• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

اشعار حافظ (غزلیات)

parisa

متخصص بخش
غزل ۷۵
خواب آن نرگس فتان تو بی چیزی نیست
تاب آن زلف پريشان تو بی چیزی نیست
از لبت شیر روان بود که من می گفتم
اين شکر گرد نمکدان تو بی چیزی نیست
جان درازی تو بادا که يقین می دانم
در کمان ناوک مژگان تو بی چیزی نیست
مبتليی به غم محنت و اندوه فراق
ای دل اين ناله و افغان تو بی چیزی نیست
دوش باد از سر کويش به گلستان بگذشت
ای گل اين چاک گريبان تو بی چیزی نیست
درد عشق ار چه دل از خلق نهان می دارد
حافظ اين ديده گريان تو بی چیزی نیست
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۷۶
جز آستان توام در جهان پناهی نیست
سر مرا بجز اين در حواله گاهی نیست
عدو چو تیغ کشد من سپر بیندازم
که تیغ ما بجز از انله ای و آهی نیست
چرا ز کوی خرابات روی برتابم
کز اين به هم به جهان هیچ رسم و راهی نیست
زمانه گر بزند آتشم به خرمن عمر
بگو بسوز که بر من به برگ کاهی نیست
غلم نرگس جماش آن سهی سروم
که از شراب غرورش به کس نگاهی نیست
مباش در پی آزار و هر چه خواهی کن
که در شريعت ما غیر از اين گناهی نیست
عنان کشیده رو ای پادشاه کشور حسن
که نیست بر سر راهی که دادخواهی نیست
چنین که از همه سو دام راه می بینم
به از حمايت زلفش مرا پناهی نیست
خزينه دل حافظ به زلف و خال مده
که کارهای چنین حد هر سیاهی نیست
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۷۷
بلبلی برگ گلی خوش رنگ در منقار داشت
و اندر آن برگ و نوا خوش نلاه های زار داشت
گفتمش در عین وصل اين ناله و فرياد چیست
گفت ما را جلوه معشوق در اين کار داشت
يار اگر ننشست با ما نیست جای اعتراض
پادشاهی کامران بود از گدايی عار داشت
در نم یگیرد نیاز و ناز ما با حسن دوست
خرم آن کز نازنینان بخت برخوردار داشت
خیز تا بر کلک آن نقاش جان افشان کنیم
کاين همه نقش عجب در گردش پرگار داشت
گر مريد راه عشقی فکر بدنامی مکن
شیخ صنعان خرقه رهن خانه خمار داشت
وقت آن شیرين قلندر خوش که در اطوار سیر
ذکر تسبیح ملک در حلقه زنار داشت
چشم حافظ زير بام قصر آن حوری سرشت
شیوه جنات تجری تحتها النهار داشت
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۷۸
ديدی که يار جز سر جور و ستم نداشت
بشکست عهد وز غم ما هیچ غم نداشت
يا رب مگیرش ار چه دل چون کبوترم
افکند و کشت و عزت صید حرم نداشت
بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه يار
حاشا که رسم لطف و طريق کرم نداشت
با اين همه هر آن که نه خواری کشید از او
هر جا که رفت هیچ کسش محترم نداشت
ساقی بیار باده و با محتسب بگو
انکار ما مکن که چنین جام جم نداشت
هر راهرو که ره به حريم درش نبرد
مسکین بريد وادی و ره در حرم نداشت
حافظ ببر تو گوی فصاحت که مدعی
هیچش هنر نبود و خبر نیز هم نداشت
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۷۹
کنون که می دمد از بوستان نسیم بهشت
من و شراب فرح بخش و يار حورسرشت
گدا چرا نزند لف سلطنت امروز
که خیمه سايه ابر است و بزمگه لب کشت
چمن حکايت ارديبهشت می گويد
نه عاقل است که نسیه خريد و نقد بهشت
به می عمارت دل کن که اين جهان خراب
بر آن سر است که از خاک ما بسازد خشت
وفا مجوی ز دشمن که پرتوی ندهد
چو شمع صومعه افروزی از چراغ کنشت
مکن به نامه سیاهی ملمت من مست
که آگه است که تقدير بر سرش چه نوشت
قدم دريغ مدار از جنازه حافظ
که گر چه غرق گناه است می رود به بهشت
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۸۰
عیب رندان مکن ای زاهد پاکیزه سرشت
که گناه دگران بر تو نخواهند نوشت
من اگر نیکم و گر بد تو برو خود را باش
هر کسی آن درود عاقبت کار که کشت
