• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

صحبت های خودمونی با خدا...

afson.ma

کاربر ويژه
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

پيش از اينها فکر مي کردم خدا
خانه اي دارد کنار ابرها


مثل قصر پادشاه قصه ها

خشتي از الماس خشتي از طلا


پايه هاي برجش از عاج و بلور

بر سر تختي نشسته با غرور


ماه برق کوچکي از تاج او

هر ستاره، پولکي از تاج او


اطلس پيراهن او، آسمان

نقش روي دامن او، کهکشان


رعدو برق شب، طنين خنده اش

سيل و طوفان، نعره توفنده اش


دکمه ي پيراهن او، آفتاب

برق تيغ خنجر او ماهتاب


هيچ کس از جاي او آگاه نيست

هيچ کس را در حضورش راه نيست


پيش از اينها خاطرم دلگير بود

از خدا در ذهنم اين تصوير بود


آن خدا بي رحم بود و خشمگين

خانه اش در آسمان، دور از زمين


بود، اما در ميان ما نبود

مهربان و ساده و زيبا نبود


در دل او دوستی جايي نداشت

مهرباني هيچ معنايي نداشت


هر چه مي پرسيدم، از خود، از خدا

از زمين، از آسمان، از ابرها


زود مي گفتند: اين کار خداست

پرس وجو از کار او کاري خطاست


هرچه مي پرسي، جوابش آتش است

آب اگر خوردي، عذابش آتش است


تا ببندي چشم، کورت مي کند

تا شدي نزديک، دورت مي کند


کج گشودي دست، سنگت مي کند

کج نهادي پاي، لنگت مي کند


با همين قصه، دلم مشغول بود

خواب هايم خواب ديو و غول بود


خواب مي ديدم که غرق آتشم

در دهان اژدهاي سرکشم


در دهان اژدهاي خشمگين

بر سرم باران گرز آتشين


محو مي شد نعرهايم، بي صدا

در طنين خنده ي خشم خدا


نيت من، در نماز و در دعا

ترس بود و وحشت از خشم خدا


هر چه مي کردم، همه از ترس بود

مثل از بر کردن يک درس بود


مثل تمرين حساب و هندسه

مثل تنبيه مدير مدرسه


تلخ، مثل خنده اي بي حوصله

سخت، مثل حل صدها مسئله


مثل تکليف رياضي سخت بود

مثل صرف فعل ماضي سخت بود


تا که يک شب دست در دست پدر

راه افتادم به قصد يک سفر


در ميان راه، در يک روستا

خانه اي ديدم، خوب و آشنا


زود پرسيدم: پدر، اينجا کجاست؟

گفت اينجا خانه ي خوب خداست


گفت: اينجا مي شود يک لحظه ماند

گوشه اي خلوت، نماز ساده خواند


با وضويي، دست و رويي تازه کرد

با دل خود، گفتگويي تازه کرد


گفتمش، پس آن خداي خشمگين

خانه اش اينجاست؟ اينجا، در زمين؟


گفت: آري، خانه اي او بي رياست

فرش هايش از گليم و بورياست


مهربان و ساده و بي کينه است

مثل نوري در دل آيينه است


عادت او نيست خشم و دشمني

نام او نور و نشانش روشني


خشم نامي از نشاني هاي اوست

حالتي از مهرباني هاي اوست


قهر او از آشتي، شيرين تر است

مثل قهر مهربان مادر است


دوستي را دوست، معني مي دهد

قهر هم با دوست معني مي دهد


هيچکس با دشمن خود، قهر نيست

قهری او هم نشان دوستي ست


تازه فهميدم خدايم، اين خداست

اين خداي مهربان و آشناست


دوستي، از من به من نزديکتر
از رگ گردن به من نزدیکتر



آن خداي پيش از اين را باد برد

نام او را هم دلم از ياد برد


آن خدا مثل خيال و خواب بود

چون حبابي، نقش روي آب بود


مي توانم بعد از اين، با اين خدا

دوست باشم، دوست، پاک و بي ريا


می توان با این خدا پرواز کرد

سفره ی دل را برایش باز کرد




مي توان درباره ي گل حرف زد

صاف و ساده، مثل بلبل حرف زد


چکه چکه مثل باران راز گفت

با دو قطره، صد هزاران راز گفت


مي توان با او صميمي حرف زد

مثل باران قديمي حرف زد


مي توان تصنيفي از پرواز خواند

با الفباي سکوت آواز خواند


مي توان مثل علف ها حرف زد

با زباني بي الفبا حرف زد


مي توان درباره ي هر چيز گفت

مي توان شعري خيال انگيز گفت


مثل اين شعر روان و آشنا:

