• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

رد پای احساس...

الهه خورشید

متخصص بخش خانه و خانواده
ای از ســُلالــه ی بــاران !

نام ِ تو را هـمـاره

با نم نم ِ مطـهـر ِ بـاران

بر بـرگهـای ِ خوش نـگـاره ی پــاییـزی

خواهـم نـوشــت .
 

الهه خورشید

متخصص بخش خانه و خانواده
حالم خوب است!
خوبِ خوب!
آنقدر خوب که گلويم امشب مهماني به راه انداخته!
بغضم بد هوسِ رقصيدن کرده است!

 

الهه خورشید

متخصص بخش خانه و خانواده
از آدم ها عجیب دلگیرم

از اینکه صفت هایشان را در ذهنشان آماده کرده اند

و منتظر مانده اند تا تکان بخوری و ببینند به کدام صفت مینشینی

و تو را هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند ... هی توصیف کنند

خنده ات بگیرد که چقدر شبیه‌شان نیستی

دردشان بیاید ... و انتقامش را از تو بگیرند ...

تا دیگر به آنها این حس را ندهی که کسی وجود دارد که شبیه‌شان نیست
 

مهشید

کاربر ويژه
هر که آید گوید:
گریه کن، تسکین است
گریه آرام دل غمگین است​
چند سالی است که من می گریم
در پی تسکینم​
ولی ای کاش کسی می دانست
چند دریا
بین ما فاصله است
من و آرام دل غمگینم
 

مهشید

کاربر ويژه
تـمـام مـعـلوم هـا و مجـهـول هایـم را

بـه زحمـت کـنـار هـم مـی چـیـنم
فـرمـول وار ؛
مـرتـب و بـی نـقـص …
و تــو
بـا یـک اشـاره
هـمـه چـیـز را
در هـم می ریــزی …
در شرح حال گل
بنویسید خار را
بر هم زنید : خوب و بد روزگار را .
 

مهشید

کاربر ويژه
کـُجـا پـنـاه بـــرم ؟

دسـت هــای تـو دورنـد
و خـُدایـان
جـبـار تــر از هـمـیشـه
قـهـار تــر از هـمـیشـه
بـرنـشسـتـه انـد بـر سکـوی مـسخ بـاورهــا

خیـره سـری خـُدایـان را
چـگـونـه بـرتـابـم
وقـتـی تـو نـیـستـی
ای یـــار
ای پـنـاه همـیـشـه !
 

مهشید

کاربر ويژه
به هـمـان سـادگـی

کـه کـلاغ ِ سـالـخـورده
بـا نـخـستـین سـوت ِ قـطـار
سقـف واگـن مـتـروک را
تـرک می گـویــد
دل ،
دیـگــــر
در جـای خـود نیـسـت
بـه همـیـن ســادگـی !
 

مهشید

کاربر ويژه
لبخند که می زنم پیدایم می کنی

باران می بارد، تو از کنارم می گذری
فریاد نمی کشم که بازگردی
می دانم امشب این آسمان تاب ماه را ندارد
لبخند می زنم،
فراموش می کنم..
 

مهشید

کاربر ويژه
دستهایم را تا ابرها بالا برده ای

و ابرها را تا چشمهایم پایین
عشق را در کجای دلم …..
پنهان کرده ای که :
هیچ دستی به آن نمیرسد !
 

مهشید

کاربر ويژه
غریبه

نمیدانم
گنجشک ها که آنقدر شبیه همند
چطور همدیگر را میشناسند
و نمیدانم
چقدر شبیه من هست
که تو دیگر مرا نمیشناسی!
 

مهشید

کاربر ويژه
من اینک در رواق کهکشانها

در آوای حزین کاروانها
در آن رنگین کمان پیر و خسته
در آن اشکی که بر مژگان نشسته
در آن جامی که خالی مانده از می
در آوایی که برمیخیزد از نی
نشانی از تو می بینم ،
سراغی از تو می گیرم
 

شبگرد

کاربر ويژه
شیارِ دست‌هاش را نشان می‌دهد پدر:"هنوو گُشنه‌گی نکشیدی عاشقی یادت بره!"اما از ابرِ چشم‌هاشچکّه می‌کندتصویرِ زنی جوان!
 

شبگرد

کاربر ويژه
نامه‌هات را بی‌نشانی،

به باد بِدِه

می‌رساند..

خانه‌ام بر باد است!
 

مهشید

کاربر ويژه
مرا جای خودم بگذار

خودت را جای گهواره

و آغوشی تسلی بخش

کنارم باش همواره ..
 

مهشید

کاربر ويژه
از کویر آمده ام ،

چشمم از خاطره ی ریگ پر است ،

ابر من باش و دلم را بتکان .
 

مهشید

کاربر ويژه
و خاکسترین نگاهم....
فردا....

از آن تو باد......

که دیرگاهیست ....
زخمه میزند.....

در انتظار سحر.....

نیشتر آرزویی......

غریب و سرد........

این دل خسته ز درد را....

 

taha moien

کاربر ويژه

برام نوشت:

هيچوقت عاشق نشو

زيرا كه تنها به دنيا آمده اي وتنها از دنيا خواهي رفت

زيرا كه عظمت عشق چنان خرد و ناچيزت مي كند كه ديگر حتي صداي خرد شدن استخوان هايت را هم نخواهي شنيد

ولي اگر عاشق شدي

تنها يك نفر را دوست بدار

بخند و گريه كن و قدم بردار

فقط بخاطر يك و فقط يك نفر
 
بالا