• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

اشعار حافظ (غزلیات)

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۴۶
عید است و آخر گل و ياران در انتظار
ساقی به روی شاه ببین ماه و می بیار
دل برگرفته بودم از ايام گل ولی
کاری بکرد همت پاکان روزه دار
دل در جهان مبند و به مستی سال کن
از فیض جام و قصه جمشید کامگار
جز نقد جان به دست ندارم شراب کو
کان نیز بر کرشمه ساقی کنم نثار
خوش دولتیست خرم و خوش خسروی کريم
يا رب ز چشم زخم زمانش نگاه دار
می خور به شعر بنده که زيبی دگر دهد
جام مرصع تو بدين در شاهوار
گر فوت شد سحور چه نقصان صبوح هست
از می کنند روزه گشا طالبان يار
زان جا که پرده پوشی عفو کريم توست
بر قلب ما ببخش که نقديست کم عیار
ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود
تسبیح شیخ و خرقه رند شرابخوار
حافظ چو رفت روزه و گل نیز می رود
ناچار باده نوش که از دست رفت کار
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۴۷
صبا ز منزل جانان گذر دريغ مدار
وز او به عاشق بی دل خبر دريغ مدار
به شکر آن که شکفتی به کام بخت ای گل
نسیم وصل ز مرغ سحر دريغ مدار
حريف عشق تو بودم چو ماه نو بودی
کنون که ماه تمامی نظر دريغ مدار
جهان و هر چه در او هست سهل و مختصر است
ز اهل معرفت اين مختصر دريغ مدار
کنون که چشمه قند است لعل نوشینت
سخن بگوی و ز طوطی شکر دريغ مدار
مکارم تو به آفاق می برد شاعر
از او وظیفه و زاد سفر دريغ مدار
چو ذکر خیر طلب می کنی سخن اين است
که در بهای سخن سیم و زر دريغ مدار
غبار غم برود حال خوش شود حافظ
تو آب ديده از اين رهگذر دريغ مدار
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۴۸
ای صبا نکهتی از کوی فلنی به من آر
زار و بیمار غمم راحت جانی به من آر
قلب بی حاصل ما را بزن اکسیر مراد
يعنی از خاک در دوست نشانی به من آر
در کمینگاه نظر با دل خويشم جنگ است
ز ابرو و غمزه او تیر و کمانی به من آر
در غريبی و فراق و غم دل پیر شدم
ساغر می ز کف تازه جوانی به من آر
منکران را هم از اين می دو سه ساغر بچشان
وگر ايشان نستانند روانی به من آر
ساقیا عشرت امروز به فردا مفکن
يا ز ديوان قضا خط امانی به من آر
دلم از دست بشد دوش چو حافظ می گفت
کای صبا نکهتی از کوی فلنی به من آر
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۴۹
ای صبا نکهتی از خاک ره يار بیار
ببر اندوه دل و مژده دلدار بیار
نکته ای روح فزا از دهن دوست بگو
نامه ای خوش خبر از عالم اسرار بیار
تا معطر کنم از لطف نسیم تو مشام
شمه ای از نفحات نفس يار بیار
به وفای تو که خاک ره آن يار عزيز
بی غباری که پديد آيد از اغیار بیار
گردی از رهگذر دوست به کوری رقیب
بهر آسايش اين ديده خونبار بیار
خامی و ساده دلی شیوه جانبازان نیست
خبری از بر آن دلبر عیار بیار
شکر آن را که تو در عشرتی ای مرغ چمن
به اسیران قفس مژده گلزار بیار
کام جان تلخ شد از صبر که کردم بی دوست
عشوه ای زان لب شیرين شکربار بیار
روزگاريست که دل چهره مقصود نديد
ساقیا آن قدح آينه کردار بیار
دلق حافظ به چه ارزد به می اش رنگین کن
وان گهش مست و خراب از سر بازار بیار
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۵۰
روی بنمای و وجود خودم از ياد ببر
خرمن سوختگان را همه گو باد ببر
ما چو داديم دل و ديده به طوفان بل
گو بیا سیل غم و خانه ز بنیاد ببر
زلف چون عنبر خامش که ببويد هیهات
ای دل خام طمع اين سخن از ياد ببر
سینه گو شعله آتشکده فارس بکش
ديده گو آب رخ دجله بغداد ببر
دولت پیر مغان باد که باقی سهل است
ديگری گو برو و نام من از ياد ببر
سعی نابرده در اين راه به جايی نرسی
مزد اگر می طلبی طاعت استاد ببر
روز مرگم نفسی وعده ديدار بده
وان گهم تا به لحد فارغ و آزاد ببر
دو شمی گفت به مژگان درازت بکشم
يا رب از خاطرش انديشه بیداد ببر
حافظ انديشه کن از نازکی خاطر يار
