رد پای احساس...

[shakira]

تمام احساس،

تمام وجود،

و...

تمام زندگی ام،

هدیه به عزیزی که

تمام هستی من است ...

 

[شبگرد]

حرفش را ساده گفت:
من لايق تو نيستم...!
اما نميدانم خواست لياقتم را به من يادوري كند يا خيانتش را توجيه؟!

 

[شبگرد]

پرندگان پشت بام را دوست دارم
دانه هایی را که هر روز برایشان می ریزم
در میان آنها یک پرنده ی بی معرفت هست
که می دانم
روزی به آسمان خواهد رفت
و هرگز بر نمی گردد
من او را بیشتر دوست دارم

 

[mitra mehr]

[h=6]دیــــگَر دِلواپَسَـــــــــــــــــــم نباش نامهــــــربانَم!
آنقدرضعیـــــــفَم کرده ای
سرما هَم مرا میخورَد....!!

 

[شبگرد]

معلم گفت: الف
گفتم: او
گفت: ب
گفتم: با
اوگفت: پ
گفتم: پیش او
گفت: ج
خواستم بگویم: جدایی
گفت: نگو!

 

[Maryam]

و هـَمین روزمــرگــے هاسـت ..

حاشیــه ســازِ لبخنـــدهــامان

تـو امـــــا ٬

از آنِ هر لــحظـه مـی شوی

قــلم میـــزنــے ..

تــراژِدی هایِ تَــمـــام روزگــارم را !

 

[baroon]

يك نفر گفت به من
خانه دوست كجاست؟
من نگاهش كردم
گفتمش چشم شماست؟
خنده ای كرد و گذشت
آن طرف تر ايستاد
بر تن باد نوشت
خانه اش قلب شماست...



به نقل از علیرضا :گل:

 

[mitra mehr]

[h=6]زیـبـا باش، زیبـا زنـدگـی کن ، زیبا بیندیش ،
زیبـا بخـنـد کـه ...
خـنـده و تبسـم، جـلوه زیبائـی پروردگارست .
تنها راهزنی که دار و ندار آدمی را به تاراج می برد،
اندیشه های منفی خود او است

 

[شبگرد]

دوباره یادت را دیدم ...
بوسیدمش و در کنار آینه دلم نهادم
........شاید دوری من ؛
.......... شاید مردن من ؛
....................... همه کار تو بود
شاید ...:گل:

 

[شبگرد]

فروغ گفتي پرواز را به خاطر بسپار

گفتم خواهم سپرد ...

سهراب خواستي آب را گل نكنم

قسم خوردم هرگز چنين نكنم ...

و حميد تو نوشتي كه بازگردم

ومن بازگشتم ...

اما …

در بازگشت خود هيچ نيافتم جز ...

مرگ پرنده

آب گل آلود

ودرهاي بسته ...!

 

[الهه خورشید]

تنهایی یعنی ...

دیگــــــــر...
در هـــــوای شعــــرم هم...
آرام...
آرام...
نفس می کشم تــــــو را...
مبــــادا...
ســـــایه ام حتی...
به آستانه ی خیالتـــــ...
آفتــــــابی شـــود... ​

 

[الهه خورشید]

پاسخ : تنهایی یعنی ...

تو که می آیی

پنجره ای باز می شود

پرده بی رنگ دلتنگی

کنار می رود

آرام میان جانم

خانه می کنی​

 

[الهه خورشید]

پاسخ : تنهایی یعنی ...

خواستن هميشه توانستن نيست
گاهي خواستن داغ بزرگي است،
که تا ابد بر دلت مي ماند...​

 

[الهه خورشید]

پاسخ : تنهایی یعنی ...

میدانی...؟
انگار
کسی
که نمی دانم که؟
جایی
که نمی دانم کجا؟
در خانه تکانی دلش
مرا
و خاطراتم را
به آوار فراموشی سپرده ست!
"گم گشته ام
کجا....؟
ندیده ای مرا ...؟" ​

 

[الهه خورشید]

پاسخ : تنهایی یعنی ...

چه نقــــ اش ماهریـــــــ است
فکر و خیال
وقتی که دانه دانه موهایت را سفید مـــــ ی کند . . . ​

 

[الهه خورشید]

پاسخ : تنهایی یعنی ...

صداي چک چک اشکهايت را...

از پشت ديوار زمان مي شنوم...

مي شنوم که چه معصومانه...

در کنج سکوت شب...

براي ستاره ها ساز دلتنگي مي زني...

مي شنوم هياهوي زمانه را...

که تو را از پريدن و پرکشيدن...

باز مي دارد...

آه...

اي شکوه بي پايان...

اي طنين شور انگير...

به آســــــمان بگو...

که من از پس این شنیدن ها مي شکنم !

هر آنچه که تو را شکسته...

و هر آنچه که در سکوت تو نهفته است... ​

 

[الهه خورشید]

پاسخ : تنهایی یعنی ...

گر مرا بشناسی

نه به اسم،نه به چشم

نه به یک لحظه نگاهی کوتاه

و نه با خنده ی یک عابر و یک بیگانه

گر مرا بشناسی

با سکوتم که ز جام عطش خواستنت

لبریز است

روشنی را تو به باغ شب من می آری.

واژه ی زیستنم

معنی تازه به خود می گیرد.

و دلم باز

به بیداری و هوشیاری ها

طعنه زن می خندد.

گر مرا بشناسی

ز زمستان،تو رها خواهی شد

چون که من میدانم

قصه ای را که بهار

خواند در گوش زمین و پرکرد

همه ی حجم تنش را از یاس

گر مرا بشناسی

باز در صبحدم عشق

طلوع خواهم کرد

و به همراه خیال

تا سراپرده ی دیدار تو

خواهم آمد

گر مرا بشناسی
​

 

[الهه خورشید]

پاسخ : تنهایی یعنی ...

گاهي فقط دلت ميخواهد
زانوهايت را تنگ در آغوش بگيري
و گوشه اي از گوشه ترين گوشه اي كه ميشناسي
بشيني و فقط نگاه كني .....​

 

[الهه خورشید]

پاسخ : تنهایی یعنی ...

کوتاهی زمان را وقتی فهمیدم که در کنارت بودم و طولانی بودن آنرا وقتی فهمیدم که در انتظارت بودم.... حالا که دلتنگتم زمان ایستاده​

 

[الهه خورشید]

پاسخ : تنهایی یعنی ...

نمي دانم سيگار ها کوچک شدند ،
يا نبودت ، کام هاي مرا عميق تر کرده ... !*​