• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

جزیره ی سرگردانی :بدجنس:

khodam

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : داستان های کوتاه و دلنشین

دلباخته




6735696.jpg


شیر نری دلباخته آهوی ماده شد.


شیر نگران معشوق بود و میترسید بوسیله حیوانات دیگر دریده شود.
از دور مواظبش بود…
پس چشم از آهو برنداشت تا یک بار که از دور او را می نگریست،
شیری را دید که به آهو حمله کرد. فوری از جا پرید و جلو آمد.
دید ماده شیری است. چقدر زیبا بود، ...

گردنی مانند مخمل سرخ و بدنی زیبا و طناز داشت.
با خود گفت: حتما گرسنه است. همان جا ایستاد و مجذوب زیبایی ماده شیر شد.
و هرگز ندید و هرگز نفهمید که آهو خورده شد…


 

majnooneleyli

کاربر ويژه
پاسخ : برای مشاعره + فقط با حرف " ر "

رفتيو رفتن تو آتش نهاد بر دل
از كاروان چه ماند جزآتشي به منزل
 

مهری

کاربر ويژه
پاسخ : ** ..دیوار نویسی بچه های ایران انجمن ..**

خیلی ها برایم دست تکان دادند اما کم بود دستانی که تکانم دادند. "شریعتی"
 

الهه خورشید

متخصص بخش خانه و خانواده
پاسخ : یاد آن شب که صبا در ره ما گل می‌ریخت

كاش مي شد نغمه ياران شنيد
كاش مي شد شور و مستي را چشيد
كاش مي شد بانگاهش تر شويم
كاش مي شد ناز او را هي كشيد
كاش مي شد عشوه معشوق ديد
كاش مي شد رنج عشقش را كشيد
كاش مي شد همچو باران در كوير
با دل و جانش تمنا را كشيد
كاش مي شد با لبانش يار بود
كاش مي شد نوش دارو را چشيد
كاش مي شد همراه حرف دلش
كاش مي شد با دل او زار گريست
كاش مي شد غرق خواهش مي شديم
كاش مي شد هق هق عاشق نشيد
كاش مي شد با صدايش مست شد
كاش مي شد با حضورش سبز شد
كاش مي شد در دلش غوغا بريخت
كاش مي شد با لب حسرت گريست
كاش مي شد همچون سياوش بود زار
كاش مي شد نغمه هايش را شنيد
بعد از این خوب و بدش باشد پای خودمان
انتخابی است که کردیم برای خودمان
این وآن هیچ مهم نیست که چه فکری بکنند
غم نداریم بزرگ است خدای خودمان
بی خیال همه با فلسفه اشان خوش باشند
خودمانآیینه هستیم برای خودمان
ما دو رودیم که حالا سره دریا داریم
دو مسافر همه در آب و هوای خودمان
احتیاجی به در و دشت نداریم اگر
رو به هم باز شود پنجره های خودمان
درد اگر هست برای دل هم میگوییم
در وجود خودمان هست دوای خودمان
دوست داریم که نفهمند.. بیا بعد از این
خودمان شعر بخوانیم برای خودمان
 

الهه خورشید

متخصص بخش خانه و خانواده
پاسخ : یاد آن شب که صبا در ره ما گل می‌ریخت

گاه یك سنجاقك
به تو دل می بندد
و تو هر روز سحر
می نشینی لب حوض
تا بیاید از راه
از خم پیچك نیلوفرها
روی موهای سرت بنشیند
یا كه از قطره آب كف دستت بخورد
گاه یك سنجاقك
همه معنی یك زندگی است .
 

الهه خورشید

متخصص بخش خانه و خانواده
پاسخ : یاد آن شب که صبا در ره ما گل می‌ریخت

قصه شیرین و فرهاد

میخوام بگم قصه شیرین و فرهاد و من

که چه جوری شدن عاشق و دل دارهِ هم

همه فکر می‌کنیم عاشقیم ، ‌ای وایِ من

ولی‌ کور خوندیم دنیایِ من

روزی روزگاری ، فرهادِ من

عاشق شیرین شد ،‌ ای وایِ من

دستِ بر قضا ، شیرین ِ من

جایی اسیر شد ، ای وایِ من

از عشق بی‌ خبر ، شیرین ِ من

وای وای وای ، فرهادِ من

وای وای وای ، شیرین ِ من

شیرین تو دستِ پادشاه

فرهاد ، اسیر یک نگاه

شیرین تو دست پادشاه

فرهاد . . . . .