برو از درگهش اين ناله و فرياد ببر
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۵۱
شب وصل است و طی شد نامه هجر
سلم فیه حتی مطلع الفجر
دل در عاشقی ثابت قدم باش
که در اين ره نباشد کار بی اجر
من از رندی نخواهم کرد توبه
و لو آذيتنی بالهجر و الحجر
برآی ای صبح روشن دل خدا را
که بس تاريک می بینم شب هجر
دلم رفت و نديدم روی دلدار
فغان از اين تطاول آه از اين زجر
وفا خواهی جفاکش باش حافظ
فان الربح و الخسران فی التجر
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۵۲
گر بود عمر به میخانه رسم بار دگر
بجز از خدمت رندان نکنم کار دگر
خرم آن روز که با ديده گريان بروم
تا زنم آب در میکده يک بار دگر
معرفت نیست در اين قوم خدا را سببی
تا برم گوهر خود را به خريدار دگر
يار اگر رفت و حق صحبت ديرين نشناخت
حاش ل که روم من ز پی يار دگر
گر مساعد شودم دايره چرخ کبود
هم به دست آورمش باز به پرگار دگر
عافیت می طلبد خاطرم ار بگذارند
غمزه شوخش و آن طره طرار دگر
راز سربسته ما بین که به دستان گفتند
هر زمان با دف و نی بر سر بازار دگر
هر دم از درد بنالم که فلک هر ساعت
کندم قصد دل ريش به آزار دگر
بازگويم نه در اين واقعه حافظ تنهاست
غرقه گشتند در اين باديه بسیار دگر
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۵۳
ای خرم از فروغ رخت لله زار عمر
بازآ که ريخت بی گل رويت بهار عمر
از ديده گر سرشک چو باران چکد رواست
کاندر غمت چو برق بشد روزگار عمر
اين يک دو دم که مهلت ديدار ممکن است
درياب کار ما که نه پیداست کار عمر
تا کی می صبوح و شکرخواب بامداد
هشیار گرد هان که گذشت اختیار عمر
دی در گذار بود و نظر سوی ما نکرد
بیچاره دل که هیچ نديد از گذار عمر
انديشه از محیط فنا نیست هر که را
بر نقطه دهان تو باشد مدار عمر
در هر طرف که ز خیل حوادث کمین گهیست
زان رو عنان گسسته دواند سوار عمر
بی عمر نزده ام من و اين بس عجب مدار
روز فراق را که نهد در شمار عمر
حافظ سخن بگوی که بر صفحه جهان
اين نقش ماند از قلمت يادگار عمر
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۵۴
ديگر ز شاخ سرو سهی بلبل صبور
گلبانگ زد که چشم بد از روی گل به دور
ای گلبشکر آن که تويی پادشاه حسن
با بلبلن بی دل شیدا مکن غرور
از دست غیبت تو شکايت نمی کنم
تا نیست غیبتی نبود لذت حضور
گر ديگران به عیش و طرب خرمند و شاد
ما را غم نگار بود مايه سرور
زاهد اگر به حور و قصور است امیدوار
ما را شرابخانه قصور است و يار حور
می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی
گويد تو را که باده مخور گو هوالغفور
حافظ شکايت از غم هجران چه می کنی
در هجر وصل باشد و در ظلمت است نور
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۵۵
يوسف گمگشته بازآيد به کنعان غم مخور
کلبه احزان شود روزی گلستان غم مخور
ای دل غمديده حالت به شود دل بد مکن
وين سر شوريده بازآيد به سامان غم مخور
گر بهار عمر باشد باز بر تخت چمن
چتر گل در سر کشی ای مرغ خوشخوان غم مخور
دور گردون گر دو روزی بر مراد ما نرفت
دايما يک سان نباشد حال دوران غم مخور
هان مشو نومید چون واقف نه ای از سر غیب
باشد اندر پرده بازی های پنهان غم مخور
ای دل ار سیل فنا بنیاد هستی برکند
چون تو را نوح است کشتیبان ز طوفان غم مخور
در بیابان گر به شوق کعبه خواهی زد قدم
سرنزش ها گر کند خار مغیلن غم مخور
گر چه منزل بس خطرناک است و مقصد بس بعید
هیچ راهی نیست کان را نیست پايان غم مخور
حال ما در فرقت جانان و ابرام رقیب
جمله می داند خدای حال گردان غم مخور
حافظا در کنج فقر و خلوت شب های تار
تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۵۶
نصیحتی کنمت بشنو و بهانه مگیر
هر آن چه ناصح مشفق بگويدت بپذير
ز وصل روی جوانان تمتعی بردار
که در کمینگه عمر است مکر عالم پیر
نعیم هر دو جهان پیش عاشقان بجوی
که اين متاع قلیل است و آن عطای کثیر
معاشری خوش و رودی بساز می خواهم
که درد خويش بگويم به ناله بم و زير
بر آن سرم که ننوشم می و گنه نکنم
اگر موافق تدبیر من شود تقدير
چو قسمت ازلی بی حضور ما کردند
گر اندکی نه به وفق رضاست خرده مگیر
چو لله در قدحم ريز ساقیا می و مشک
که نقش خال نگارم نمی رود ز ضمیر
بیار ساغر در خوشاب ای ساقی
حسود گو کرم آصفی ببین و بمیر
به عزم توبه نهادم قدح ز کف صد بار
ولی کرشمه ساقی نمی کند تقصیر
می دوساله و محبوب چارده ساله
همین بس است مرا صحبت صغیر و کبیر
دل رمیده ما را که پیش می گیرد
خبر دهید به مجنون خسته از زنجیر
حديث توبه در اين بزمگه مگو حافظ
که ساقیان کمان ابرويت زنند به تیر
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۵۷
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
پیش شمع آتش پروا نه به جان گو درگیر
در لب تشنه ما بین و مدار آب دريغ
بر سر کشته خويش آی و ز خاکش برگیر
ترک درويش مگیر ار نبود سیم و زرش
در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر
چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک
آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر
در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص
ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیر
صوف برکش ز سر و باده صافی درکش
سیم درباز و به زر سیمبری در بر گیر
دوست گو يار شو و هر دو جهان دشمن باش
بخت گو پشت مکن روی زمین لشکر گیر
میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش
بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گیر
رفته گیر از برم وز آتش و آب دل و چشم
گونه ام زرد و لبم خشک و کنارم تر گیر
حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را
که ببین مجلسم و ترک سر منبر گیر
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۵۸
هزار شکر که ديدم به کام خويشت باز
ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز
روندگان طريقت ره بل سپرند
رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز
غم حبیب نهان به ز گفت و گوی رقیب
که نیست سینه ارباب کینه محرم راز
اگر چه حسن تو از عشق غیر مستغنیست
من آن نیم که از اين عشقبازی آيم باز
چه گويمت که ز سوز درون چه می بینم
ز اشک پرس حکايت که من نیم غماز
چه فتنه بود که مشاطه قضا انگیخت
که کرد نرگس مستش سیه به سرمه ناز
بدين سپاس که مجلس منور است به دوست
گرت چو شمع جفايی رسد بسوز و بساز
غرض کرشمه حسن است ور نه حاجت نیست
جمال دولت محمود را به زلف اياز
غزل سرايی ناهید صرفه ای نبرد
در آن مقام که حافظ برآورد آواز
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۵۹
منم که ديده به ديدار دوست کردم باز
چه شکر گويمت ای کارساز بنده نواز
نیازمند بل گو رخ از غبار مشوی
که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
ز مشکلت طريقت عنان متاب ای دل
که مرد راه نینديشد از نشیب و فراز
طهارت ار نه به خون جگر کند عاشق
به قول مفتی عشقش درست نیست نماز
در اين مقام مجازی بجز پیاله مگیر
در اين سراچه بازيچه غیر عشق مباز
به نیم بوسه دعايی بخر ز اهل دلی
که کید دشمنت از جان و جسم دارد باز
فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق
نوای بانگ غزل های حافظ از شیراز
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۶۰
ای سرو ناز حسن که خوش می روی به ناز
عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز
فرخنده باد طلعت خوبت که در ازل
ببريده اند بر قد سروت قبای ناز
آن را که بوی عنبر زلف تو آرزوست
چون عود گو بر آتش سودا بسوز و ساز
پروانه را ز شمع بود سوز دل ولی
بی شمع عارض تو دلم را بود گداز
صوفی که بی تو توبه ز می کرده بود دوش
بشکست عهد چون در میخانه ديد باز
از طعنه رقیب نگردد عیار من
چون زر اگر برند مرا در دهان گاز
