• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

اشعار حافظ (غزلیات)

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۲۶
ترسم که اشک در غم ما پرده در شود
وين راز سر به مهر به عالم سمر شود
گويند سنگ لعل شود در مقام صبر
آری شود ولیک به خون جگر شود
خواهم شدن به میکده گريان و دادخواه
کز دست غم خلص من آن جا مگر شود
از هر کرانه تیر دعا کرده ام روان
باشد کز آن میانه يکی کارگر شود
ای جان حديث ما بر دلدار بازگو
لیکن چنان مگو که صبا را خبر شود
از کیمیای مهر تو زر گشت روی من
آری به يمن لطف شما خاک زر شود
در تنگنای حیرتم از نخوت رقیب
يا رب مباد آن که گدا معتبر شود
بس نکته غیر حسن ببايد که تا کسی
مقبول طبع مردم صاحب نظر شود
اين سرکشی که کنگره کاخ وصل راست
سرها بر آستانه او خاک در شود
حافظ چو نافه سر زلفش به دست توست
دم درکش ار نه باد صبا را خبر شود
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۲۷
گر چه بر واعظ شهر اين سخن آسان نشود
تا ريا ورزد و سالوس مسلمان نشود
رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است
حیوانی که ننوشد می و انسان نشود
گوهر پاک ببايد که شود قابل فیض
ور نه هر سنگ و گلی لل و مرجان نشود
اسم اعظم بکند کار خود ای دل خوش باش
که به تلبیس و حیل ديو مسلمان نشود
عشق می ورزم و امید که اين فن شريف
چون هنرهای دگر موجب حرمان نشود
دو شمی گفت که فردا بدهم کام دلت
سببی ساز خدايا که پشیمان نشود
حسن خلقی ز خدا می طلبم خوی تو را
تا دگر خاطر ما از تو پريشان نشود
ذره را تا نبود همت عالی حافظ
طالب چشمه خورشید درخشان نشود
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۲۸
گر من از باغ تو يک میوه بچینم چه شود
پیش پايی به چراغ تو ببینم چه شود
يا رب اندر کنف سايه آن سرو بلند
گر من سوخته يک دم بنشینم چه شود
آخر ای خاتم جمشید همايون آثار
گر فتد عکس تو بر نقش نگینم چه شود
واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزيد
من اگر مهر نگاری بگزينم چه شود
عقلم از خانه به دررفت و گر می اين است
ديدم از پیش که در خانه دينم چه شود
صرف شد عمر گران مايه به معشوقه و می
تا از آنم چه به پیش آيد از اينم چه شود
خواجه دانست که من عاشقم و هیچ نگفت
حافظ ار نیز بداند که چنینم چه شود
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۲۹
بخت از دهان دوست نشانم نمی دهد
دولت خبر ز راز نهان منمی دهد
از بهر بوسه ای ز لبش جان هم یدهم
يانم همی ستاند و آنم نمی دهد
مردم در اين فراق و در آن پرده راه نیست
يا هست و پرده دار نشانم نمی دهد
زلفش کشید باد صبا چرخ سفله بین
کان جا مجال بادوزانم نمی دهد
چندان که بر کنار چو پرگار می شدم
دوران چو نقطه ره به میانم نمی دهد
شکر به صبر دست دهد عاقبت ولی
بدعهدی زمانه زمانم نمی دهد
گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست
حافظ ز آه و ناله امانم نمی دهد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۳۰
اگر به باده مشکین دلم کشد شايد
که بوی خیر ز زهد ري انمی آيد
جهانیان همه گر منع من کنند از عشق
من آن کنم که خداوندگار فرمايد
طمع ز فیض کرامت مبر که خلق کريم
گنه ببخشد و بر عاشقان ببخشايد
مقیم حلقه ذکر است دل بدان امید
که حلقه ای ز سر زلف يار بگشايد
تو را که حسن خداداده هست و حجله بخت
چه حاجت است که مشاطه ات بیارايد
چمن خوش است و هوا دلکش است و می بی غش
کنون بجز دل خوش هیچ در نمی بايد
جمیله ايست عروس جهان ولی هش دار
که اين مخدره در عقد کس نمی آيد
به لبه گفتمش ای ماه رخ چه باشد اگر
به يک شکر ز تو دلخسته ای بیاسايد
