• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

رد پای احساس...

شبگرد

کاربر ويژه
من نقاشی نمی دانم
دفتر سفید دلت را
با مدادی سفید
واژه های عاشقانه نقاشی می کنم
تا روزی اگر خواستی
دفتر دلت را به کسی هدیه کنی
از من اثری نباشد...
 

شبگرد

کاربر ويژه
عاشقانه هایی که برایت می نویسم
مثل چایی هایی هستند که خورده نمی شوند
یخ می کنند
و باید دور ریخت
فنجانت را بده
دوباره پر کنم !!!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:

behamin

کاربر ويژه
پاسخ : X×X شــوکــــران X×X

پائيز در فنجان چايم دم كشيده
قند لبهايت كو...؟؟؟
:گل:

 

پانته آ

متخصص بخش
هم دعا کن گره از کار تو بگشاید عشق
هم دعا کن گره تازه نیفزاید عشق

قایقی در طلب موج به دریا زد و رفت
باید از مرگ نترسید، اگر باید عشق

عاقبت راز دلم را به لبانش گفتم
شاید این بوسه به نفرت برسد، شاید عشق

شمع روشن شد و پروانه به آتش پیوست
می‌توان سوخت اگر امر بفرماید عشق

پیله رنج من ابریشم پیراهن شد
شمع حق داشت، به پروانه نمی‌آید عشق
 

مهشید

کاربر ويژه
دست به صورتم نزن !
می ترسم بیفتد . . .
نقاب خندانی که بر چهره دارم! و بعد . . .
سیل اشک هایم تو را با خود ببرد . . .
و باز من بمانم و تنهایی . . .
 

مهشید

کاربر ويژه
باران حضورت که ببارد ، تنهایی ام خشکسالی اش را تعطیل می کند . . .
به حرمت قطراتی از جنس تو.. ...
 

شبگرد

کاربر ويژه
روزها پر و خالی می شوند
مثل فنجان های چای
در کافه های بعد از ظهر
اما
هیچ اتفاق خاصی نمی افتد
این که مثلا
تو ناگهان
در آن سوی میز نشسته باشی
گاهی، فنجانی
روی کاشی ها می افتد
حواس ما را پرت می کند.
 

شبگرد

کاربر ويژه
...مانده امچگونه تو را فراموش کنماگر تو را فراموش کنمباید...سال هایی را نیز که با تو بودمفراموش کنمدریا را فراموش کنمو کافه های غروب راباران رااسب ها و جاده ها رابایددنیا رازندگی راو خودم را نیز فراموش کنمتو با همه چیز در آمیخته ای" رسول يونان "
 

مهشید

کاربر ويژه
میان ماندن و نماندن

فاصله تنها یک حرف ساده بود

از قول من

به باران بی امان بگو :

دل اگر دل باشد ،

آب از آسیاب علاقه اش نمی افتد
 

مهشید

کاربر ويژه
قطار مي رود....تو مي روي..... تمام ايستگاه مي رود............
و من چقدر ساده ام كه سالهاي سال ،در انتظار تو
كنار اين قطار رفته ايستاده ام
و همچنان به نرده هاي ايستگاه رفته تكيه داده ام!!

 

مهشید

کاربر ويژه
برای کشتــــــن پرنده نیازی به شکستــــن گردن نیست..
پرهایــــش را که بچینــــــی...
خاطرات پــــرواز روزی صد بار او را خواهـــد کشت ...!!
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
بیایید بیایید به گلزار بگردیم
بر این نقطه اقبال چو پرگار بگردیم

بیایید که امروز به اقبال و به پیروز
چو عشاق نوآموز بر آن یار بگردیم

بسی تخم بکشتیم بر این شوره بگشتیم
بر آن حب که نگنجید در انبار بگردیم

هر آن روی که پشت است به آخر همه زشت است
بر آن یار نکو روی وفادار بگردیم

در این غم چو نزاریم در آن دام شکاریم
دگر کار نداریم در این کار بگردیم

چو ما بی‌سر و پاییم چو ذرات هواییم
بر آن نادره خورشید قمروار بگردیم
 

سیاوش عشق

کاربر ويژه
خدایا! خورشید را به من قرض میدهی ؟ از تو که پنهان نیست سرزمین خیالم سالهاست یخ بسته است...
 

شبگرد

کاربر ويژه
آفتاب

دنیا که به پایان رسید
رویاها
دنیایی دیگر خواهند ساخت
و خنده ی تو
جای آفتاب را خواهد گرفت.
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
زن که باشی ،
عاقبت یک جایی ، یک وقتی
به قول شازده کوچولو
دلت اهلی یک نفر می شود !...

نمی شود "زن" بود و عاشق نبود ...

 

شبگرد

کاربر ويژه
.
.
.

همه زندگیم این روزها
سرشار از غمی جانکاه است
غمی سرد
غمی تلخ
وشاید ترسی مقدس
ترس از دست دادن تو...
 

شبگرد

کاربر ويژه
.
.

نمیدانم چرا با اینکه میدانم ازآن من نخواهی شد

ولی با تار و پود جان برایت خانه میسازم.
 

شبگرد

کاربر ويژه
تو کتاب قصیه ما این رمان عاشقانه
سهم تو تمام من بود سهم من اوج ترانه
آخرین فصل کتابو کسی باورش نمیشه
خودتم فکر نمی کردی که بری واسه همیشه
 
آخرین ویرایش:
بالا