• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

رد پای احساس...

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
تندی رگبار از تو ... سرپناه یار از تو

قلب بر دیوار از من ... شهر بی حصار از تو

گونه تبدار از من ... بغض چشمه سار از تو

خواب گندم زار از تو ... بخشش و ایثار از تو

هق هق بسیار از من ... تردی بهار از تو

اسب بی سوار از من ... قصه فرار از تو

نفس نفس بودن من از تو ... شکفتن و گفتن من از تو

مرورم کن خط به خط از نو ....

بیا ببین در چه حالم از تو

ببین ببین چه زلالم از تو

بیا شعر محال من شو

این ترانه ها از تو

نفس وبزم ما از تو...

خواب این سفر از من

راه ناکجا از تو ...​
 

baroon

متخصص بخش ادبیات





به سیب می‌مانی

هم از بهشتی؛

هم از بهشت بیرون می‌رانی!




 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
هیچوقت نفهمیدی اما ...
مرا به لمس تنت حاجت نبود ...
تنها گوشه ای از قلبت را میخواستم
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
آنقــدر مرا سرد کرد

از خودش .. از
عشق ..

کــه حالا بــه جای دلبستن ،‌
یخ بسته ام!

آهای !!! روی
احساسم پا نگذاریــد ..

لیز
می‌‌خوریــد ..
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
بــــــاید بگـــــــردم

جای تولـــــــدم را عوض کنم

ببینم کجای دنیا می شود

به خاطر یک بـــــــوسه زندگی کرد !

------------------
علیرضا نوری​
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
درد یک پنجره را پنجره ها می فهمند
معنی کور شدن را گره ها می فهمند

سخت بالا بروی ساده بیایی پایین
قصه تلخ مرا سرسره ها می فهمند
 

baroon

متخصص بخش ادبیات



فراموش كردنت
برایم مثل آب خوردن است!
از همان آب هایی كه می پرد
توی گلو و سال ها سرفه می كنیم!
 

baroon

متخصص بخش ادبیات


تــو!

همان شقایقِ معروفِ شعر خوب سهرابی!

تا تــــو هستی،زندگی باید کرد...














 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
ياد بعضي نفرات
روشنَم مي دارد...

نام بعضي نفرات
رزقِ روحم شده است.

وقت هر دلتنگي
سويشان دارم دست

جرئتم مي بخشد
روشنم مي دارد.


نیما یوشیج


256fxgx.jpg
 

baroon

متخصص بخش ادبیات

من شمال نقشه ام، تو در جنوب

نقشه را کاش دستی از میانه تا کند!


 
آخرین ویرایش:

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
بـــه شـــوق ِ دیــــدارت ..

چـــه آب و جـــارویی راه انـــداخــتــه انـــد !

چــشـــمـــهـــا و مــــژه هــــایـــم ...
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
روم صحرا من خسته ، بچینم گل دسته دسته
آیم به خونه ی تو نازنینم ، لبام پر از خنده و دلم شکسته
بی نصیبم نازنین ، بی تو غریبم نازنین
پیش چشمم می رود عمر عزیزم نازنین

خدایا از غم دلبر ، دل زارم شده پرپر
ببر مرا به کویش بار دیگر
طلا گیرم قدش را ز پا تا سر
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
بگذار خیال کنم دوستم داری

و از این خیال شب ها تا سپیدی روز

با ستاره ها باشم ..
 

شبگرد

کاربر ويژه
چه افکار غریبی داشت کرم ابریشم....
تمام عمر قفس میبافت
ولی فکر پریدن بود!!!!!
 
آخرین ویرایش:

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
n22xd7swa0kag8lsqa8g.JPG



ردپای كسی كه آرامشم را بهم زده بود دنبال كردم...

به خودم رسيدم
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
گاهــی آدم دلــش میــخواهـد
کفــش هاش را دربیــاورد
یواشکی نوک پـــا , نوک پــا ... ...
از خودش دور شــود
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
رنجوری تو را
باور نمی کنم
ای پیش مرگ تو همه رخشنده اختران
تو مرگ آفتاب درخشان و پاک را
باور مکن
که ابر ملالی اگر تو راست
چونان غروب سرد غم انگیز بگذرد
دردی اگر به جان تو بنشست
این نیز بگذرد...
 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
بس که جفا ز خار و گل دید دل رمیده ام
همچو نسیم ازین چمن پای برون کشیده ام
شمع طرب زبخت ما آتش خانه سوز شد
گشت بلای جان من عشق به جان خریده ام
حاصل دور زندگی صحبت آشنا بود
تا تو زمن بریده ای من ز جهان بریده ام
تا به کنار من بدی بود به جا قرار دل
رفتی و رفت راحت از خاطر آرمیده ام
چون به بهار سر کند لاله ز خاک من برون
ای گل تازه یاد کن از دل داغدیده ام
تا تو مراد من دهی کشته مرا فراق تو
تا تو به داد من رسی من به خدا رسیده ام
یا ز ره وفا بیا یا ز دل رهی برو
سوخت در انتظار تو جان به لب رسیده ام
 

Sea Girl

متخصص بخش تاریخ
مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز بجز فکر توام کاری هست
به کمند سر زلفت نه من افتادم و بس
که به هر حلقه موی تو گرفتاری هست
گر بگویم که مرا با تو سر و کاری نیست
در و دیوار گواهی بدهد کاری هست
هر که عیبم کند از عشق و ملامت گوید
تا ندیدست تو را بر منش انکاری هست
صبر بر جور رقیبت چه کنم گر نکنم
همه دانند که در صحبت گل خاری هست
نه من خام طمع عشق تو می‌ورزم و بس
که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست
باد خاکی ز مقام تو بیاورد و ببرد
آب هر طیب که در کلبه عطاری هست
من چه در پای تو ریزم که پسند تو بود
سر و جان را نتوان گفت که مقداری هست
من از این دلق مرقع به درآیم روزی
تا همه خلق بدانند که زناری هست
همه را هست همین داغ محبت که مراست
که نه مستم من و در دور تو هشیاری هست
عشق سعدی نه حدیثیست که پنهان ماند
داستانیست که بر هر سر بازاری هست
 
بالا