همه کس طالب يارند چه هشیار و چه مست
همه جا خانه عشق است چه مسجد چه کنشت
سر تسلیم من و خشت در میکده ها
مدعی گر نکند فهم سخن گو سر و خشت
ناامیدم مکن از سابقه لطف ازل
تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت
نه من از پرده تقوا به درافتادم و بس
پدرم نیز بهشت ابد از دست بهشت
حافظا روز اجل گر به کف آری جامی
يک سر از کوی خرابات برندت به بهشت
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۸۱
صبحدم مرغ چمن با گل نوخاسته گفت
ناز کم کن که در اين باغ بسی چون تو شکفت
گل بخنديد که از راست نرنجیم ولی
هیچ عاشق سخن سخت به معشوق نگفت
گر طمع داری از آن جام مرصع می لعل
ای بسا در که به نوک مژه ات بايد سفت
تا ابد بوی محبت به مشامش نرسد
هر که خاک در میخانه به رخساره نرفت
در گلستان ارم دوش چو از لطف هوا
زلف سنبل به نسیم سحری می آشفت
گفتم ای مسند جم جام جهان بینت کو
گفت افسوس که آن دولت بیدار بخفت
سخن عشق نه آن است که آيد به زبان
ساقیا می ده و کوتاه کن اين گفت و شنفت
اشک حافظ خرد و صبر به دريا انداخت
چه کند سوز غم عشق نیارست نهفت
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۸۲
آن ترک پری چهره که دوش از بر ما رفت
آيا چه خطا ديد که از راه خطا رفت
تا رفت مرا از نظر آن چشم جهان بین
کس واقف ما نیست که از ديده چه ها رفت
بر شمع نرفت از گذر آتش دل دوش
آن دود که از سوز جگر بر سر ما رفت
دور از رخ تو دم به دم از گوشه چشمم
سیلب سرشک آمد و طوفان بل رفت
از پای فتاديم چو آمد غم هجران
در درد بمرديم چو از دست دوا رفت
دل گفت وصالش به دعا باز توان يافت
عمريست که عمرم همه در کار دعا رفت
احرام چه بنديم چو آن قبله نه اين جاست
در سعی چه کوشیم چو از مروه صفا رفت
دی گفت طبیب از سر حسرت چو مرا ديد
هیهات که رنج تو ز قانون شفا رفت
ای دوست به پرسیدن حافظ قدمی نه
زان پیش که گويند که از دار فنا رفت
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۸۳
گر ز دست زلف مشکینت خطايی رفت رفت
ور ز هندوی شما بر ما جفايی رفت رفت
برق عشق ار خرمن پشمینه پوشی سوخت سوخت
جور شاه کامران گر بر گدايی رفت رفت
در طريقت رنجش خاطر نباشد می بیار
هر کدورت را که بینی چون صفايی رفت رفت
عشقبازی را تحمل بايد ای دل پای دار
گر مللی بود بود و گر خطايی رفت رفت
گر دلی از غمزه دلدار باری برد برد
ور میان جان و جانان ماجرايی رفت رفت
از سخن چینان مللت ها پديد آمد ولی
گر میان همنشینان ناسزايی رفت رفت
عیب حافظ گو مکن واعظ که رفت از خانقاه
پای آزادی چه بندی گر به جايی رفت رفت
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۸۴
ساقی بیار باده که ماه صیام رفت
درده قدح که موسم ناموس و نام رفت
وقت عزيز رفت بیا تا قضا کنیم
عمری که بی حضور صراحی و جام رفت
مستم کن آن چنان که ندانم ز بیخودی
در عرصه خیال که آمد کدام رفت
بر بوی آن که جرعه جامت به ما رسد
در مصطبه دعای تو هر صبح و شام رفت
دل را که مرده بود حیاتی به جان رسید
تا بويی از نسیم می اش در مشام رفت
زاهد غرور داشت سلمت نبرد راه
رند از ره نیاز به دارالسلم رفت
نقد دلی که بود مرا صرف باده شد
قلب سیاه بود از آن در حرام رفت
در تاب توبه چند توان سوخت همچو عود
می ده که عمر در سر سودای خام رفت
ديگر مکن نصیحت حافظ که ره نیافت
گمگشته ای که باده نابش به کام رفت
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۸۵
شربتی از لب لعلش نچشیديم و برفت
روی مه پیکر او سیر نديديم و برفت
گويی از صحبت ما نیک به تنگ آمده بود
بار بربست و به گردش نرسیديم و برفت
بس که ما فاتحه و حرز يمانی خوانديم
وز پی اش سوره اخلص دمیديم و برفت
