وقتي مي روي
تمام چيزهاي ِ عادي
يادگاري مي شوند
حساس مي شوند
ترك برمي دارند
بر مبل نمي شود نشست
كه تو آنجا نشسته بودي
هوا را نمي شود نفس كشيد
كه عطر تو آنجا بوده است
وقتي نيستي
همه چيز
تو را يادآوري مي كند
تو را و نبودنت را
.
.
.
آن شب ها که آرام و قرار نداری ... آن شب ها که مدام بالشتت را جا به جا می کنی ... آن شب ها که فکر می کنی چیزی گم کردی ... آن شب ها
اگر ...
آرامشی ناگهانی سراغت آمد ... آن شب ها
اگر ...
دستی نوازشت کرد ...
غریبی نکن ، آن غریبه همان آشنای قدیم است ...
آرام بخواب .. ، بعد از خوابیدنت آن غریبه قول می دهد زود برود ...زود .....
بین من و خورشید بعدازظهر زمستان
شاخه های نور درخت و انبوه ساران
با دم و بال نورانی در تردد پرواز
بگذار تو را فراموش کنم
در ردیف نخل های تنهای دریای جنوب
در ماسه زاران مهتابی دریای شمال
غروب اشجار اشباح ایستایند
مرا در محاصره خاطرات دارند
که درآنها گم شدی
همچون فانوسی در مه غروب ...
تنها رفتن در اين جاده
در اين جاده سرد و بي انتها
بدون كوله باري از عشق
بدون تو
دشوار است
ومن تنها تر از هميشه
خاطره هاي ياد تو بر دوشم سنگيني مي كند
مي دانم كه نخواهي آمد
اما من باز هم منتظرم!
می خواهـ...ــم بنویسم
نمی تـــ...ــوانم...
یک کلمهـ به ذهنمـ...ـ می رسد
" تـــــــ ــــــــــــو "
تمامــ...ــ شد
این همـــ...ــــ تمام نوشته های من استـــــ...
اما چه رنجی است لذت ها را تنها بردن و چه زشت است زیبایی ها را تنها دیدن و چه بدبختی آزاردهنده ای است تنها خوشبخت بودن! در بهشت تنها بودن سخت تر از کویر است
و مرا به بازی کشاندی
و من عاشقانه هم بازی ات شدم
تقلب کردی و من
چشمهایم را بستم
تا فکر کنی
.........تو برنده ی بازی بودی
اما غافل بودی که
از پشت پلکهای بستهام هم
عاشقانه
....دستت را خوانده بوده ام...