیاه کارانند
خلص حافظ از آن زلف تابدار مباد
که بستگان کمند تو رستگارانند
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۹۶
آنان که خاک را به نظر کیمیا کنند
آيا بود که گوشه چشمی به ما کنند
دردم نهفته به ز طبیبان مدعی
باشد که از خزانه غیبم دوا کنند
معشوق چون نقاب ز رخ در نمی کشد
هر کس حکايتی به تصور چرا کنند
چون حسن عاقبت نه به رندی و زاهديست
آن به که کار خود به عنايت رها کنند
بی معرفت مباش که در من يزيد عشق
اهل نظر معامله با آشنا کنند
حالی درون پرده بسی فتنه می رود
تا آن زمان که پرده برافتد چه ها کنند
گر سنگ از اين حديث بنالد عجب مدار
صاحب دلن حکايت دل خوش ادا کنند
می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب
بهتر ز طاعتی که به روی و ريا کنند
پیراهنی که آيد از او بوی يوسفم
ترسم برادران غیورش قبا کنند
بگذر به کوی میکده تا زمره حضور
اوقات خود ز بهر تو صرف دعا کنند
پنهان ز حاسدان به خودم خوان که منعمان
خیر نهان برای رضای خدا کنند
حافظ دوام وصل میسر نمی شود
شاهان کم التفات به حال گدا کنند
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۹۷
شاهدان گر دلبری زين سان کنند
زاهدان را رخنه در ايمان کنند
هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد
گلرخانش ديده نرگسدان کنند
ای جوان سروقد گويی ببر
پیش از آن کز قامتت چوگان کنند
عاشقان را بر سر خود حکم نیست
هر چه فرمان تو باشد آن کنند
پیش چشمم کمتر است از قطره ای
اين حکايت ها که از طوفان کنند
يار ما چون گیرد آغاز سماع
قدسیان بر عرش دست افشان کنند
مردم چشمم به خون آغشته شد
در کجا اين ظلم بر انسان کنند
خوش برآ با غصه ای دل کاهل راز
عیش خوش در بوته هجران کنند
سر مکش حافظ ز آه نیم شب
تا چو صبحت آينه رخشان کنند
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۹۸
گفتم کی ام دهان و لبت کامران کنند
گفتا به چشم هر چه تو گويی چنان کنند
گفتم خراج مصر طلب می کند لبت
گفتا در اين معامله کمتر زيان کنند
گفتم به نقطه دهنت خود که برد راه
گفت اين حکايتیست که با نکته دان کنند
گفتم صنم پرست مشو با صمد نشین
گفتا به کوی عشق هم اين و هم آن کنند
گفتم هوای میکده غم می برد ز دل
گفتا خوش آن کسان که دلی شادمان کنند
گفتم شراب و خرقه نه آيین مذهب است
گفت اين عمل به مذهب پیر مغان کنند
گفتم ز لعل نوش لبان پیر را چه سود
گفتا به بوسه شکرينش جوان کنند
گفتم که خواجه کی به سر حجله می رود
گفت آن زمان که مشتری و مه قران کنند
گفتم دعای دولت او ورد حافظ است
گفت اين دعا مليک هفت آسمان کنند
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۱۹۹
واعظان کاين جلوه در محراب و منبر می کنند
چون به خلوت می روند آن کار ديگر می کنند
مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس
توبه فرمايان چرا خود توبه کمتر می کنند
گويیا باور نمی دارند روز داوری
کاين همه قلب و دغل در کار داور می کنند
يا رب اين نودولتان را با خر خودشان نشان
کاين همه ناز از غلم ترک و استر می کنند
ای گدای خانقه برجه که در دير مغان
می دهند آبی که دل ها را توانگر می کنند
حسن بی پايان او چندان که عاشق می کشد
زمره ديگر به عشق از غیب سر بر می کنند
بر در میخانه عشق ای ملک تسبیح گوی
کاندر آن جا طینت آدم مخمر می کنند
صبحدم از عرش می آمد خروشی عقل گفت
قدسیان گويی که شعر حافظ از بر می کنند
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۰۰
دانی که چنگ و عود چه تقرير می کنند
پنهان خوريد باده که تعزير می کنند
ناموس عشق و رونق عشاق می برند
عیب جوان و سرزنش پیر م یکنند
جز قلب تیره هیچ نشد حاصل و هنوز
باطل در اين خیال که اکسیر م یکنند
گويند رمز عشق مگويید و مشنويد
مشکل حکايتیست که تقرير می کنند
ما از برون در شده مغرور صد فريب
تا خود درون پرده چه تدبیر می کنند
تشويش وقت پیر مغان می دهند باز
اين سالکان نگر که چه با پیر می کنند
صد ملک دل به نیم نظر می توان خريد