پيش از اينها فکر مي کردم خدا…


2021071825616513245396102241461731631013.jpg
 
آخرین ویرایش:

afson.ma

کاربر ويژه
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

من خدا را دارم،

کوله بارم بردوش،

سفری می باید،سفری تا ته تنهایی محض،

هرکجالرزیدی،از سفرترسیدی،

فقط آهسته بگو: من خدا رادارم…!

ودیگر هیج
 

afson.ma

کاربر ويژه
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

گفتم: خدایا از همه دلگیرم، گفت: حتی از من؟


گفتم: خدایا دلم را ربودند،


گفت: پیش از من؟


گفتم: خدایا چقدر دوری، گفت: تو یا من؟


گفتم: خدایا تنهاترینم،


گفت: پس من؟


گفتم: خدایا کمک خواستم، گفت: از غیر من؟


گفتم: خدایا دوستت دارم،


گفت: بیش از من؟
 

South Boy

متخصص بخش فوتبال
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

من آن غرق بحر گناهم، خدا
من آن بنده ی روسیاهم، خدا
ندارم پناهـی، به جـز رحمتت
پناهم بـده،بـی پنـاهـم خـدا
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...





بار الها !
نه من آنم كه ز فيض نگهت چشم بپوشم
نه تو آني كه گدا را ننوازي به نگاهي


در اگر باز نگردد نروم باز به جايي
پشت ديوار نشينم چو گدا بر سر راهي


كس به غير تو نخواهم چه بخواهي چه نخواهي
باز كن در كه جز اين خانه مرا نيست پناهي!



 

baroon

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...




خدایا!
کمکم کن پیمانی را که در طوفان با تو بستم، در آرامش فراموش نکنم.

cfa0f_1252457462.jpg

 

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

جان جانان

اگر اسماعیل خواب می دید که باید پدرش را برای تو قربانی کند، آنگاه ابراهیم آن را می پذیرفت؟ آیا اسماعیل هم به سادگی ابراهیم تن به این کار دهشتبار می داد؟ چرا از این آزمایشها با ما می کنی؟ مگر تو خدا نیستی؟
:راز:
 

مهشید

کاربر ويژه
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

من در این خاکِ غریب یافته ام غربت را تنهایی ادم را
که فروشد خود را به بهایی اندک

من در این خاکِ غریب دیده ام چیزی نیست


که بخوانم او را

که بدانم آن را

که فقط تنهایی است

که فقط یک چیز است

که همه یک چیز است

که فقط دوست خداست
که همه چیز خداست
که همه....خداست!!
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...


.

ای خدا این رسمش نبود
ایــــــــــن رسمش نبــــــــــــــــود ...
نــــــــــــــــــــــــــــ بـــــ و د
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

خداوندا... خداوندا / قرارم باش و یارم باش .../ جهان تاریکی محض است/ میترسم/ کنارم باش
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...