حالا دیگه فرهاد ، واسهٔ شیرین ِ من

راهی‌ نداره جز ، کندنِ کوهِ‌ غم

حالا دیگه تیشه شد ، همراهِ من

آخه شیرینُ می‌خواد ، فرهادِ من

روزی روزگاری ، از کو‌هِ غم

پیر ِ مخوفی رفت ، پیش ِ فرهادِ من

پیر ِ مخوف گفت : به فرهادِ من

شیرین ِ تو مُرد‌ه ، ای وایِ من

از حسادتش بود ، اون پیرزن

وای وای وای فرهادِ من

وای وای وای شیرین ِ من

حالا دیگه تیشه همراهِ غم

شده دیگه قاتلهِ فرهادِ من
 

زینب

کاربر ويژه
پاسخ : برای مشاعره + فقط با حرف " د "

دواتت که ته کشید دوات دیگه وردار
جوهرت که تمام شد جوهر دیگر بخر
وقتی دستت خسته شد
از دوستت خواهش کن که او صفر بزاره
دست او که خسته شد تو باز ادامه بده
تو که غذا می خوری او صفرها رو بذاره
وقتی تو صفر می گذاری او غذاشو بخوره
شب که میشه به نوبت بخوابین
تو صفر بذار او بخوابه
وقتی که او بیدار شد تو بخواب او صفر بذاره
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : از دل تا قلم

کودکی که لنگه کفشش را امواج از او گرفته بود روی ساحل نوشت
دریا دزد کفشهای من
مردی که از دریا ماهی گرفته بود روی ماسه ها نوشت
دریا سخاوتمندترین سفره هستی
موج دریا آمد و جملات را با خود محو کرد
تنها برای من این پیام را باقی گذاشت که
برداشتهای دیگران در مورد خودت را در وسعت خویش حل کن تا دریا باشی
 

araz1

Banned
صورتگر نقاشم هر لحظه بتی سازم
وانگه همه بت‌ها را در پیش تو بگدازم
صد نقش برانگیزم با روح درآمیزم
چون نقش تو را بینم در آتشش اندازم
تو ساقی خماری یا دشمن هشیاری
یا آنک کنی ویران هر خانه که می سازم
... جان ریخته شد بر تو آمیخته شد با تو
چون بوی تو دارد جان جان را هله بنوازم
هر خون که ز من روید با خاک تو می گوید
با مهر تو همرنگم با عشق تو هنبازم
در خانه آب و گل بی‌توست خراب این دل
یا خانه درآ جانا یا خانه بپردازمادامه ...








 

parisa

متخصص بخش


اشك يتيم


روزي گذشت پادشهي از گذرگهي
فریاد شوق بر سر هر کوی و بام خاست

پرسيد زان ميانه يكي كودك يتيم
كاين تابناك چيست كه بر تاج پادشاست

آن يك جواب داد چه دانيم ما كه چيست
پیداست آنقدر که متاعی گرانبهاست

نزديك رفت پيرزني گوژپشت و گفت
این اشک دیده‌ی من و خون دل شماست

ما را به رخت و چوب شباني فريفته است
این گرگ سالهاست که با گله آشناست

آن پارسا كه ده خرد و ملك، رهزن است
آن پادشا که مال رعیت خورد گداست

بر قطره سرشك يتيمان نظاره كن
تا بنگری که روشنی گوهر از کجاست

پروين، به كجروان سخن از راستي چه سود
كو آن چنان كسي كه نرنجد ز حرف راست
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