به خنده گفت که حافظ خدای را مپسند
که بوسه تو رخ ماه را بیاليد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۳۱
گفتم غم تو دارم گفتا غمت سر آيد
گفتم که ماه من شو گفتا اگر برآيد
گفتم ز مهرورزان رسم وفا بیاموز
گفتا ز خوبرويان اين کار کمتر آيد
گفتم که بر خیالت راه نظر ببندم
گفتا که شب رو است او از راه ديگر آيد
گفتم که بوی زلفت گمراه عالمم کرد
گفتا اگر بدانی هم اوت رهبر آيد
گفتم خوشا هوايی کز باد صبح خیزد
گفتا خنک نسیمی کز کوی دلبر آيد
گفتم که نوش لعلت ما را به آرزو کشت
گفتا تو بندگی کن کو بنده پرور آيد
گفتم دل رحیمت کی عزم صلح دارد
گفتا مگوی با کس تا وقت آن درآيد
گفتم زمان عشرت ديدی که چون سر آمد
گفتا خموش حافظ کاين غصه هم سر آيد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۳۲
بر سر آنم که گر ز دست برآيد
دست به کاری زنم که غصه سر آيد
خلوت دل نیست جای صحبت اضداد
ديو چو بیرون رود فرشته درآيد
صحبت حکام ظلمت شب يلداست
نور ز خورشید جوی بو که برآيد
بر در ارباب بی مروت دنیا
چند نشینی که خواجه کی به درآيد
ترک گدايی مکن که گنج بیابی
از نظر ره روی که در گذر آيد
صالح و طالح متاع خويش نمودند
تا که قبول افتد و که در نظر آيد
بلبل عاشق تو عمر خواه که آخر
باغ شود سبز و شاخ گل به بر آيد
غفلت حافظ در اين سراچه عجب نیست
هر که به میخانه رفت بی خبر آيد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۳۳
دست از طلب ندارم تا کام من برآيد
يا تن رسد به جانان يا جان ز تن برآيد
بگشای تربتم را بعد از وفات و بنگر
کز آتش درونم دود از کفن برآيد
بنمای رخ که خلقی واله شوند و حیران
بگشای لب که فرياد از مرد و زن برآيد
جان بر لب است و حسرت در دل که از لبانش
نگرفته هیچ کامی جان از بدن برآيد
از حسرت دهانش آمد به تنگ جانم
خود کام تنگدستان کی زان دهن برآيد
گويند ذکر خیرش در خیل عشقبازان
هر جا که نام حافظ در انجمن برآيد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۳۴
چو آفتاب می از مشرق پیاله برآيد
ز باغ عارض ساقی هزار لله برآيد
نسیم در سر گل بشکند کلله سنبل
چو از میان چمن بوی آن کلله برآيد
حکايت شب هجران نه آن حکايت حالیست
که شمه ای ز بیانش به صد رساله برآيد
ز گرد خوان نگون فلک طمع نتوان داشت
که بی مللت صد غصه يک نواله برآيد
به سعی خود نتوان برد پی به گوهر مقصود
خیال باشد کاين کار بی حواله برآيد
گرت چو نوح نبی صبر هست در غم طوفان
بل بگردد و کام هزارساله برآيد
نسیم زلف تو چون بگذرد به تربت حافظ
ز خاک کالبدش صد هزار لله برآيد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۳۵
زهی خجسته زمانی که يار بازآيد
به کام غمزدگان غمگسار بازآيد
به پیش خیل خیالش کشیدم ابلق چشم
بدان امید که آن شهسوار بازآيد
اگر نه در خم چوگان او رود سر من
ز سر نگويم و سر خود چه کار بازآيد
مقیم بر سر راهش نشسته ام چون گرد
بدان هوس که بدين رهگذار بازآيد
دلی که با سر زلفین او قراری داد
گمان مبر که بدان دل قرار بازآيد
چه جورها که کشیدند بلبلن از دی
به بوی آن که دگر نوبهار بازآيد
ز نقش بند قضا هست امید آن حافظ
که همچو سرو به دستم نگار بازآيد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۳۶
اگر آن طاير قدسی ز درم بازآيد
عمر بگذشته به پیرانه سرم بازآيد
دارم امید بر اين اشک چو باران که دگر
برق دولت که برفت از نظرم بازآيد
آن که تاج سر من خاک کف پايش بود
از خدا می طلبم تا به سرم بازآيد
خواهم اندر عقبش رفت به ياران عزيز
شخصم ار بازنیايد خبرم بازآيد
گر نثار قدم يار گرامی نکنم
گوهر جان به چه کار دگرم بازآيد
کوس نودولتی از بام سعادت بزنم