خوبان در اين معامله تقصیر می کنند
قومی به جد و جهد نهادند وصل دوست
قومی دگر حواله به تقدير می کنند
فی الجمله اعتماد مکن بر ثبات دهر
کاين کار ا خنه ايست که تغییر می کنند
می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب
چون نیک بنگری همه تزوير می کنند
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۰۱
شراب بی غش و ساقی خوش دو دام رهند
که زيرکان جهان از کمندشان نرهند
من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه
هزار شکر که ياران شهر بی گنهند
جفا نه پیشه درويشیست و راهروی
بیار باده که اين سالکان نه مرد رهند
مبین حقیر گدايان عشق را کاين قوم
شهان بی کمر و خسروان بی کلهند
به هوش باش که هنگام باد استغنا
هزار خرمن طاعت به نیم جو ننهند
مکن که کوکبه دلبری شکسته شود
چو بندگان بگريزند و چاکران بجهند
غلم همت دردی کشان يک رنگم
نه آن گروه که ازرق لباس و دل سیهند
قدم منه به خرابات جز به شرط ادب
که سالکان درش محرمان پادشهند
جناب عشق بلند است همتی حافظ
که عاشقان ره بی همتان به خود ندهند
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۰۲
بود آيا که در میکده ها بگشايند
گره از کار فروبسته ما بگشايند
اگر از بهر دل زاهد خودبین بستند
دل قوی دار که از بهر خدا بگشايند
به صفای دل رندان صبوحی زدگان
بس در بسته به مفتاح دعا بگشايند
نامه تعزيت دختر رز بنويسید
تا همه مغبچگان زلف دوتا بگشايند
گیسوی چنگ ببريد به مرگ می ناب
تا حريفان همه خون از مژه ها بگشايند
در میخانه ببستند خدايا مپسند
که در خانه تزوير و ريا بگشايند
حافظ اين خرقه که داری تو ببینی فردا
که چه زنار ز زيرش به دغا بگشايند
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۰۳
سال ها دفتر ما در گرو صهبا بود
رونق میکده از درس و دعای ما بود
نیکی پیر مغان بین که چو ما بدمستان
هر چه کرديم به چشم کرمش زيبا بود
دفتر دانش ما جمله بشويید به می
که فلک ديدم و در قصد دل دانا بود
از بتان آن طلب ار حسن شناسی ای دل
کاين کسی گفت که در علم نظر بینا بود
دل چو پرگار به هر سو دورانی می کرد
و اندر آن دايره سرگشته پابرجا بود
مطرب از درد محبت عملی می پرداخت
که حکیمان جهان را مژه خون پال بود
می شکفتم ز طرب زان که چو گل بر لب جوی
بر سرم سايه آن سرو سهی بال بود
پیر گلرنگ من اندر حق ازرق پوشان
رخصت خبث نداد ار نه حکايت ها بود
قلب اندوده حافظ بر او خرج نشد
کاين معامل به همه عیب نهان بینا بود
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۰۴
ياد باد آن که نهانت نظری با ما بود
رقم مهر تو بر چهره ما پیدا بود
ياد باد آن که چو چشمت به عتابم می کشت
معجز عیسويت در لب شکرخا بود
ياد باد آن که صبوحی زده در مجلس انس
جز من و يار نبوديم و خدا با ما بود
ياد باد آن که رخت شمع طرب می افروخت
وين دل سوخته پروانه ناپروا بود
ياد باد آن که در آن بزمگه خلق و ادب
آن که او خنده مستانه زدی صهبا بود
ياد باد آن که چو ياقوت قدح خنده زدی
در میان من و لعل تو حکايت ها بود
ياد باد آن که نگارم چو کمر بربستی
در رکابش مه نو پیک جهان پیما بود
ياد باد آن که خرابات نشین بودم و مست
وآنچه در مسجدم امروز کم است آن جا بود
ياد باد آن که به اصلح شما می شد راست
نظم هر گوهر ناسفته که حافظ را بود
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۰۵
تا ز میخانه و می نام و نشان خواهد بود
سر ما خاک ره پیر مغان خواهد بود
حلقه پیر مغان از ازلم در گوش است
بر همانیم که بوديم و همان خواهد بود
بر سر تربت ما چون گذری همت خواه
که زيارتگه رندان جهان خواهد بود
برو ای زاهد خودبین که ز چشم من و تو
راز اين پرده نهان است و نهان خواهد بود
ترک عاشق کش من مست برون رفت امروز
تا دگر خون که از ديده روان خواهد بود
چشمم آن دم که ز شوق تو نهد سر به لحد
تا دم صبح قیامت نگران خواهد بود
بخت حافظ گر از اين گونه مدد خواهد کرد
زلف معشوقه به دست دگران خواهد بود
 
بالا