الهه خورشید
متخصص بخش خانه و خانواده
صفحه ايی از عشق را در دل تجسم ميكنم
در خيالم بر رخی زيبا تبصم ميكنم
مردمان ديوانه می دانند من را
چونكه دیریست گاه گاهی تا سحر با شب تكلم ميكنم
دركنار چشمه ی جوشان بی كسی
زير لب شعر حضورش را ترنم ميكنم
بر سر مرغ دلم دست نوازش ميكشم
چون دلم تنهاست در اوج ترهم ميكنم
در غروب غربت دل می نشينم روز ها
ياد از آن يا ناز او یا هم تعنم ميكنم
چرخ گردون خاک هجران بر سر دل ريخته
روز و شب با خاک تنهايی تيمم ميكنم
چونكه تنها ميشوم با دل ميان غصه ها
شكوه از اين زندگی پر طعلم ميكنم