گر ببینم که مه نوسفرم بازآيد
مانعش غلغل چنگ است و شکرخواب صبوح
ور نه گر بشنود آه سحرم بازآيد
آرزومند رخ شاه چو ماهم حافظ
همتی تا به سلمت ز درم بازآيد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۳۷
نفس برآمد و کام از تو بر نمی آيد
فغان که بخت من از خواب در نمی آيد
صبا به چشم من انداخت خاکی از کويش
که آب زندگیم در نظر نمی آيد
قد بلند تو را تا به بر نمی گیرم
درخت کام و مرادم به بر نمی آيد
مگر به روی دلرای يار ما ور نی
به هیچ وجه دگر کار بر نمی آيد
مقیم زلف تو شد دل که خوش سوادی ديد
وز آن غريب بلکش خبر نمی آيد
ز شست صدق گشادم هزار تیر دعا
ولی چه سود يکی کارگر نمی آيد
بسم حکايت دل هست با نسیم سحر
ولی به بخت من امشب سحر نمی آيد
در اين خیال به سر شد زمان عمر و هنوز
بلی زلف سیاهت به سر نمی آيد
ز بس که شد دل حافظ رمیده از همه کس
کنون ز حلقه زلفت به در نم یآيد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۳۸
جهان بر ابروی عید از هلل وسمه کشید
هلل عید در ابروی يار بايد ديد
شکسته گشت چو پشت هلل قامت من
کمان ابروی يارم چو وسمه بازکشید
مگر نسیم خطت صبح در چمن بگذشت
که گل به بوی تو بر تن چو صبح جامه دريد
نبود چنگ و رباب و نبید و عود که بود
گل وجود من آغشته گلب و نبید
بیا که با تو بگويم غم مللت دل
چرا که بی تو ندارم مجال گفت و شنید
بهای وصل تو گر جان بود خريدارم
که جنس خوب مبصر به هر چه ديد خريد
چو ماه روی تو در شام زلف می ديدم
شبم به روی تو روشن چو روز می گرديد
به لب رسید مرا جان و برنیامد کام
به سر رسید امید و طلب به سر نرسید
ز شوق روی تو حافظ نوشت حرفی چند
بخوان ز نظمش و در گوش کن چو مرواريد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۳۹
رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید
وظیفه گر برسد مصرفش گل است و نبید
صفیر مرغ برآمد بط شراب کجاست
فغان فتاد به بلبل نقاب گل که کشید
ز میوه های بهشتی چه ذوق دريابد
هر آن که سیب زنخدان شاهدی نگزيد
مکن ز غصه شکايت که در طريق طلب
به راحتی نرسید آن که زحمتی نکشید
ز روی ساقی مه وش گلی بچین امروز
که گرد عارض بستان خط بنفشه دمید
چنان کرشمه ساقی دلم ز دست ببرد
که با کسی دگرم نیست برگ گفت و شنید
من اين مرقع رنگین چو گل بخواهم سوخت
که پیر باده فروشش به جرعه ای نخريد
بهار می گذرد دادگسترا درياب
که رفت موسم و حافظ هنوز می نچشید
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۴۰
ابر آذاری برآمد باد نوروزی وزيد
وجه می می خواهم و مطرب که می گويد رسید
شاهدان در جلوه و من شرمسار کیسه ام
بار عشق و مفلسی صعب است می بايد کشید
قحط جود است آبروی خود نمی بايد فروخت
باده و گل از بهای خرقه می بايد خريد
گويیا خواهد گشود از دولتم کاری که دوش
من همی کردم دعا و صبح صادق می دمید
با لبی و صد هزاران خنده آمد گل به باغ
از کريمی گويیا در گوشه ای بويی شنید
دامنی گر چاک شد در عالم رندی چه باک
جامه ای در نیک نامی نیز می بايد دريد
اين لطايف کز لب لعل تو من گفتم که گفت
وين تطاول کز سر زلف تو من ديدم که ديد
عدل سلطان گر نپرسد حال مظلومان عشق
گوشه گیران را ز آسايش طمع بايد بريد
تیر عاشق کش ندانم بر دل حافظ که زد
اين قدر دانم که از شعر ترش خون می چکید
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۴۱
معاشران ز حريف شبانه ياد آريد
حقوق بندگی مخلصانه ياد آريد
به وقت سرخوشی از آه و ناله عشاق
به صوت و نغمه چنگ و چغانه ياد آريد
چو لطف باده کند جلوه در رخ ساقی
ز عاشقان به سرود و ترانه ياد آريد
چو در میان مراد آوريد دست امید
