• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

امروزت رو چطوري سپري كردي ؟

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت
دیشب که تا دیر وقت بیدار بودم امروز دیر از خواب بیدار شدم رفتیم خونه بابا بزرگم امروز سالگرد مادر بزرگم بود .می خواستم صبحانه بخورم داداشم با ماشین اومد دنبالم رفتیم خونه بابا بزرگ رسیدم گفتند میریم امامزاده دیگه منم رفتم .از وقتی رفتم فقط داشتم چایی می ریختم و چایی میدادم ای بابا دست تنها بودم البته یکی اومد اونم چند تایی چایی ریخت بعدش رفت .خواهرم نیومد بچه اش مریض بود موند پیش اون.دختر عموم تهران سر کار میره نیومد دیگه کسی نبود .باشه دست تنها هم خوبه.البته امروز خیلی برام دعا کردند اما تو موقع فوتش تو اونموقع هر کسی برام دعا کرده بود اما این بار هم دعام کردند اونجا که مراسم تموم شد رفتیم خونه .دیدم از گرسنگی حالم بد میشه رفتم مربا خوردم اومدم .سر شام تو آشپز خونه بودم رو برنجها زعفرون و مخلفاتش را می ریختم امروز کارای زیادی کردم شام هم نشد بخورم اما چند تا دلمه شکر خدا خوردم .شام هم تموم شد مهمونا رفتند ما هم آمدیم خانه رسیدم اومدم اینجا
 

maksemos

متخصص بخش خودرو
خب ما هم امروز داشتیم :تعجب:
صبح رفته بودم بانک که برگشتنی تو راه یه بنده خدایی اومد جلو ماشینش رو چسبوند به پشت ماشینمون !
یه تکونه بهم زد تو ماشین که تا الانشم کمر دردم رو احساس میکنم :ناراحت: بله پیاده شدم ببینم چی شده دیدم یارو با بالای عینکش
655019_parssmile_v36.gif
چپکی نگاه میکنه میگه اقا هواست کجاست !
من !
آقا شما زدی هااا به من چه ....اول صبحی شانس اومده در خونمون !
آی ملت پاشین ما خوردیم شما موندین !!
بله دو سه نفر که جمع شده تازه به پیره مرده حالی کردن که بابا شما زدی شما مقصری
طرف هم برگشت گفت خب آقا سوار شو برو هر کی خرج خودش رو بده تازه ماشین من زیاد خسارت دیده..! اره راست میگفت طرف گلکیر و سپر ماشینش با هم ادغام شده بود !
بله بعد کلی کلنجار و معطلی نیم ساعته گفتم حاجی پاشو برو خدا روزیت رو جایی دیگه بده
از کار زندگی انداختیمون... برو آقا !
786619_runaround.gif

از دستش خلاص که شدم یه سر رفتم دادسرا یه نامه ای پرت کردم جلو آقا بد اخلاقه
276519_runforhills.gif
و زودی برگشتم و خونه و بعدم و کار و روز از نو..روزی از نو ..

ظهر هم رفتم تو یه تعاونی با رئیسش که دوست بودم یه نیم ساعتی بگو بخند راجب این ضرر هایی که ملت تو این 1 هفته متحمل شدن و با دو تا چایی و 1شیرینی
413819_octoberfest1.gif
بدرقمون کردن برگشتیم
و الانم که اینجام با یه لیوان شیر داغ !
221719_otbdhjln3s7z47v9.gif
دارم براتون سرگذشت مینویسم
313119_ok.gif
 

maksemos

متخصص بخش خودرو
امروز کار، کار، کار. از ساعت ۹ بامداد رفتم سر کار و شب ساعت ۲۳:۳۰ آمدم خانه! هنوز هم خسته نیستم!:شاد:


خدا قوت مرد :گل:



امروز جمعه :7 بهمن 90

صبح قرار بود تا 9 بخوابیم که یادم رفت شب زنگ موبایلم رو خاموش کنم
این شد که 7 بازم پاشدیم !!:ناراحت:
الانم منتظرم یه خورده دیگه بگذره خروس بیاد بیرون صدا کنه ما هم بریم بیرون ببینم دنیا دست کیه :بدجنس:
 

پانته آ

متخصص بخش
امروز شنبه است
تا الان که کنار شما به من خوش گذشت :شاد:
امیدوارم تا آخر روز همین طور باشه :دعا:
انشاءا... برای بقیه دوستانه هم همینطور باشه و روز خوبی داشته باشید :دوست:
 

maksemos

متخصص بخش خودرو
سلام

و اما امروز ...
این چند روز خیلی سرم شلوغ تر شده ...

صبح که پا شدم ماشین رو روشن کردم گرم شه تا بزنیم بیرون
میخواستم برم تبریز برا خرید وسایل برا ماشن
که تا پام رو کذاشتم بیرون زنگ زدن که وسایل لازمه و بیار برامون
بله تا من بیام اینا رو ردیف کنم 7/30 شده بود 9/30 :25:

تو این فاصله 2 ساعته 2 نفر بودن که هر جا میرفتن اونا هم بودن
مثل این که دارن تعقیبم میکنن یا شاید به صورت تصادفی خواسته جلوم سبز میشدن!!!!

