گل همیشه بهار
متخصص بخش اینترنت
دیشب که تا دیر وقت بیدار بودم امروز دیر از خواب بیدار شدم رفتیم خونه بابا بزرگم امروز سالگرد مادر بزرگم بود .می خواستم صبحانه بخورم داداشم با ماشین اومد دنبالم رفتیم خونه بابا بزرگ رسیدم گفتند میریم امامزاده دیگه منم رفتم .از وقتی رفتم فقط داشتم چایی می ریختم و چایی میدادم ای بابا دست تنها بودم البته یکی اومد اونم چند تایی چایی ریخت بعدش رفت .خواهرم نیومد بچه اش مریض بود موند پیش اون.دختر عموم تهران سر کار میره نیومد دیگه کسی نبود .باشه دست تنها هم خوبه.البته امروز خیلی برام دعا کردند اما تو موقع فوتش تو اونموقع هر کسی برام دعا کرده بود اما این بار هم دعام کردند اونجا که مراسم تموم شد رفتیم خونه .دیدم از گرسنگی حالم بد میشه رفتم مربا خوردم اومدم .سر شام تو آشپز خونه بودم رو برنجها زعفرون و مخلفاتش را می ریختم امروز کارای زیادی کردم شام هم نشد بخورم اما چند تا دلمه شکر خدا خوردم .شام هم تموم شد مهمونا رفتند ما هم آمدیم خانه رسیدم اومدم اینجا