خبببببببببببب
و اما سلام :گل:
امروز دوشنبه
كله صحر پاشديم بزنيم بيرون يه نگاه به ساعت گوشيم انداختم ديدم اي دل غافل 2 دقيقه از وقت گذشته
و مرغ از قفس پريده حالا اون مرغه بماند كه تخم طلا بود يا تخم 200 تومني.....:49:
البته اين امين ميگه تخم طلاس ولي من قبول ندارم و ميگم اين چيزا مهم نيست و اصل ...... :51:
بلي با ماشين زديم بيرون يه كار مختصري تو اداره گاز داشتم كه برادران گاز 3 سوته رديف كردن:ایده: ما هم برگشتيم...خدا اجرشون بده و پير شن الهي..:4
عجب دعايي....)ولي يه چيز توجهم رو تو اداره جلب كرد اونم اين بود كه رو ديوار نوشته بود امروز دو شنبه مصادف با 15 صفر ! :هنگ:ولي آقاهه تو جواب نامه من نوشت19دي ااااااا ميبيني تو يه چيز كوچولو هم اينا تبعيض قائل ميشن هاااا واقعا كه اين چه وضعشه....!:25:
خب بعد اونجا بازم يه سري زديم به كلانتري:73: تا ببينيم واسه اون پلاكه چه خاكي :26:بايد رو سرمون بريزيم
رسيديم با كلي سلام و خسته نباشين و روز عالي متعالي طرف برگشت گفت ...چيكا داشتي...:تعجب:
ماش الله بابا اينا اصلا تو باغ نيستن هاااا :ایست:ننش واسش ادب ياد نداده كه:21:
واقعا نميدونم اين برادران انتظامي چه شونه
خوب يادمه يه بار يه اين فرماندهه اومده بود بازديد
تا وضعيت امنيت بازار رو كنترل كنه مثلا خير سرش:46: آقا با چنان قيافه اي راه ميرفت كه انگاري اينو مامانش سرهنگ به دنيا اورده هااااا
بابا حضرت علي با اون جلال و بزرگيش به يه بچه هم سلام ميداد.....ولي انگاري يا اينا از اون سر ترن يا اون بچه ها از اين ملت برتر !!:فکر:
بگزريم تا من خواستم بگم پلاكم رو گم كردم.:52:
گفت واسه مفقودي وقت نداريم هاااا زودي بگو كه كار داررم... منم گفتم خب ميخواين برم بعدا بيام !
ميگه نه بگو ولي زود ....زود هاا كار دارم....:تعجب:
ولي بي وجدان كار نداشت كه ...خير سرمون اونجا نشته بودن با همكارانش دلار معامله ميكرد....:25:
جا داره از همين جا به تمامي برادران و خواهران برادر گونه انتظامات خسته نباشيد بگم !:دست:
خلاصه بگم كه اقا اين برادر انتظامات كار منو باز راه ننداخت:رو مخ: و اين طوري باشه بايد بازم به حاجي گيرينف زحمت بديم...تا بلكه يكي صدامونو بشنوه...!:قاطی:
بازم دست از پا دراز تر برگشتم و سر راه يه كار بانكي كوچولو داشتم كه رفتم بكنم ..كه ديدم نه بابا اينا مثل اين كه دنبال يكي بودن اونم منم! :24:
آقا حالا من شدم آتيش بيار معركه....هي اين ميگفت من تائيد ميكردم و بعد اون يكي ميگفت من تائيد ميكردم...آخرش نفهميدم من چيكاره بودم اون وسط. !:15::15:
ولي اخر حرف قرار يه شام رو گذاشتن كه از منم دعوت شد :63:
منم زودي زنگ زدم به مامانم و قول شب رو گرفتم :4:تا بعدا نزنه زيرش و بمونيم گوشه خونه و آه شام پريده رو بكشيم....:25:از بانك كه اومدم بيرون ديدم بلهههههه:26:
ديدم اقا پليسه ايستاده كنار ماشين:48:
گفتم جناب خير باشه انشاالله برادر فرمودند خير است. جوان مدارك.....:آه:
واس چي آخه آقا
گفت داداش 1- دوبله 2- پلاك:قاطی:
اااااااه عجب غلطي كرديم هااا شيطونه ميگه بده ماشين رو ببرن خيال يه شهر راحت بشه هاااا:حرص:
اين سري هم با كلي كلنجار نجات يافتيم البته با تقبل جريمه 4000 تومني :گریه:
رفتيم زودي ماشين رو انداختيم خونه و اومديم سر كارمون
اوووووووووووه عجب صبح دل انگيزي شده تا اينجا هااااا:ناراحت:
بلي تا شب كه سر كار بوديم بعد تعطيلي اومديم خونه .. و خوش تيپ كرديم كي بريم شام و...