شایدم میخواستن برن خرید برام !
کسی چی میدونه ..فردا همه چی روشن میشه :خنده2:

بله بالاخره گذاشتیم رفتیم تبریز.... و یه فاکتور بود که چیزی حدود 2 میلیون برام تموم میشد که با یه 3 ساعت چرخ زدن و یکم زرنگ بازی اینو 660 هزار واسه خودمون جور کردیم و ددد برو که رفتیم :8:
طرف بعد فروختنش فهمید که چه اشتباه بزرگی کرده ...ولی مگه میتونه جنس رو از دست من بگیره :اخطار:
اونقدر رفته بودم اینور و اونور که سر درد گرفته بودم:هنگ:


حدودای 4 رسیدم شهر خودمون

که دیدم بله از ناهار خبری نیست و صبحونه هم که نشد بخوریم
همینطور موندیم تا شب
الانم که اومدم خونه چشمون به جمال ماکارونی منوّر شد :52:


این سر درد هم مثل این که دست بردار نیست
برم بخوابم دیگه برا امروز بسه !


شب خوش همگی:گل:
 

maksemos

متخصص بخش خودرو
سلام به همه :گل:

امروز پنج شنبه 1390/11/27

امروز روز چهلم همسایمون بود
پیرمردی که چند تا پست قبلی روز فوتش رو نوشته بودم ...
باورم نمیشه که 40 روز از عمرمون گذشته
داشتم به ساعت نگاه میکردم
دیدم عقربه ثانیه شمار داره بی رحمانه حرکت میکنه !اره این عمره که میگزره و خاطرات برا ادم مثل یه عکس تو ذهنمون میمونه !

مثل مراسم تدفین فقط صدای گریه یه نفر بود که به گوش میرسید..!
پیر زنی که رفیق تنهاییش رو از دست داده بود ....
خیلی سخته که ادم کسی رو نداشته باشه که براش دلتنگ بشن!!

این گل رو تقدیم میکنم به تمام همسران وفادار
:گل:


یه بار یکی بهم گفت خاک سردی میاره....راست میگفت بعد 40 روز بیشتر کسایی که اونجا وایساده بودن صرفا جهت امضاء کردن دفتر حضور و غیاب بود تا اظهار همدریدی...!
البته من خودم شخصا به این که میکن درک میکنم و میفهمم اعتقادی ندارم .چون هیش کی نمیتونه عمق غم دیگری رو بفهمه.....و این حرفها یه جور تسکین دادن و حفظ ظاهر هستش
ولی خب از یه طرف هم نگاه کنی مبینی زندگی اونقدر دردسر داره که دیگه آدم بعضی وقت هاا خودش رو هم فراموش میکنه چه برسه به......

بگذریم این حاج اسماعیل هم رفت تو خاطرات..دستشم هم از دنیا کوتاه ...
از خدای متعال امرزش روح تمام رفته گان رو خواستارم:گل:


در کل امروز روز بی حسی بود.. هوا هم یه جور دلگیر بود....




ولی فردا ...
فردا یه روز دیگه از روز های خدای مهربونه ...
به امید فردایی بهتر برای تمام عزیزان ایران انجمن :گل:
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
امروز روزیست به بلندای آسمان
روزیست به سیاهی شبان.
امروز دلی ترک خورد وپایی به جاماند.
امروز اگر امروز است
باید به نجواهای گاه و بیگاه من جان بسپارد
باشد که راهی به آنسوها برایم بگشاید...
امروز از خورشید آسمانم باران خشک می بارید.
امروز کلاغان ناراحتنداز زمانی که برمن تاخت...
امروز روز دیگری نیست
همان روز سیاه کینه ایست که در مرداب جاودانگی فسرده است...

امروز خیلی سخت گذشت...
 
آخرین ویرایش:

baroon

متخصص بخش ادبیات


روز خوبی بود. بعد از 9 روز مامانم بستر بیماری رو ترک کرد. خیلی سخت گذشتــــ... ولی تموم شد. خداروشکر :8::گل:
یه جشن حسابی براش گرفتم.
قدر مامانای سالم تونو بدونید.
:عصبانی:
نخیــــــر قدر مریض هاشونم باید بدونیم :نیش2:

البته اینا شرح حال دیروزه . الان دیگه سحر فرداست! :هنگ:....:15:
 

mitra mehr

متخصص بخش خانه و خانواده
اخیییییییییی الهی انشاالله دیگه مریض نشه مامان خوبت همیشه سالم وسلامت باشه عزیزم
 

amininho

متخصص بخش کامپیوتر
امروز واقعا سخت و کسل کننده بود (واقعا)
دیشب ساعت 4 خوابیدم و درس می خوندم
صبح ساعت 6 پاشدم
از صبح به دلیل کم خوابی سر درد گرفتم
صبحانه هم نخوردم
تا طهر مدرسه بودم
بعد مدرسه باید می رفتم به یه مراسمی که ناهار هم نخوردم از ساعت 1.5 تا 7 هم اونجا بودم
الانم که ساعت هشته سردردی وحشتناک دارم
خوابم نمی بره
و...
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
امروز سوار اسب شدم:نیش:فکر می کردم اصلا ترس نداره و هر چی باشه از شترسواری خیلی راحتتره اما وقتی به اسبه رسیدم نزدیک بود منصرف بشم که مرده گفت: نه! تو می تونی! سوار شو! منم با ترس و لرز سوار شدم و با کلی ادا اصول یه دور زدم:غش2:
 
آخرین ویرایش:

behamin

کاربر ويژه
امروز ..فقط گریه. یه ماهه که فقط گریه میکنم..:دل شکسته:..بودیم وندانستند که هستیم..باشد که نباشیم بدانند که بودیم...:دل شکسته:
 

rahnama

پدر ایران انجمن
دیشب از شمال بر گشتیم. شلوغی جاده خسته ام کرد.ساعت 10شب خوابیدم و برای اولین بار ساعت 10صبح بیدارشدم.هنوز احساس خستگی میکنم.زمانی 16 ساعت رانندگی میکردم ولی احساس خستگی نمی کردم ولی الان با چند ساعت رانندگی خسته خسته می شوم.
 
بالا