دل کز طواف کعبه کويت وقوف يافت
از شوق آن حريم ندارد سر حجاز
هر دم به خون ديده چه حاجت وضو چو نیست
بی طاق ابروی تو نماز مرا جواز
چون باده باز بر سر خم رفت کف زنان
حافظ که دوش از لب ساقی شنید راز
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۶۱
درآ که در دل خسته توان درآيد باز
بیا که در تن مرده روان درآيد باز
بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست
که فتح باب وصالت مگر گشايد باز
غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفت
ز خیل شادی روم رخت زدايد باز
به پیش آينه دل هر آن چه می دارم
بجز خیال جمالت نمی نمايد باز
بدان مثل که شب آبستن است روز از تو
ستاره می شمرم تا که شب چه زايد باز
بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ
به بوی گلبن وصل تو می سرايد باز
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۶۲
حال خونین دلان که گويد باز
و از فلک خون خم که جويد باز
شرمش از چشم می پرستان باد
نرگس مست اگر برويد باز
جز فلطون خم نشین شراب
سر حکمت به ما که گويد باز
هر که چون لله کاسه گردان شد
زين جفا رخ به خون بشويد باز
نگشايد دلم چو غنچه اگر
ساغری از لبش نبويد باز
بس که در پرده چنگ گفت سخن
ببرش موی تا نمويد باز
گرد بیت الحرام خم حافظ
گر نمیرد به سر بپويد باز
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۶۳
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز
مرا به کشتی باده درافکن ای ساقی
که گفته اند نکويی کن و در آب انداز
ز کوی میکده برگشته ام ز راه خطا
مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز
بیار زان می گلرنگ مشک بو جامی
شرار رشک و حسد در دل گلب انداز
اگر چه مست و خرابم تو نیز لطفی کن
نظر بر اين دل سرگشته خراب انداز
به نیم شب اگرت آفتاب می بايد
ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز
مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند
مرا به میکده بر در خم شراب انداز
ز جور چرخ چو حافظ به جان رسید دلت
به سوی ديو محن ناوک شهاب انداز
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۶۴
خیز و در کاسه زر آب طربناک انداز
پیشتر زان که شود کاسه سر خاک انداز
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غلغله در گنبد افلک انداز
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است
بر رخ او نظر از آينه پاک انداز
به سر سبز تو ای سرو که گر خاک شوم
ناز از سر بنه و سايه بر اين خاک انداز
دل ما را که ز مار سر زلف تو بخست
از لب خود به شفاخانه ترياک انداز
ملک اين مزرعه دانی که ثباتی ندهد
آتشی از جگر جام در املک انداز
غسل در اشک زدم کاهل طريقت گويند
پاک شو اول و پس ديده بر آن پاک انداز
يا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب نديد
دود آهیش در آيینه ادراک انداز
چون گل از نکهت او جامه قبا کن حافظ
وين قبا در ره آن قامت چالک انداز
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۶۵
برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز
بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز
روز اول رفت دينم در سر زلفین تو
تا چه خواهد شد در اين سودا سرانجامم هنوز
ساقیا يک جرعه ای زان آب آتشگون که من
در میان پختگان عشق او خامم هنوز
از خطا گفتم شبی زلف تو را مشک ختن
می زند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز
پرتو روی تو تا در خلوتم ديد آفتاب
می رود چون سايه هر دم بر در و بامم هنوز
نام من رفته ست روزی بر لب جانان به سهو
اهل دل را بوی جا نمی آيد از نامم هنوز
در ازل داد هست ما را ساقی لعل لبت
جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان
جان به غم هايش سپردم نیست آرامم هنوز
در قلم آورد حافظ قصه لعل لبش
آب حیوان می رود هر دم ز اقلمم هنوز
 
بالا