تو رستوران
هم جاتون خالي تا حالا اينقدر بهم خوش نگذشته بود الان نخند پس كي بخند:غش2:
يكي از مدعوين دانشجوي كارشناسي مكانيك تو شهر بناب بود كه يه خاطره جالب تعريف كرد از جزبه هاي مردانه ..!
گفت يه دختر بود كه دانشجوي اونجا بود و لي باباش تو يكي از شهر هاي هم جوار نمايندگي
سايپا **داشت و اين دختر خانوم از اول ورود به دانشگاه شايد 10 تايي خط عوض كرده بود از دست مزاحماش و كلا دختر خوبي بود و از اين حرف هاا ديگه:خونسرد:...كه يه روز اخر سر يكي از دانشجو هاا برا خالي كردن دق و دليش زده بود شيشه ماشينش رو شكسته بود و از اين كاراي بد ....
اين پسر حميدخان هم كه بچه مخيه ميگه يه روز همين دختر خانومه ازش ميخواد كه واسه يكي از درس ها كمكي براش بكنه و اونم قبول ميكنه كه بعد از چند جلسه دختره يه دل نه كه صد دل به اين دوستمون حميد خان ميده و بهش ميگه كه ميميرم برات ..ميميرم برات ...آخر يه روز خودم ميشم فدات...:خجالت:
اين حميد خان هم از اون مايه دار هاا و خانواده هم كه بيسته بيسته....از اون پسر پاستوريزه هاا نيست كه فوري خودش رو ببازه... ميگه نه خانوم من فقط به عنوان همكلاسي بهتون كمك كردم و همين!:بله:
هيچ حسي نصبت به شما در من نيست......
((زنده باد پسرا)) علي ميبيني جزبه من رو دوستام هم تاثير داره هااا....!!:خنده2:
بعدش هم سر معيار هامون برا ازدواج و اين حرف هااا بحث كرديم تا وقت يكم بگذره...:بدجنس:نفهميديم اصلا شام چي خورديم...
صدامون همه جا رو برداشته بود ...اخرش صاحبش چراغاي رستوران رو نصفه نيمه خاموش كرد تا بما بفهمونه كه اقا برين ديگه....:تنبیه:ما هم كه همه برو بچ تيزهوش گرفتيم كه آقا تا اين نيومده بندازتمون بيرون :33:خودمون بريم بهتره.. خودمون رو جمع كرديم و زديم بيرون و:16:
نخود نخود هر كه رود خانه خود.:11:
خداييش اخر شبي كلي واسم خوش گذشت ...:19:
الانم كه اومديم نشستيم جلو كامپيوترو يكم ديگه بايد برم بخوابم تا فردا ديگه سر 2 دقيقه مرغمون نپره ..!:8:
** نماينده موووحترررمممم سايپا كه از هر كجا نوشته منو ميخوني با توجه به قانون من شركت شما رو تبليغ كردم شما بايستي مبلغي به عنوان مجري تبليغاتي به من بدين كه در غير اين صورت متن خودم رو ويرايش ميكنم....!:اخطار:
كي به كيه شايد جدي گرفتن يه چيزي دادن بهمون ديگه..:8: