• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

جزیره ی سرگردانی :بدجنس:

samin

کاربر ويژه
خدایا ...

با همه ی فاصله‌ای که از تو گرفته‌ایم ...
هنوز هم ، چقدر به ما نزدیکی ...



b7ba10b6aee89799453f4f94fe857cab75d1cd13.jpeg



فكر كنم بايد با " ي" شروع ميكردينا
:نیش:



آقا از " ي" ميشه.......

ياد وصال ميكنم ديده پر اب ميشود

شرح فراق ميكنم سينه كباب ميشود
 

raha710

کاربر ويژه
بچه بودم تو نبودی شبا زود خوابم می برد دل كوچيكم فقط غصه بازی رو مي خورد بچه بودم چه قدر صاف و رون مي خنديدم خوبيش اين بود كه از کسی حرف بدی نمی شنیدم بچه بودم همه هم مثل خودم بچه بودن نرم و ساده مثل خاک های باغچه بودن بچه بودم خبر از تو خبر از دروغ نبود فکر و خیالم پریشون نبود بچه بودم همه چي درست می شد ، سخت نبود هيچكی اندازه ی من اونروزا خوشبخت نبود بچه بودم كسي بي خود منو اذيت نمی كرد مثل تو ميون بازيا خيانت نمي كرد بچه بودم عالمی بود آخه عاشق نبودم از دست چشمای تو ، تو حسرت دق نبودم بچه بودم دلمو هنوز كسی نبرده بود هنوزم خدا اونو دست خودم سپرده بود بچه بودم كسي مثل تو باهام بد نمی شد بی توجه از كنار روياهام رد نمی شد بچه بودم خبر از خواهش و التماس نبود لا به لای دفترام ،‌جز دو تا برگ ياس نبود بچه بودم انقدر از سادگيا دور نبودم واسه گوش دادن به تو ، انقدر مجبور نبودم بچه بودم دلم از هيچكسي ناراضي نبود فكر و ذكرم پيش هيچ چيزی به جز بازی نبود بچه بودم بيشتر از اين زمونا در می زدن اون روزا بزرگترا بيشتر به هم سر می زدن بچه بودم قلبای تو دفترم حقيقی بود روی دفتر خاطراتم عكس گل و پروانه بود بچه بودم روزای هفته شبيه هم نبود حواسم پهلوی اينكه چي بهت بگم نبود بچه بودم شادی پر بود تو دل بادكنكم آخر اون روزا كسي بود كه بياد به كمكم بچه بودم اگه مثل حالا مجنون مي شدم از بزرگ شدن واسه ابد پشيمون می شد
 

raha710

کاربر ويژه
حکایت

مردی، حلوافروش را گفت که کمی حلوایم به نسیه ده. حلوافروش گفت: بچش، حلوای نیکی است. گفت: من به قضای رمضان سال پیش روزه دارم. حلوافروش گفت: پناه به خدا!اگر با چون تو معامله کنم تو قرض خدا را سالی به دیگر سال عقب اندازی با من چه خواهی کرد؟ منبع:کشکول شیخ بهایی
 

raha710

کاربر ويژه
زندگی را نخواهیم فهمید

زندگی را نخواهیم فهمید اگر از همه گل‌های سرخ دنیا متنفر باشیم فقط چون در کودکی وقتی خواستیم گل‌سرخی را بچینیم خاری در دستمان فرو رفته است؟ زندگی را نخواهیم فهمید اگر دیگر آرزو کردن و رویا دیدن را از یاد ببریم و جرات زندگی بهتر داشتن را لب تاقچه به فراموشی بسپاریم فقط به این خاطر که در گذشته یک یا چند تا از آرزوهایمان اجابت نشدند. زندگی را نخواهیم فهمید اگرعزیزی را برای همیشه ترک کنیم فقط به این خاطر که در یک لحظه خطایی از او سر زد و حرکت اشتباهی انجام داد. زندگی را نخواهیم فهمید اگر دیگر درس و مشق را رها کنیم و به سراغ کتاب نرویم فقط چون دریک آزمون نمره خوبی به دست نیاوردیم ونتوانستیم یکسال قبول شویم. زندگی را نخواهیم فهمید اگر دست از تلاش و کوشش برداریم فقط به این دلیل که یک بار در زندگی سماجت و پیگیری ما بی‌نتیجه ماند. زندگی را نخواهیم فهمید اگر همه دست‌هایی را که برای دوستی به سمت ما دراز می‌شوند، پس بزنیم فقط به این دلیل که یک روز، یک دوست غافل به ما خیانت کرد و از اعتماد ما سوءاستفاده کرد. زندگی را هرگز نخواهیم فهمید اگر فقط چون یکبار در عشق شکست خوردیم دیگر جرات عاشق شدن را از دست بدهیم و از دل‌بستن بهراسیم. زندگی را نخواهیم فهمید اگر همه شانس‌ها و فرصت‌های طلایی همین الان را نادیده بگیریم فقط به این خاطر که در یک یا چند تا از فرصت‌ها موفق نبوده‌ایم. فراموش نکنیم که بسیاری اوقات در زندگی وقتی به در بسته‌ای می‌رسیم و یک‌صد کلید در دستمان است، هرگز نباید انتظار داشته باشیم که کلید در بسته همان کلید اول باشد. شاید مجبور باشیم صبر کنیم و همه صد کلید را امتحان کنیم تا یکی از آنها در را باز کند. گاهی اوقات کلید صدم کلیدی است که در را باز می‌کند و شرط رسیدن به این کلید امتحان کردن نود‌ و نه کلید دیگر است. یادمان باشد که زندگی را هرگز نخواهیم فهمید اگر کلید صدم را امتحان نکنیم فقط به این خاطر که نود و نه کلید قبلی جواب ندادند. از روی همین زمین خوردن‌ها و دوباره بلندشدن‌هاست که معنای زندگی فهمیده می‌شود و ما با توانایی‌ها و قدرت‌های درون خود بیشتر آشنا می‌شویم. زندگی را نخواهیم فهمید اگر از ترس زمین خوردن هرگز قدم در جاده نگذاریم
 

