• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

اشعار حافظ (غزلیات)

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۵۷
روی بنما و مرا گو که ز جان دل برگیر
پیش شمع آتش پروا نه به جان گو درگیر
در لب تشنه ما بین و مدار آب دريغ
بر سر کشته خويش آی و ز خاکش برگیر
ترک درويش مگیر ار نبود سیم و زرش
در غمت سیم شمار اشک و رخش را زر گیر
چنگ بنواز و بساز ار نبود عود چه باک
آتشم عشق و دلم عود و تنم مجمر گیر
در سماع آی و ز سر خرقه برانداز و برقص
ور نه با گوشه رو و خرقه ما در سر گیر
صوف برکش ز سر و باده صافی درکش
سیم درباز و به زر سیمبری در بر گیر
دوست گو يار شو و هر دو جهان دشمن باش
بخت گو پشت مکن روی زمین لشکر گیر
میل رفتن مکن ای دوست دمی با ما باش
بر لب جوی طرب جوی و به کف ساغر گیر
رفته گیر از برم وز آتش و آب دل و چشم
گونه ام زرد و لبم خشک و کنارم تر گیر
حافظ آراسته کن بزم و بگو واعظ را
که ببین مجلسم و ترک سر منبر گیر
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۵۸
هزار شکر که ديدم به کام خويشت باز
ز روی صدق و صفا گشته با دلم دمساز
روندگان طريقت ره بل سپرند
رفیق عشق چه غم دارد از نشیب و فراز
غم حبیب نهان به ز گفت و گوی رقیب
که نیست سینه ارباب کینه محرم راز
اگر چه حسن تو از عشق غیر مستغنیست
من آن نیم که از اين عشقبازی آيم باز
چه گويمت که ز سوز درون چه می بینم
ز اشک پرس حکايت که من نیم غماز
چه فتنه بود که مشاطه قضا انگیخت
که کرد نرگس مستش سیه به سرمه ناز
بدين سپاس که مجلس منور است به دوست
گرت چو شمع جفايی رسد بسوز و بساز
غرض کرشمه حسن است ور نه حاجت نیست
جمال دولت محمود را به زلف اياز
غزل سرايی ناهید صرفه ای نبرد
در آن مقام که حافظ برآورد آواز
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۵۹
منم که ديده به ديدار دوست کردم باز
چه شکر گويمت ای کارساز بنده نواز
نیازمند بل گو رخ از غبار مشوی
که کیمیای مراد است خاک کوی نیاز
ز مشکلت طريقت عنان متاب ای دل
که مرد راه نینديشد از نشیب و فراز
طهارت ار نه به خون جگر کند عاشق
به قول مفتی عشقش درست نیست نماز
در اين مقام مجازی بجز پیاله مگیر
در اين سراچه بازيچه غیر عشق مباز
به نیم بوسه دعايی بخر ز اهل دلی
که کید دشمنت از جان و جسم دارد باز
فکند زمزمه عشق در حجاز و عراق
نوای بانگ غزل های حافظ از شیراز
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۶۰
ای سرو ناز حسن که خوش می روی به ناز
عشاق را به ناز تو هر لحظه صد نیاز
فرخنده باد طلعت خوبت که در ازل
ببريده اند بر قد سروت قبای ناز
آن را که بوی عنبر زلف تو آرزوست
چون عود گو بر آتش سودا بسوز و ساز
پروانه را ز شمع بود سوز دل ولی
بی شمع عارض تو دلم را بود گداز
صوفی که بی تو توبه ز می کرده بود دوش
بشکست عهد چون در میخانه ديد باز
از طعنه رقیب نگردد عیار من
چون زر اگر برند مرا در دهان گاز
دل کز طواف کعبه کويت وقوف يافت
از شوق آن حريم ندارد سر حجاز
هر دم به خون ديده چه حاجت وضو چو نیست
بی طاق ابروی تو نماز مرا جواز
چون باده باز بر سر خم رفت کف زنان
حافظ که دوش از لب ساقی شنید راز
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۶۱
درآ که در دل خسته توان درآيد باز
بیا که در تن مرده روان درآيد باز
بیا که فرقت تو چشم من چنان در بست
که فتح باب وصالت مگر گشايد باز
غمی که چون سپه زنگ ملک دل بگرفت
ز خیل شادی روم رخت زدايد باز
به پیش آينه دل هر آن چه می دارم
بجز خیال جمالت نمی نمايد باز
بدان مثل که شب آبستن است روز از تو
