• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

رد پای احساس...

فرانک

کاربر ويژه
[h=3]این که هر بار سرت با یکی گرم باشد دلیل بر ارزشت نیست
آنقدر بی ارزشی که خیلی ها اندازه تو هستند
 

فرانک

کاربر ويژه
[h=3]آهای رفیق نامرد یه روز میشی پشیمون
پشیمونی چه سودت وقتی بمونی دلخون
 

فرانک

کاربر ويژه
این اشتباه من بود که کار های تو رو با یه “ش” اضافه می خوندم
تو به قلبم “عق ” زدی و من اونو “عشق” می دیدم
تو برای دلم “ور” زدی و من اونو “شور” زدن دلت می دیدم
تو اراجیفت رو “عر” می زدی و من همه اونها رو”شعر” می دیدم
تو ارزش یه “اه” رو هم نداشتی اما من تورو “شاه” می دیدم !
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



من از تو می‌نوشتم
تو هر که را دوست داری بخوان
که من پیاده‌ی توام
تجریش و شریعتی و نواب و صیاد و هنگام و شباهنگام توام
من انقلاب توام
چمران نه، هفت تیر خورده‌ی توام
من به تنهایی
تهرانِ توام
صد سال پیش از تنهایی ما

 

شبگرد

کاربر ويژه
چندان هم دور نیستی!
فقط به اندازه یک نمیدانم از من فاصله گرفته ای;
آری"نمیدانم"کجایی؟؟
 

مهشید

کاربر ويژه
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif] از هر لحظه بودن و نبودن ستاره ی چشمک زن بیزارم
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]مـی سوزم در تب وتاب پوچی که دورنم ریشه دوانده
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]و پایان آن به هیچ جا ختم نمی شود
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]در انتظار شکستن بغضی تا طلوع صبح بیدارم
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]اما نفس کم می آورم
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]گویی چشم های پر از خواهش من
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]با طبع سرد یاس خو گرفته اند
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif][FONT=Vazir, helvetica, sans-serif][FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]
 

مهشید

کاربر ويژه
تنـها عابـر کوچـه ای هسـتم
که انتـهایش به دریـا می رسـد
بـاران می بـارد
سیـاهی آسمان شب و سـردی هـوا
یاد کبـریـت های نـم گرفتـه را زنـده می کنند
باد در گرگ و میـش هـوا احساس مرا می بـلعد
اما یک نفـس شـعر می گویم
خیـس می شـوم از اشـک های آسمان
و دلتنگ از یادآوری تارو پود خاطرات بارانیم
صاعقـه ها پیاپی از لحظـه های با هم بودن
من و همسفـرم باران
عکس می گیـرند
23b7f0243357.jpg


دلـم مـواج است
صدای آبـی ترین احساس در گوش هایـم زنگ می زند
دریا به یـادت هسـت
 

مهشید

کاربر ويژه
34668649799272895711.jpg


[FONT=Vazir, times, serif]به یاد آور مرا.....
[FONT=Vazir, times, serif]که با تو از دریچه نگاه سخن گفتم
[FONT=Vazir, times, serif]منی که فریاد کردم ، راز و نیازم را
[FONT=Vazir, times, serif]به یاد آور، التماس چشمانم را
[FONT=Vazir, times, serif]و به من که بی تو،
[FONT=Vazir, times, serif]همرنگ غروب پاییزم بیندیش
[FONT=Vazir, times, serif]و به خاطر خدا

[FONT=Vazir, times, serif][FONT=Vazir, times, serif] بازگرد.

 

مهشید

کاربر ويژه
Falling%20Leaves%20Button.gif



من يقين دارم كه برگ ،

كاين چنين خود را رها كردست در آغوش باد ،
فارغ است از ياد مرگ !


آدمي هم مثل برگ ، مي تواند زيست بي تشويش مرگ ،
گر ندارد همچو او آغوش مهر باد را ،
مي تواند يافت لطف :
«هر چه باداباد را »

 

taha moien

کاربر ويژه
گاهی سرمای زمستان

روابط را تیره می كند

به گرمای این شعله كوچك، ایمان بیاور

عشق.....

نجاتمان خواهد داد


باور کن

"عین"، "شین" و "قاف"

جدا از هم که باشند

هیچ خاصیتی ندارند!

اما در کنار هم ، معجزه می آفرینند.

درست مثل من و تو....

 

مهشید

کاربر ويژه
فردا یقین دارم که از من دست برداری امروز اگـــــر دیـــــــوانه وارم دوســــــت می داری

حق داری از مردابـــــهای بسته بگریزی وقتی ببینی چشمه ای را در خـــــــــــودت جاری

باید برای عشق مرزی را مشخص کرد تا بیش از این هر کس که می خواهی نیــــازاری

هر شب میان خوابهایم نقش می بندد مردی که آتــــــــــــش می زند خود را به بیداری

یک روز شاید میشوی دلتنگ، شاید نه تا بـــــاز هم خود را به دســــــت عشق بسپاری

k2tbywqxp6t73kjgjho3.jpg

 

mitra mehr

متخصص بخش خانه و خانواده
[h=6]صبر کن سهراب!
گفته بودی قایقی خواهم ساخت!!
قایقت جا دارد؟؟؟؟
من هم از همهمه و بی کسی اهل زمین دلگیرم...
 
[h=6]میدونی حال امروزم چیه؟ نه؟ نمیدونی؟ پس بزار بگم
خنده هایم همه شکلاتی شده اند ..... زیادی خالص ....... تلخه تلخ
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
باز كن از پاي زنجيرم
كه بگريزم
به دامانش بياويزم
به او
با اشك و خون گويم
مرو,من بي تو ميميرم
ولي من در ميان هاي هاي گريه خنديدم
كه تو هرگز نداني
بي تو يك تك شاخه ي عريان پاييزم
دگر از غصه لبريزم
و اينك دلا خو كن به تنهايي, كه از تنها بلا خيزدسعادت ان كسي دارد كه از تنها بپرهيزد
خداوندا تو مي داني كه انسان بودن و ماندن در اين دنيا چه دشوار است
چه رنجي مي برد آن كس كه انسان است واز احساس سرشار است
 

شبگرد

کاربر ويژه
به همين سادگی
که کلاغ سالخورده
با نخستين سوت قطارسقف واگن متروک راترک می‌گويد
دل؛ديگردر جای خود نيست
به همين سادگی!
 
آخرین ویرایش:

چاووش

متخصص بخش ادبیات
برای تو می نویسم که بودنت بهار و نبودنت خزانی سرد است

تویی که تصور حضورت سینه بی رنگ کاغذم را نقش سرخ عشق می زند

در کویر قلبم از تو برای تو می نویسم

ای کاش در طلوع چشمان تو زندگی می کرد

تا مثل باران هر صبح برایت شعری می سرودم

آن گاه زمان را در گوشه ای جا می گذاشتم و به شوق تو اشک می شدم

و بر صورت مه آلودت می لغزیدم

ای کاش باد بودم و همه عصر را در عبور می گذراندم

تا شاید جاده ای دور هنوز بوی خوب پیراهنت

را وقتی از آن می گذشتی در خود داشته باش

که مرهمی شود برای دلتنگی هایم .



 

مهشید

کاربر ويژه
بیچاره سنگی که از دست کودکی به سمت قناری رها می شود،
نمی داند بال قناری را بشکند، یا دل کودک را
 

مهشید

کاربر ويژه
نقــاش بـاشـی

چـقــدر می گیـری​

بیایی و صفحه های سیاه دلم را رنـگ کنی؟​

بـعـــد بـرای دیــوار اتاق دلـــم

یــــک روز آفتابی بکشی که نــــور آفتـــاب تا میـانه اتاق آمــــده باشد​

راستـــــی مـــن روی صـــورتــم یـــک خنــــــده می خـــواهـــم
نــرخ خـنـــــده که گـــــران نیســــت؟
 
بالا