majnooneleyli

کاربر ويژه
خداوندا
از بچگی به من آموختندهمه را دوست بدار
حال که بزرگ شده ام
و
کسی را دوست می دارم
می گویند:
فراموشش کن
 

raha710

کاربر ويژه
روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید.آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد.پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت.اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد.شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است.ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید:آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟استاد در جواب گفت:تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم.این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد.
 

raha710

کاربر ويژه
روزی فردی جوان هنگام عبور از بیابان، به چشمه آب زلالی رسید.آب به قدری گوارا بود که مرد سطل چرمی اش را پر از آب کرد تا بتواند مقداری از آن آب را برای استادش که پیر قبیله بود ببرد. مرد جوان پس از مسافرت چهار روزه اش، آب را به پیرمرد تقدیم کرد.پیرمرد، مقدار زیادی از آب را لاجرعه سر کشید و لبخند گرمی نثار مرد جوان کرد و از او بابت آن آب زلال بسیار قدردانی کرد. مرد جوان با دلی لبریز از شادی به روستای خود بازگشت.اندکی بعد، استاد به یکی دیگر از شاگردانش اجازه داد تا از آن آب بچشد.شاگرد آب را از دهانش بیرون پاشید و گفت: آب بسیار بد مزه است.ظاهرا آب به علت ماندن در سطل چرمی، طعم بد چرم گرفته بود. شاگرد با اعتراض از استاد پرسید:آب گندیده بود. چطور وانمود کردید که گوارا است؟استاد در جواب گفت:تو آب را چشیدی و من خود هدیه را چشیدم.این آب فقط حامل مهربانی سرشار از عشق بود و هیچ چیز نمی تواند گواراتر از این باشد.
:گل:
 

samin

کاربر ويژه
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]شب همه بی تو کار من، شکوه به ماه کردن است
روز ستاره تا سحر، تیره به آه کردن است

[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]متن خبر که یک قلم ،بی تو سیاه شد جهان
حاشیه رفتنم دگر ، نامه سیاه کردن است

[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]چون تو نه در مقابلی، عکس تو پیش رو نهم
این هم از آب و آینه خواهش ماه کردن است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]ای گل نازنین من، تا تو نگاه می کنی
لطف بهار عارفان، در تو نگاه کردن است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]لوح خدانمایی و آینۀ تمام قد
بهتر از این چه تکیه بر، منصب و جاه کردن است؟
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]ماه عبادت است و من با لب روزه دار از این
قول و غزل نوشتنم، بیم گناه کردن است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]لیک چراغ ذوق هم اینهمه کشته داشتن
چشمه به گل گرفتن و ماه به چاه کردن است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]من همه اشتباه خود جلوه دهم که آدمی
از دم مهد تا لحد، در اشتباه کردن است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]غفلت کائنات را جنبش سایه ها همه
سجده به کاخ کبریا، خواه نخواه کردن است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]از غم خود بپرس کو با دل ما چه می کند؟
این هم اگرچه شکوۀ شحنه به شاه کردن است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]عهد تو (سایه) و (صبا) گو بشکن که راه من
رو به حریم کعبۀ (لطف اله) کردن است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]گاه به گاه پرسشی کن که زکات زندگی
پرسش حال دوستان گاه به گاه کردن است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]بوسه تو به کام من ،کوهنورد تشنه را
کوزۀ آب زندگی توشه راه کردن است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]خود برسان به شهریار، ای که در این محیط غم
بی تو نفس کشیدنم، عمر تباه کردن است
[FONT=Vazir,helvetica,sans-serif]شهریار
 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
* خدای من *

دانشجویی به استادش گفت:
استاد! اگر شما خدا را به من نشان بدهید عبادتش می کنم و تا وقتی خدا را نبینم او را عبادت نمی کنم.

استاد به انتهای کلاس رفت و به آن دانشجو گفت: آیا مرا می بینی؟
دانشجو پاسخ داد: نه استاد! وقتی پشت من به شما باشد مسلما شما را نمی بینم.
استاد کنار او رفت و نگاهی به او کرد و گفت: تا وقتی به خدا پشت کرده باشی او را نخواهی دید!