ستاره می شمرم تا که شب چه زايد باز
بیا که بلبل مطبوع خاطر حافظ
به بوی گلبن وصل تو می سرايد باز
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۶۲
حال خونین دلان که گويد باز
و از فلک خون خم که جويد باز
شرمش از چشم می پرستان باد
نرگس مست اگر برويد باز
جز فلطون خم نشین شراب
سر حکمت به ما که گويد باز
هر که چون لله کاسه گردان شد
زين جفا رخ به خون بشويد باز
نگشايد دلم چو غنچه اگر
ساغری از لبش نبويد باز
بس که در پرده چنگ گفت سخن
ببرش موی تا نمويد باز
گرد بیت الحرام خم حافظ
گر نمیرد به سر بپويد باز
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۶۳
بیا و کشتی ما در شط شراب انداز
خروش و ولوله در جان شیخ و شاب انداز
مرا به کشتی باده درافکن ای ساقی
که گفته اند نکويی کن و در آب انداز
ز کوی میکده برگشته ام ز راه خطا
مرا دگر ز کرم با ره صواب انداز
بیار زان می گلرنگ مشک بو جامی
شرار رشک و حسد در دل گلب انداز
اگر چه مست و خرابم تو نیز لطفی کن
نظر بر اين دل سرگشته خراب انداز
به نیم شب اگرت آفتاب می بايد
ز روی دختر گلچهر رز نقاب انداز
مهل که روز وفاتم به خاک بسپارند
مرا به میکده بر در خم شراب انداز
ز جور چرخ چو حافظ به جان رسید دلت
به سوی ديو محن ناوک شهاب انداز
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۶۴
خیز و در کاسه زر آب طربناک انداز
پیشتر زان که شود کاسه سر خاک انداز
عاقبت منزل ما وادی خاموشان است
حالیا غلغله در گنبد افلک انداز
چشم آلوده نظر از رخ جانان دور است
بر رخ او نظر از آينه پاک انداز
به سر سبز تو ای سرو که گر خاک شوم
ناز از سر بنه و سايه بر اين خاک انداز
دل ما را که ز مار سر زلف تو بخست
از لب خود به شفاخانه ترياک انداز
ملک اين مزرعه دانی که ثباتی ندهد
آتشی از جگر جام در املک انداز
غسل در اشک زدم کاهل طريقت گويند
پاک شو اول و پس ديده بر آن پاک انداز
يا رب آن زاهد خودبین که بجز عیب نديد
دود آهیش در آيینه ادراک انداز
چون گل از نکهت او جامه قبا کن حافظ
وين قبا در ره آن قامت چالک انداز
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۶۵
برنیامد از تمنای لبت کامم هنوز
بر امید جام لعلت دردی آشامم هنوز
روز اول رفت دينم در سر زلفین تو
تا چه خواهد شد در اين سودا سرانجامم هنوز
ساقیا يک جرعه ای زان آب آتشگون که من
در میان پختگان عشق او خامم هنوز
از خطا گفتم شبی زلف تو را مشک ختن
می زند هر لحظه تیغی مو بر اندامم هنوز
پرتو روی تو تا در خلوتم ديد آفتاب
می رود چون سايه هر دم بر در و بامم هنوز
نام من رفته ست روزی بر لب جانان به سهو
اهل دل را بوی جا نمی آيد از نامم هنوز
در ازل داد هست ما را ساقی لعل لبت
جرعه جامی که من مدهوش آن جامم هنوز
ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان
جان به غم هايش سپردم نیست آرامم هنوز
در قلم آورد حافظ قصه لعل لبش
آب حیوان می رود هر دم ز اقلمم هنوز
 

parisa

متخصص بخش
دلــم رمـیـده‌ی لـولی وشی ست شـور انـگیـز
دروغ وعــده و قـتـّـال وضـــع و رنــگ آمــیـــــــز
فـــدای پـیــرهـن چــاک مـــــاه رویــان بــــــــاد
هـزار جـامــه‌ی تـقــویٰ و خــرقــــــه‌ی پـرهـیـز
خـیـال خـال تـو بـا خـود بـه خـاک خـواهـم بــرد
کـه تـا ز خــال تــو خـاکـم شــود عـبـیــر آمـیــز
فرشته عشق نداند که چیست ، ای سـاقی !
بـخــواه جــام و گـــلابی بــه خـــاک آدم ریـــــز
پـیـــالـه بـر کـفـنــم بـنـد تـا ســحـرگـه حـشــر
بـه مـی ز دل بـبــرم هــــول روز رسـتـــاخـیـــز
فـقـیـر و خسـتـه به درگاهـت آمدم ، رحـمـی !
کـه جـز ولای تــو ام نـیـسـت هیـچ دست آویـز
بـیـا ! کـه هـاتـف مـیـخـانـه دوش با من گفت ؛
کــه در مـقـــام رضــا بـاش و از قـضــا مـگــریـز
میـان عاشق و معـشوق هیچ حـایـل نـیـسـت
تو خـود حجاب خودی ، حـافــظ از میان برخیز




 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۶۷
ای صبا گر بگذری بر ساحل رود ارس
بوسه زن بر خاک آن وادی و مشکین کن نفس
منزل سلمی که بادش هر دم از ما صد سلم
پرصدای ساربانان بینی و بانگ جرس
محمل جانان ببوس آن گه به زاری عرضه دار
کز فراقت سوختم ای مهربان فرياد رس
من که قول ناصحان را خواندمی قول رباب
گوشمالی ديدم از هجران که اينم پند بس
عشرت شبگیر کن می نوش کاندر راه عشق
شب روان را آشنايی هاست با میر عسس
عشقبازی کار بازی نیست ای دل سر بباز
زان که گوی عشق نتوان زد به چوگان هوس
دل به رغبت می سپارد جان به چشم مست يار
گر چه هشیاران ندادند اختیار خود به کس
طوطیان در شکرستان کامرانی می کنند
و از تحسر دست بر سر می زند مسکین مگس
نام حافظ گر برآيد بر زبان کلک دوست
از جناب حضرت شاهم بس است اين ملتمس
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۶۸
گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس
زين چمن سايه آن سرو روان ما را بس
من و همصحبتی اهل ريا دورم باد
از گرانان جهان رطل گران ما را بس
قصر فردوس به پاداش عمل می بخشند
ما که رنديم و گدا دير مغان ما را بس
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین
کاين اشارت ز جهان گذران ما را بس
نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان
گر شما را نه بس اين سود و زيان ما را بس
يار با ماست چه حاجت که زيادت طلبیم
دولت صحبت آن مونس جان ما را بس
از در خويش خدا را به بهشتم مفرست
که سر کوی تو از کـــــــــون و مکان ما را بس
حافظ از مشرب قسمت گله ناانصافیست
طبع چون آب و غزل های روان ما را بس
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۶۹
دل رفیق سفر بخت نیکخواهت بس
نسیم روضه شیراز پیک راهت بس
دگر ز منزل جانان سفر مکن درويش
که سیر معنوی و کنج خانقاهت بس
وگر کمین بگشايد غمی ز گوشه دل
حريم درگه پیر مغان پناهت بس
به صدر مصطبه بنشین و ساغر می نوش
که اين قدر ز جهان کسب مال و جاهت بس
زيادتی مطلب کار بر خود آسان کن
صراحی می لعل و بتی چو ماهت بس
فلک به مردم نادان دهد زمام مراد
تو اهل فضلی و دانش همین گناهت بس
هوای مسکن ملوف و عهد يار قديم
ز ره روان سفرکرده عذرخواهت بس
به منت دگران خو مکن که در دو جهان
رضای ايزد و انعام پادشاهت بس
به هیچ ورد دگر نیست حاجت ای حافظ
دعای نیم شب و درس صبحگاهت بس
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۷۰
درد عشقی کشیده ام که مپرس
زهر هجری چشید هام که مپرس
گشته ام در جهان و آخر کار
دلبری برگزيده ام که مپرس
آن چنان در هوای خاک درش
می رود آب ديد هام که مپرس
من به گوش خود از دهانش دوش
سخنانی شنید هام که مپرس
سوی من لب چه م یگزی که مگوی
لب لعلی گزيده ام که مپرس
بی تو در کلبه گدايی خويش
رنج هايی کشیده ام که مپرس
همچو حافظ غريب در ره عشق
به مقامی رسیده ام که مپرس
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۷۱
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس
که چنان ز او شده ام بی سر و سامان که مپرس
کس به امید وفا ترک دل و دين مکناد
که چنانم من از اين کرده پشیمان که مپرس
به يکی جرعه که آزار کسش در پی نیست
زحمتی می کشم از مردم نادان که مپرس
زاهد از ما به سلمت بگذر کاين می لعل
دل و دين می برد از دست بدان سان که مپرس
گف توگوهاست در اين راه که جان بگدازد
هر کسی عربده ای اين که مبین آن که مپرس
