برای مشاعره + فقط با حرف " د "

[fatemeh]

دلم میخواست دست عشق -چون روز نخستین-
هستی ام را زیر و رو میکرد
دلم میخواست سقف معبد هستی فرو میریخت
پلیدی ها و زشتی ها، به زیر خاک میماندند
بهاری جاودان آغوش وا میکرد​

​

جهان در موجی از زیبایی و خوبی شنا میکرد !


فریدون مشیری​

​

 

[baroon]

در مجالس حرف سرگوشی‌زدن با یکدگر

در زمین سینه‌ها تخم نفاق افشاندن است​

 

[asl_davood]

دلا دیدی که آن فرزانه فرزند
چه دید اندر خم این طاق رنگین

به جای لوح سیمین در کنارش
فلک بر سر نهادش لوح سنگین

 

[fatemeh]

دریای شور انگیز چشمان تو زیباست
آنجا که باید دل به دریا زد همینجاست

 

[fatemeh]

 

[یاسی]

دلی که غرق خنده شد ؛چو مرده بی بها شود
دل شکسته می خرد نگار نازنین من....

 

[fatemeh]

دمی با دوست در خلوت به از صد سال در عشرت​

من آزادی نمی‌خواهم که با یوسف به زندانم

سعدی​

 

[شقایق کا]

در شکست سینه دل اختیاج به سنگ نیست
این شقایق با نگاهی سرد پرپر می شود

 

[Reza]

دل من تو رو انتظار می کشد

بهار را می خواهد چکار!!!

دل من بهاری جداگانه می خواهد.

تو قــــول بده با همیـــن بهـار خواهــی آمـد

من هـــــر روز خانــــه ی دلــم را تکان خواهــــم داد !

 

[fatemeh]

در وصل تو، پیوسته به گلشن بودم
در هجر تو، با ناله و شیون بودم

گفتم به دعا که چشم بد، دور ز تو
ای دوست، مگر چشم بدت من بودم؟ ​

​

ابوسعید ابوالخیر​

​

 

[Sarmad]

دانى كه چرا زال همه موى بودش سپيد
چون مادرش خورده بود يك قوطى رنگ سپيد

 

[asl_davood]

دل كه رنجيد از كسي خرسند كردن مشكل است
شيشه بشكسته را پيوند كردن مشكل است

كوه را با آن بزرگي ميتوان هموار كرد
حرف ناهموار را هموار كردن مشكل است

 

[fatemeh]

دلبر تو جاودان بر در دل حاضر است​

روزن دل بر گشا حاضر و هشیار باش
​

عطار​

​

 

[admin]

در اندیشه چنان مستِ خرابم
که دیگر می نیاید نیز خوابم ​

 

[admin]

پاسخ : اشعاری برای مشاعــــــــــــره با ""ن""

دلت را از دو رویی شَین باشد
که « شَرُّ الناسِ دُولوَجهَین » باشد ​

 

[ناهید]

پاسخ : اشعاری برای مشاعــــــــــــره با ""ن""

دلي كه با سر زلفين او قراري داد -------------------- گمان مبر كه بدان دل قرار باز آيد


چه جورها كه كشيدن بلبلان از وي -------------------- ببوي آنكه دگر نو بهار باز آيد

 

[ناهید]

دريغا عيش شبگيري كه در خواب سحر بگذشت


نداني قدر وقت ايدل مگر وقتيكه درماني

 

[baroon]

دوش از درم آمد آن مه لاله نقاب
سیرش نه بدیدیم و روان شد به شتاب

گفتم که : دگر کیت بخواهم دیدن؟
گفتا که: به وقت سحر، اما در خواب​

 

[baroon]

در میکده دوش، زاهدی دیدم مست
تسبیح به گردن و صراحی در دست

گفتم ز چه در میکده جا کردی؟ گفت
از میکده هم به سوی حق راهی هست​

 

[fatemeh]

در مدرسه گر چه دانش اندوز شوی
وز گرمی بحث مجلس افروز شوی
در مکتب عشق با همه دانایی
سرگشته چو طفلان نوآموز شوی.................... ابوسعید ابوالخیر​