parisa

متخصص بخش
خاطر خشنود
به طعنه پيش سگي گفت گربه كاي مسكين
ميان كوي بخسبي و استخوان خايي
برو به مطبخ شه يا به مخزن دهقان
كباب و مرغ و پنير است و شير، طعمه من
جفاي نان نكشيد است يك تن از ما، ليك
بگفت، راست نگردد بناي طالع ما
مرا به پشت سر افكند حكم چرخ، ز خلق
كسي به خانه مردم به ميهماني رفت
بروزي دگران چون طمع توانم كرد
تو خلق دهر ندانسته اي چه بي باكند
كسي به لطف، بدرماندگان نظر نكند
هزار مرتبه، فقر از توانگري خوشتر
نخست رسم و ره ما، درستكاري ماست
براي پرورش تن، بدام بدنامي
پي هوي و هوس. نوع خود پرست شما
ز جور سال و مه اي دوست كس نرست، تمام
به چهره ها منگر، خاطر شكسته بسي است
من از فتادگي خويش هيچ غم نخورم
اسير نفس تويي، همچو ما گرفتاران
قبيله تو بسي تيره روز و ناشادند
بداختري چو تو را، كاشكي نمي زادند
به شهر و قريه،‌بسي خانه ها كه آبادند
ز حيله ام همه كارآگهان به فريادند
گرسنگان شما بيشتر ز هفتادند
چرا كه از ازلش پايه، راست ننهادند
شگفت نيست گرم در بروي نگشادند
كه روز سور، كسي از پيش فرستادند
مرا ز خوان قضا، قسمت استخوان دادند
تو عهدها نشنيدي چه سست بنيادند
در اين معامله، دلها ز سنگ و پولادند
توانگران، همه بدنام ظلم و بيدادند
قبيله تو، در آيين دزدي استادند
نيوفتند كساني كه بخرد و رادند
سحر به بصره و هنگام شب به بغدادند
اسير فتنه ديماه تير و مردادند
عروس دهر چو شيرين و خلق فرهادند
فتادگان چنين، هيچ گه نيفتادند
ز بند بندگي حرص و آز، آزادند

تو شاد باش و دل آسوده زندگاني كن
سگان، به بدسري روزگار معتادند





 

taha moien

کاربر ويژه
گریه نکن...جهان پر شده از نمره های بیست !



8kh3wy1w7nm3yc2vns39.jpg

گریه نکن ...

جهان ... پر شده از نمره های بیست!


دانش آموزان زرنگتر ...


بمب های بزرگتری ... خواهند ساخت


اگر ... قلب های کوچکتری ... داشته باشند


و هیچ کس ...


نمره مهربانی دست های تو را ...


وقتی ... به گربه های گرسنه ... غذا می دهی


در کارنامه ات... نخواهد نوشت !!!


دامن چین دارت را بپوش و بچرخ ...

h906kkyldkee8ceced38.jpg

جهان ... به ساز تو ... میرقصد

من برای معلمت ... نامه ای خواهم نوشت


و به او ... خواهم گفت ...


از مشق های زیاد ... که انگشت های کوچکت را ... خسته می کند

بیزارم .
 