پارسايی و سلمت هوسم بود ولی
شیوه ای می کند آن نرگس فتان که مپرس
گفتم از گوی فلک صورت حالی پرسم
گفت آن م یکشم اندر خم چوگان که مپرس
گفتمش زلف به خون که شکستی گفتا
حافظ اين قصه دراز است به قرآن که مپرس
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۷۲
بازآی و دل تنگ مرا مونس جان باش
وين سوخته را محرم اسرار نهان باش
زان باده که در میکده عشق فروشند
ما را دو سه ساغر بده و گو رمضان باش
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک
جهدی کن و سرحلقه رندان جهان باش
دلدار که گفتا به توام دل نگران است
گو می رسم اينک به سلمت نگران باش
خون شد دلم از حسرت آن لعل روان بخش
ای درج محبت به همان مهر و نشان باش
تا بر دلش از غصه غباری ننشیند
ای سیل سرشک از عقب نامه روان باش
حافظ که هوس می کندش جام جهان بین
گو در نظر آصف جمشید مکان باش
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۷۳
اگر رفیق شفیقی درست پیمان باش
حريف خانه و گرمابه و گلستان باش
شکنج زلف پريشان به دست باد مده
مگو که خاطر عشاق گو پريشان باش
گرت هواست که با خضر همنشین باشی
نهان ز چشم سکندر چو آب حیوان باش
زبور عشق نوازی نه کار هر مرغیست
بیا و نوگل اين بلبل غزل خوان باش
طريق خدمت و آيین بندگی کردن
خدای را که رها کن به ما و سلطان باش
دگر به صید حرم تیغ برمکش زنهار
و از آن که با دل ما کرده ای پشیمان باش
تو شمع انجمنی يک زبان و يک دل شو
خیال و کوشش پروانه بین و خندان باش
کمال دلبری و حسن در نظربازيست
به شیوه نظر از نادران دوران باش
خموش حافظ و از جور يار ناله مکن
تو را که گفت که در روی خوب حیران باش
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۷۴
به دور لله قدح گیر و بی ريا می باش
به بوی گل نفسی همدم صبا می باش
نگويمت که همه ساله می پرستی کن
سه ماه می خور و نه ماه پارسا می باش
چو پیر سالک عشقت به می حواله کند
بنوش و منتظر رحمت خدا می باش
گرت هواست که چون جم به سر غیب رسی
بیا و همدم جام جهان نما می باش
چو غنچه گر چه فروبستگیست کار جهان
تو همچو باد بهاری گره گشا می باش
وفا مجوی ز کس ور سخن نمی شنوی
به هرزه طالب سیمرغ و کیمیا می باش
مريد طاعت بیگانگان مشو حافظ
ولی معاشر رندان پارسا می باش
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۷۵
صوفی گلی بچین و مرقع به خار بخش
وين زهد خشک را به می خوشگوار بخش
طامات و شطح در ره آهنگ چنگ نه
تسبیح و طیلسان به می و میگسار بخش
زهد گران که شاهد و ساقی نمی خرند
در حلقه چمن به نسیم بهار بخش
راهم شراب لعل زد ای میر عاشقان
خون مرا به چاه زنخدان يار بخش
يا رب به وقت گل گنه بنده عفو کن
وين ماجرا به سرو لب جويبار بخش
ای آن که ره به مشرب مقصود برده ای
زين بحر قطره ای به من خاکسار بخش
شکرانه را که چشم تو روی بتان نديد
ما را به عفو و لطف خداوندگار بخش
ساقی چو شاه نوش کند باده صبوح
گو جام زر به حافظ شب زنده دار بخش
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۲۷۶
باغبان گر پنج روزی صحبت گل بايدش
بر جفای خار هجران صبر بلبل بايدش
ای دل اندربند زلفش از پريشانی منال
مرغ زيرک چون به دام افتد تحمل بايدش
رند عالم سوز را با مصلحت بینی چه کار
کار ملک است آن که تدبیر و تامل بايدش
تکیه بر تقوا و دانش در طريقت کافريست
راهرو گر صد هنر دارد توکل بايدش
با چنین زلف و رخش بادا نظربازی حرام
هر که روی ياسمین و جعد سنبل بايدش
نازها زان نرگس مستانه اش بايد کشید
اين دل شوريده تا آن جعد و کاکل بايدش
ساقیا در گردش ساغر تعلل تا به چند
دور چون با عاشقان افتد تسلسل بايدش
کیست حافظ تا ننوشد باده بی آواز رود
عاشق مسکین چرا چندين تجمل بايدش
 
بالا