 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ

گفتم: خدایا از همه دلگیرم گفت: حتی از من؟

گفتم: خدایا دلم را ربودند گفت: پیش از من؟
گفتم: خدایا چقدر دوری گفت: تو یا من؟

گفتم: خدایا تنها ترینم گفت: پس من؟

گفتم: خدایا کمک خواستم گفت: از غیر من؟
گفتم: خدایا دوستت دارم گفت: بیش از من؟
گفتم: خدایا اینقدر نگو من گفت: من توام تو من...
 

مهری

کاربر ويژه


من خدایی دارم که در این نز دیکیست

نه در ان با لاها!

مهربان,خوب, قشنگ

چهره اش نورانیست

گاهگاهی سخنی می گویدبا دل کوچک من

ساده تر از سخن ساده من

او مرا می فهمد

او مرا می خواند, او مرا می خواند

یاد او ذکر من است در غم و شادی

چون به غم می نگرم ان زمان رقص کنان می خندم

که خدا یار من است

که خدا در همه جا یاد من است

او خداییست که همواره مرا می خواهد...
 

mitra mehr

متخصص بخش خانه و خانواده
شاعر و فرشته

43.jpg

شاعر و فرشته اي با هم دوست شدند.

فرشته پري به شاعر داد و شاعر،شعري به فرشته.

فرشته شعر شاعر را زمزمه کرد ودهانش مزه عشق گرفت.

شاعر پر فرشته را لاي دفتر شعرش گذاشت وشعرهايش بوي آسمان

گرفت خداگفت ديگرتمام شدديگرزندگي براي هردوتان دشوارمي شود.

زيرا شاعري که بوي آسمان را بشنود، زمين برايش کوچک است.


و فرشته اي که مزه عشق را بچشد، آسمان برايش تنگ است...​
 

mitra mehr

متخصص بخش خانه و خانواده
بال های انسان

44.jpg


پرنده بر شانه های انسان نشست.انسان با تعجب رو به پرنده کرد و گفت :
- اما من درخت نیستم . تو نمی توانی روی شانه ی من آشیانه بسازی.پرنده گفت :
- من فرق درخت ها و آدم ها را خوب می دانم . اما گاهی پرنده ها و انسان هارا اشتباه می گیرم .
انسان خندید و به نظرش این بزرگ ترین اشتباه ممکن بود .پرنده گفت :
- راستی، چرا پر زدن را کنار گذاشتی ؟انسان منظور پرنده را نفهمید ، اما باز هم خندید .پرنده گفت :


- نمی دانی توی آسمان چقدر جای تو خالی است .
انسان دیگر نخندید. انگار ته ته خاطرات اش چیزی را به یاد آورد . چیزی که نمی دانست چیست . شاید یک آبی دور ، یک اوج دوست داشتنی.پرنده گفت :
- غیر از تو پرنده های دیگری را هم می شناسم که پر زدن از یادشان رفته است . درست است که پرواز برای یک پرنده ضرورت است ، اما اگر تمرین نکند فراموش اش می شود .
پرنده این را گفت و پر زد . انسان رد پرنده را دنبال کرد تا این که چشم اش به یک آبی بزرگ افتاد و به یاد آورد روزی نام این آبی بزرگ بالای سرش، آسمان بود و چیزی شبیه دلتنگی توی دلش موج زد .
آن گاه خدا بر شانه های کوچک انسان دست گذاشت و گفت :
- یادت می آید تو را با دو بال و دوپا آفریده بودم ؟ زمین و آسمان هر دو برای تو بود . اما تو آسمان را ندیدی . راستی عزیزم، بال هایت را کجا گذاشتی ؟
انسان دست بر شانه هایش گذاشت و جای خالی چیزی را احساس کرد . آن گاه سر در آغوش خدا گذاشت و گریست​
 

shiva.m

کاربر ويژه
این روزها اگه خون هم گریه کنی عمق همدردی دیگران باتو یک کلمه ست....آخی
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
هر كجا هستم ، باشم‌
آسمان مال من است‌.
پنجره‌، فكر، هوا، عشق، زمين مال من است‌.
چه اهميت دارد
گاه اگر می رويند
قارچهای غربت؟





سهراب سپهری
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
زندگانی بعد از عمری خود به تبریک من آمد
راستی
تبریک دارد بعد از عمری زندگانی
 

majnooneleyli

کاربر ويژه
جز دعا کار دگر نیست مرا
شب روزت همه شاد
دلت از غم آزاد
همه ایام به کام
و تو پیوسته سرافراز و ز هر غصه برون
همچو گنجشک به هر بام ودرخت
بنشینی خندان
وسبکبال تر از برگ درخت
در هوا رقص کنان
مشق پرواز کنی سوی سپیدار بلند
و ز تو نغمه مستی آید ...
لحظه هایت چون قند
روزگارت لبخند
هفته هایت پر مهر
هر کجایی که قدم بگذاری
همه از کینه تهی
همه از قهر و عداوت خالی
همه جا ، نام تو از مهر ، به لب ها جاری ...
و تو با یاد خداوند بزرگ
به سلامت ببری راه به پیش...

 
بالا