عشوه دادند که بر ما گذری خواهی کرد
ديدی آخر که چنین عشوه خريديم و برفت
شد چمان در چمن حسن و لطافت لیکن
در گلستان وصالش نچمیديم و برفت
همچو حافظ همه شب ناله و زاری کرديم
کای دريغا به وداعش نرسیديم و برفت
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۸۶
ساقی بیا که يار ز رخ پرده برگرفت
کار چراغ خلوتیان باز درگرفت
آن شمع سرگرفته دگر چهره برفروخت
وين پیر سالخورده جوانی ز سر گرفت
آن عشوه داد عشق که مفتی ز ره برفت
وان لطف کرد دوست که دشمن حذر گرفت
زنهار از آن عبارت شیرين دلفريب
گويی که پسته تو سخن در شکر گرفت
بار غمی که خاطر ما خسته کرده بود
عیسی دمی خدا بفرستاد و برگرفت
هر سروقد که بر مه و خور حسن می فروخت
چون تو درآمدی پی کاری دگر گرفت
زين قصه هفت گنبد افلک پرصداست
کوته نظر ببین که سخن مختصر گرفت
حافظ تو اين سخن ز که آموختی که بخت
تعويذ کرد شعر تو را و به زر گرفت
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۸۷
حسنت به اتفاق ملحت جهان گرفت
آری به اتفاق جهان می توان گرفت
افشای راز خلوتیان خواست کرد شمع
شکر خدا که سر دلش در زبان گرفت
زين آتش نهفته که در سینه من است
خورشید شعله ايست که در آسمان گرفت
می خواست گل که دم زند از رنگ و بوی دوست
از غیرت صبا نفسش در دهان گرفت
آسوده بر کنار چو پرگار می شدم
دوران چو نقطه عاقبتم در میان گرفت
آن روز شوق ساغر می خرمنم بسوخت
کتش ز عکس عارض ساقی در آن گرفت
خواهم شدن به کوی مغان آستین فشان
زين فتنه ها که دامن آخرزمان گرفت
می خور که هر که آخر کار جهان بديد
از غم سبک برآمد و رطل گران گرفت
بر برگ گل به خون شقايق نوشته اند
کان کس که پخته شد می چون ارغوان گرفت
حافظ چو آب لطف ز نظم تو می چکد
حاسد چگونه نکته تواند بر آن گرفت
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۸۸
شنید هام سخنی خوش که پیر کنعان گفت
فراق يار نه آن می کند که بتوان گفت
حديث هول قیامت که گفت واعظ شهر
کنايتیست که از روزگار هجران گفت
نشان يار سفرکرده از که پرسم باز
که هر چه گفت بريد صبا پريشان گفت
فغان که آن مه نامهربان مهرگسل
به ترک صحبت ياران خود چه آسان گفت
من و مقام رضا بعد از اين و شکر رقیب
که دل به درد تو خو کرد و ترک درمان گفت
غم کهن به می سالخورده دفع کنید
که تخم خوشدلی اين است پیر دهقان گفت
گره به باد مزن گر چه بر مراد رود
که اين سخن به مثل باد با سلیمان گفت
به مهلتی که سپهرت دهد ز راه مرو
تو را که گفت که اين زال ترک دستان گفت
مزن ز چون و چرا دم که بنده مقبل
قبول کرد به جان هر سخن که جانان گفت
که گفت حافظ از انديشه تو آمد باز
من اين نگفته ام آن کس که گفت بهتان گفت
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۸۹
يا رب سببی ساز که يارم به سلامت
بازآيد و برهاندم از بند ملمت
خاک ره آن يار سفرکرده بیاريد
تا چشم جهان بین کنمش جای اقامت
فرياد که از شش جهتم راه ببستند
آن خال و خط و زلف و رخ و عارض و قامت
امروز که در دست توام مرحمتی کن
فردا که شوم خاک چه سود اشک ندامت
ای آن که به تقرير و بیان دم زنی از عشق
ما با تو نداريم سخن خیر و سلمت
درويش مکن ناله ز شمشیر احبا
کاين طايفه از کشته ستانند غرامت
در خرقه زن آتش که خم ابروی ساقی
ب رمی شکند گوشه محراب امامت
حاشا که من از جور و جفای تو بنالم
بیداد لطیفان همه لطف است و کرامت
کوته نکند بحث سر زلف تو حافظ
پیوسته شد اين سلسله تا روز قیامت
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۹۰
ای هدهد صبا به سبا می فرستمت
بنگر که از کجا به کجامی فرستمت
حیف است طايری چو تو در خاکدان غم
زين جا به آشیان وفا می فرستمت
در راه عشق مرحله قرب و بعد نیست