خداوندا
آرزویم بزرگ و دلم کوچک است
تو به بزرگی و جلالی که داری برآورده اش کن
 

mitra mehr

متخصص بخش خانه و خانواده
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

خدای مهربان! من یک جفت کفش می‌خواهم بنفش باشد و موقع راه رفتن تق تق کند مرسی خدایا! (رویا میرزاده / 7 ساله)
اگر دل درد گرفتیم نسل دکترها که آمپول می‌زنند منقرض شود تا هیچ دکتری نتواند به من آمپول بزند! (عاطفه صفری / 11 ساله)
خدایا! می‌خورم بزرگ نمیشم! کمکم کن تا خیلی خیلی بزرگ شوم! (محمد حسین اوستادی / 7 ساله)
خدایا! برام یک عروسک بده. خدایا! برای داداشم یک ماشین پلیس بده! (مریم علیزاده / 6 ساله)
خدای عزیزم! سلام. من پارسال با دوستم در خونه‌ها را می‌زدیم و فرار می‌کردیم. خدایا منو ببخش و اگه مُردم بخاطر این کار منو به جهنم نبر چون من امسال دیگه این کار رو نمی‌کنم! (دلنیا عبدی‌پور / 10 ساله)
دلم می‌خواهد حتی اگر شوهر کنم خمیر دندان ژله‌ای بزنم! (روشنک روزبهانی / 8 ساله)
خدای عزیزم! در سال جدید کمک کن تا مادربزرگم دوباره دندان دربیاورد آخر او دندان مصنوعی دارد! (الناز جهانگیری / 10 ساله)
ما هم روزی شاید با خدا اینجوری درد دل میکردیم.حالاچی؟خدایا کاش قدر اون روزها رو میدونستم
 

گل همیشه بهار

متخصص بخش اینترنت
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

خدایا


مسافری هستم خسته، در جاده های سرگردانی


که از راه طولانیِ گناه و عصیان آمده ام


گذشته از سرزمین هوا و هوس، با کوله باری از معصیت


اما امیدوار به رحمت تو،ای رحیم ترین


خدایم


خدای مهربان من


ای شنوای ناله های تنهایی من


نمیگویم دستم را بگیر چون اگر دستم در دستانت نبود حتی لیاقت بردن نام تو را هم نداشتم


گرفته ای و با منی و در من


هرگز نگویمت که بیا دست من بگیر گویم گرفته ای، ز عنایت رها مکن


حال ملتمسانه از تو معبود مهربانم درخواست دارم،

در جاده های پر پیچ و خم زندگی و در مواجهه با هجوم بیرحمانه غمِ زمانه،

تنهایم مگذاری و دستم را رها نکنی
 

rahnama

پدر ایران انجمن
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

خدایا , هر وقت مشکلم را برای حل به تو سپردم نا امیدم نکردی.سپاسگزارم.
 

rahnama

پدر ایران انجمن
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

خدایا من اگر در جوانی به این راز (هر مشکلی را که بتو بسپارم از راه شگفت انگیز خود برایم حل کرده و آرامش را بمن ارزانی میکنی )پی برده بودم حتی برای یک لحظه ناراحتی و تشویش را به دل راه نمی دادم.
 

mohammadshamosi

کاربر ويژه
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

خدایا من اگر در جوانی به این راز (هر مشکلی را که بتو بسپارم از راه شگفت انگیز خود برایم حل کرده و آرامش را بمن ارزانی میکنی )پی برده بودم حتی برای یک لحظه ناراحتی و تشویش را به دل راه نمی دادم.

عالی بود :گل:
 

sinareza

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

من خدایی دارم، که در این نزدیکی است/ نه در ان بالاها/ مهربان، خوب، قشنگ/ چهره اش نورانیست گاهگاهی سخنی می گوید، با دل کوچک من، ساده تر از سخن ساده من/ او مرا می فهمد/ او مرا می خواند، او مرا می خواهد
 

مونا

کاربر ويژه
صحبت با خدا

گفتم خدايا از همه دلگيرم
گفت حتي از من؟
گفتم خدايا دلم را ربودند
گفت پيش از من؟
گفتم خدايا چقدر دوري
گفت تو يا من؟
گفتم خداي تنهاترينم
گفت پس من؟
گفتم خدايا كمك خواستم
گفت از غير من؟
گفتم خدايا دوستت دارم
گفت بيش از من؟
گفتم خدايا اينقدر نگو من
گفت من توام تو من
 
آخرین ویرایش:

baroon

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...




خداوندا !
دلم دیریست یک فنجان آرامش می خواهد با یک حبه دلخوشی کنارش
_____:گل:
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...



خداوندا !
در این سالی كه در پیش است
نمی دانم چه تقدیری مرا فرموده ای، لیكن
در آغاز طلوع روشن سالی كه می آید
كمك كن تا رها سازم ز خود
من كوله بار یك هزار و سیصد و افسوس
یك هزار و سیصد و اندوه

خدایا مهربانم كن
تو چشمان مرا با نور خود بگشا
تو لبخند رضایت را عطایم كن
بفهمان زندگی زیباست
 
بالا