parisa

متخصص بخش
كمان قضا


موشكي را به مهر، مادر گفت
که بسی گیر و دار در ره ماست


سوي انبار، چشم بسته مرو
که نهان، فتنه‌ها به پیش و قفاست


تله و دام و بند بسيار است
دهر بی‌باک و چرخ، بی‌پرواست


تله مانند خانه اي است نكو
دام، مانند گلشنی زیباست


اي بسا رهنما كه راهزن است
ای بسا رنگ خوش، که جانفرساست


ز آهنين ميله، گر دكان مرباي
که چنین لقمه، خون دل، نه غذاست


هر كجا مسكني است، كالايي است
هر کجا سفره‌ایست، نان آنجاست


تله محكمي به پشت در است
گربهٔ فربهی است، میان سراست


آن چنان رو، كه غافلت نكشند
خنجر روزگار، خون پالاست


هر نشيمن، نه جاي هر شخصي است
هر گذرگه، نه در خور هر پاست


اثر خون، چو در رهي بيني
پا در آن ره منه، که راه بلاست


هرگز ايمن مشو، كه حمله چرخ
گر ز امروز بگذرد، فرداست


وقت تاراج و دستبرد، شب است
روز، هنگام خواب و نشو و نماست


سر ميفر از نزد شبرو دهر
که بسی قامت از جفاش، دوتاست


موشك آزرده گشت و گفت خموش
عقل من، بیشتر ز عقل شماست


خبرم هست ز آفت گردون
تله و دام، دیده‌ام که کجاست


از فراز و نشيب،‌ آگاهم
میشناسم چه راه، راه خطاست


هر كسي جاي خويش مي داند
پند و اندرز دیگران بیجاست


اين سخن گفت و شد ز لانه بردن
نظری تند کرد، بر چپ و راست

ديد در تله نو رنگين
گردکانی در آهنی پیداست


هيچ آگه نشد ز بي خردي
کاندران سهمگین حصار، چهاست


يا در آن روشني، چه تاريكي است
یا در آن یکدلی، چه روی و ریاست


بانگ برداشت، كاين نشيمن پاك
چه مبارک مکان روح‌افزاست


تله گفتا، مايست در بيرون
بدرون آی، کاین سراچه تراست


اگرت زاد و توشه نيست،غم
زانکه این خانه، پر ز توش و نواست


جاي، تا كي كني به زير زمين
رونق زندگی ز آب و هواست


اندرين خانه،‌بيم رهزن نيست
هر چه هست، ایمنی و صلح و صفاست


نشنيدم بنا، چنين محكم
گر چه در دهر، صد هزار بناست


جاي انده، در اين مكان شادي است
جای نان، اندرین سرا حلواست


موش پرسيد، اين كمانك چيست
تله خندید، کاین کمان قضاست


اندر آي و به چشم خويش ببين
کاندرین پرده‌ها، چه شعبده‌هاست


موشك از شوق جست و شد بدرون
تا که او جست، بانگ در بر خاست


بهر خوردن، چو كرد گردن كج
آهنی رفت و بر گلویش راست


رفت سودي كند، زيان طلبيد
خواست بر تن فزاید، از جان کاست


كودكي كاو ز پند و وعظ گريخت
گر بچاه است، دم مزن که چراست


رسم آزادگان چه مي داند
تیره‌بختی که پای بند هوی ست


خويش را درد مند آز مكن
که نه هر درد را امید دواست




عزت از نفس دون مجو، پروين
كاين سيه راي، گمره و رسواست






 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

hiran

کاربر ويژه
مشاهیر جهان و سخنی پند اموز +عکس

(رابرت لی فراست Robert Frost)



01.jpg
نیمی از مردم جهان، افرادی هستند که چیزهایی برای گفتن دارند ولی قادر به بیان آن نیستن

ونیم دیگرافرادی هستند که چیزی برای گفتن ندارند ،اما همیشه در حال حرف زدن هستند
 

hiran

کاربر ويژه
" نـاپـلـئـون بـنـاپـارتـــــــ "...022.jpg


هـمـیـشـه حـرفـی بـزن، کـه بـتـوانی آنـرا بـنـویـسی

چـیـزی را بـنـویـس، کـه بـتـوانـی آنـرا امـضـاء کـنـی

وچـیـزی را امـضـاء کـن کـه بـتـوانی پـایـش بـایـسـتی



 

hiran

کاربر ويژه
"پـروفـسـور مـحـمـود حـسابی"...





جـهـان سـوم جـایی سـتــــ كـه هـر كـس بخـواهـد مـمـلكـتـش را آبـاد كـنـد خانـه اش خـرابـــــ مـیـشـود ، وهـر كـس بخـواهـد خانـه اش را آبـاد كـنـد بـايـد بـرای ويـرانی مـمـلكـتـش بكـوشـد.
 

baroon

متخصص بخش ادبیات




نه دیگر آن رسیدن ها، نه شوق و ذوق دیدن ها
نه سوی هم دویدن ها، عقب رفتیم پنهانی

نه دیگر نامه ای یادی، نه حرف از صید و صیّادی
چه کاری دست من دادی، دل گمراه زندانی

نه دیگر فال و نه حافظ، نه دیگر غیر تو هرگز
نه آن شاخه گل قرمز، نه گل ماند و نه گلدانی



*مریم حیدرزاده*
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز


تلخ ترین قسمت زندگی اونجاست که آدم به خودش میگه...

چی فکر میکردیم و چی شد....

 

samin

کاربر ويژه
آوای تو می خواندم از لاینتناهی آوای تو می آردم از شوق به پرواز شب ها که سکوت است و سکوت است و سیاهی امواج نوای تو به من می رسد از دور دریایی و من تشنه مهر تو چو ماهی وین شعله که با هر نفسم می جهد از جان خوش می دهد از گرمی این شوق گواهی دیدار تو گر صبح ابد هم دهدم دست من سرخوشم از لذت این چشم به راهی ای که عشق تو را دارم و دارای جهانم همواره تویی هرچه تو گویی و تو خواهی"فرید.ن مشیری"
 

majnooneleyli

کاربر ويژه
خدایا ...

با همه ی فاصله‌ای که از تو گرفته‌ایم ...
هنوز هم ، چقدر به ما نزدیکی ...



b7ba10b6aee89799453f4f94fe857cab75d1cd13.jpeg
 
بالا