ز عهد صحبت ما در میانه ياد آريد
سمند دولت اگر چند سرکشیده رود
ز همرهان به سر تازيانه ياد آريد
نمی خوريد زمانی غم وفاداران
ز بی وفايی دور زمانه ياد آريد
به وجه مرحمت ای ساکنان صدر جلل
ز روی حافظ و اين آستانه ياد آريد
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۴۲
بیا که رايت منصور پادشاه رسید
نويد فتح و بشارت به مهر و ماه رسید
جمال بخت ز روی ظفر نقاب انداخت
کمال عدل به فرياد دادخواه رسید
سپهر دور خوش اکنون کند که ماه آمد
جهان به کام دل اکنون رسد که شاه رسید
ز قاطعان طريق اين زمان شوند ايمن
قوافل دل و دانش که مرد راه رسید
عزيز مصر به رغم برادران غیور
ز قعر چاه برآمد به اوج ماه رسید
کجاست صوفی دجال فعل ملحدشکل
بگو بسوز که مهدی دين پناه رسید
صبا بگو که چه ها بر سرم در اين غم عشق
ز آتش دل سوزان و دود آه رسید
ز شوق روی تو شاها بدين اسیر فراق
همان رسید کز آتش به برگ کاه رسید
مرو به خواب که حافظ به بارگاه قبول
ز ورد نیم شب و درس صبحگاه رسید
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۴۳
بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید
از يار آشنا سخن آشنا شنید
ای شاه حسن چشم به حال گدا فکن
کاين گوش بس حکايت شاه و گدا شنید
خوش می کنم به باده مشکین مشام جان
کز دلق پوش صومعه بوی ريا شنید
سر خدا که عارف سالک به کس نگفت
در حیرتم که باده فروش از کجا شنید
يا رب کجاست محرم رازی که يک زمان
دل شرح آن دهد که چه گفت و چه ها شنید
اينش سزا نبود دل حق گزار من
کز غمگسار خود سخن ناسزا شنید
محروم اگر شدم ز سر کوی او چه شد
از گلشن زمانه که بوی وفا شنید
ساقی بیا که عشق ندا می کند بلند
کان کس که گفت قصه ما هم ز ما شنید
ما باده زير خرقه نه امروز می خوريم
صد بار پیر میکده اين ماجرا شنید
ما می به بانگ چنگ نه امروز می کشیم
بس دور شد که گنبد چرخ اين صدا شنید
پند حکیم محض صواب است و عین خیر
فرخنده آن کسی که به سمع رضا شنید
حافظ وظیفه تو دعا گفتن است و بس
دربند آن مباش که نشنید يا شنید
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۴۴
معاشران گره از زلف يار باز کنید
شبی خوش است بدين قصه اش دراز کنید
حضور خلوت انس است و دوستان جمعند
و ان يکاد بخوانید و در فراز کنید
رباب و چنگ به بانگ بلند می گويند
که گوش هوش به پیغام اهل راز کنید
به جان دوست که غم پرده بر شما ندرد
گر اعتماد بر الطاف کارساز کنید
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو يار ناز نمايد شما نیاز کنید
نخست موعظه پیر صحبت اين حرف است
که از مصاحب ناجنس احتراز کنید
هر آن کسی که در اين حلقه نیست زنده به عشق
بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
وگر طلب کند انعامی از شما حافظ
حوالتش به لب يار دلنواز کنید
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۴۵
ال ای طوطی گويای اسرار
مبادا خالیت شکر ز منقار
سرت سبز و دلت خوش باد جاويد
که خوش نقشی نمودی از خط يار
سخن سربسته گفتی با حريفان
خدا را زين معما پرده بردار
به روی ما زن از ساغر گلبی
که خواب آلود هايم ای بخت بیدار
چه ره بود اين که زد در پرده مطرب
که می رقصند با هم مست و هشیار
از آن افیون که ساقی در می افکند
حريفان را نه سر ماند نه دستار
سکندر را نم یبخشند آبی
به زور و زر میسر نیست اين کار
بیا و حال اهل درد بشنو
به لفظ اندک و معنی بسیار
بت چینی عدوی دين و دل هاست
خداوندا دل و دينم نگه دار
به مستوران مگو اسرار مستی
حديث جان مگو با نقش ديوار
به يمن دولت منصور شاهی
علم شد حافظ اندر نظم اشعار
خداوندی به جای بندگان کرد
خداوندا ز آفاتش نگه دار
 
بالا