غزل ۷۵
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست
تاب آن زلف پريشان تو بی چیزی نیست
از لبت شیر روان بود که من می گفتم
اين شکر گرد نمکدان تو بی چیزی نیست
جان درازی تو بادا که يقین می دانم
در کمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست
مبتليی به غم محنت و اندوه فراق
ای دل اين ناله و افغان تو بی چیزی نیست
دوش باد از سر کويش به گلستان بگذشت
ای گل اين چاک گريبان تو بی چیزی نیست
درد عشق ار چه دل از خلق نهان می دارد
حافظ اين ديده گريان تو بی چیزی نیست
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست
تاب آن زلف پريشان تو بی چیزی نیست
از لبت شیر روان بود که من می گفتم
اين شکر گرد نمکدان تو بی چیزی نیست
جان درازی تو بادا که يقین می دانم
در کمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست
مبتليی به غم محنت و اندوه فراق
ای دل اين ناله و افغان تو بی چیزی نیست
دوش باد از سر کويش به گلستان بگذشت
ای گل اين چاک گريبان تو بی چیزی نیست
درد عشق ار چه دل از خلق نهان می دارد
حافظ اين ديده گريان تو بی چیزی نیست