می بینمت عیان و دعا می فرستمت
هر صبح و شام اقفله ای از دعای خیر
در صحبت شمال و صبا می فرستمت
تا لشکر غمت نکند ملک دل خراب
جان عزيز خود به نوا می فرستمت
ای غايب از نظر که شدی همنشین دل
می گويمت دعا و ثن امی فرستمت
در روی خود تفرج صنع خدای کن
کیینه خدای نما م یفرستمت
تا مطربان ز شوق منت آگهی دهند
قول و غزل به ساز و نوا می فرستمت
ساقی بیا که هاتف غیبم به مژده گفت
با درد صبر کن که دوا می فرستمت
حافظ سرود مجلس ما ذکر خیر توست
بشتاب هان که اسب و قبا می فرستمت
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۹۱
ای غايب از نظر به خدا می سپارمت
جانم بسوختی و به دل دوست دارمت
تا دامن کفن نکشم زير پای خاک
باور مکن که دست ز دامن بدارمت
محراب ابرويت بنما تا سحرگهی
دست دعا برآرم و در گردن آرمت
گر بايدم شدن سوی هاروت بابلی
صد گونه جادويی بکنم تا بیارمت
خواهم که پیش میرمت ای بی وفا طبیب
بیمار بازپرس که در انتظارمت
صد جوی آب بسته ام از ديده بر کنار
بر بوی تخم مهر که در دل بکارمت
خونم بريخت و از غم عشقم خلص داد
منت پذير غمزه خنجر گذارمت
می گريم و مرادم از اين سیل اشکبار
تخم محبت است که در دل بکارمت
بارم ده از کرم سوی خود تا به سوز دل
در پای دم به دم گهر از ديده بارمت
حافظ شراب و شاهد و رندی نه وضع توست
فی الجمله می کنی و فرو می گذارمت
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۹۲
میر من خوش می روی کاندر سر و پا میرمت
خوش خرامان شو که پیش قد رعنا میرمت
گفته بودی کی بمیری پیش من تعجیل چیست
خوش تقاضا می کنی پیش تقاضا میرمت
عاشق و مخمور و مهجورم بت ساقی کجاست
گو که بخرامد که پیش سروبال میرمت
آن که عمری شد که تا بیمارم از سودای او
گو نگاهی کن که پیش چشم شهل میرمت
گفته لعل لبم هم درد بخشد هم دوا
گاه پیش درد و گه پیش مداوا میرمت
خوش خرامان می روی چشم بد از روی تو دور
دارم اندر سر خیال آن که در پا میرمت
گر چه جای حافظ اندر خلوت وصل تو نیست
ای همه جای تو خوش پیش همه جا میرمت
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۹۳
چه لطف بود که ناگاه رشحه قلمت
حقوق خدمت ما عرضه کرد بر کرمت
به نوک خامه رقم کرده ای سلم مرا
که کارخانه دوران مباد بی رقمت
نگويم از من بی دل به سهو کردی ياد
که در حساب خرد نیست سهو بر قلمت
مرا ذلیل مگردان به شکر اين نعمت
که داشت دولت سرمد عزيز و محترمت
بیا که با سر زلفت قرار خواهم کرد
که گر سرم برود برندارم از قدمت
ز حال ما دلت آگه شود مگر وقتی
که لله بردمد از خاک کشتگان غمت
روان تشنه ما را به جرعه ای درياب
چو می دهند زلل خضر ز جام جمت
همیشه وقت تو ای عیسی صبا خوش باد
که جان حافظ دلخسته زنده شد به دمت
 

parisa

متخصص بخش
غزل ۹۴
زان يار دلنوازم شکريست با شکايت
گر نکته دان عشقی بشنو تو اين حکايت
بی مزد بود و منت هر خدمتی که کردم
يا رب مباد کس را مخدوم بی عنايت
رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گويی ولی شناسان رفتند از اين وليت
در زلف چون کمندش ای دل مپیچ کان جا
سرها بريده بینی بی جرم و بی جنايت
چشمت به غمزه ما را خون خورد و می پسندی
جانا روا نباشد خون ريز را حمايت
در اين شب سیاهم گم گشت راه مقصود
از گوشه ای برون آی ای کوکب هدايت
از هر طرف که رفتم جز وحشتم نیفزود
زنهار از اين بیابان وين راه ب ینهايت
ای آفتاب خوبان م یجوشد اندرونم
يک ساعتم بگنجان در سايه عنايت
اين راه را نهايت صورت کجا توان بست
کش صد هزار منزل بیش است در بدايت
هر چند بردی آبم روی از درت نتابم
جور از حبیب خوشتر کز مدعی رعايت
عشقت رسد به فرياد ار خود به سان حافظ
قرآن ز بر بخوانی در چارده روايت
 
بالا