• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

صحبت های خودمونی با خدا...

rahnama

پدر ایران انجمن
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

تا بچه گریه نکند مادر به او شیر نمی دهد.از خدا بخواهیم تا آنچه را که می خواهیم از او بگیریم.
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

يا رب دل پاك و جان آگاهم ده
آه شب و گريه سحرگاهم ده
الهي از پيش خطر و از پس راهم نيست،دستم گير كه جز تو پناهم نيست
الهي دستم گير كه دست آويز ندارم و عذرم بپذير كه پاي گريز ندارم
الهي اي دليل مهر برگشته و اي راهنماي هر سرگشته،اي چاره ساز هر بيچاره
و اي آرنده ي هر آواره،اي جامع هر پراكنده و اي رافع هر افتاده،دست ما گير اي بخشنده بخشاينده
الهي در سر گريستني دارم دراز،ندانم از حسرت گريم يا از ناز.گريستن از حسرت بهر تيم و گريستن شمع بهر ناز،از ناز گريستن چون بود اين تصميمي ست دراز
الهي يك چند به ياد تو نازيدم،اينم بس كه صحبت تو ارزيدم
الهي ياد تو در ميان دل و زبان است و مهر تو در ميان سر و جان
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

خداوندا دستانم خاليند و دلم غرق در ارزوها , يا به قدرت بيكرانت دستانم را توانا گردان يا دلم را از ارزوهاي دست نيافتني خالي كن
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

يک عمر به خدا دروغ گفتم و خدا هيچ گاه به خاطر دروغ هايم مرا تنبيه نکرد ...
، می توانست، اما رسوايم نساخت و مرا مورد قضاوت قرار نداد،
هر آن چه گفتم را باور کرد
و هر بهانه ای آوردم را پذيرفت،
هر چه خواستم عطا کرد و هرگاه خواندمش حاضر شد.

اما من!
هرگز حرف خدا را باور نکردم،
وعده هايش را شنيدم، اما نپذيرفتم،
چشم هايم را بستم تا او را نبينم
و گوش هايم را نيز، تا صدایش را نشنوم،
من از خدا گريختم بی خبر از آن که او با من و در من بود.

می خواستم کاخ آرزوهايم را آن طور که دلم می خواست بسازم
نه آن گونه که خدا می خواست،...
به همين دليل اغلب ساخته هايم ويران شد
و زير خروارها آوار بلا و مصيبت مدفون
شدم، من زير ويرانه های زندگي دست و پا زدم و از همه کس کمک خواستم،
اما هيچ کس فريادم را نشنيد و هيچ کس ياريم نکرد، �
دانستم که نابودی ام حتمی است، با شرمندگی فرياد زدم:

"خدايا اگر مرا نجات دهی، اگر ويرانه های زندگی ام را آباد کنی،
با تو پيمان می بندم هر چه بگويی همان را انجام دهم،
خدايا! نجاتم بده که تمام استخوان هايم زير آوار بلا شکست"،

در آن زمان خدا تنها کسی بود که حرف هايم را باور کرد
و مرا پذيرفت، نمی دانم چگونه اما
در کمترين مدت خدا نجاتم داد،
او مرا از زير آوار زندگی بيرون آورد و به من دوباره احساس آرامش بخشید،
گفتم: "خدای عزيز بگو چه کنم تا محبت تو را جبران نمايم"،
خدا گفت: "هيچ، فقط عشقم را بپذير و مرا باور کن
و بدان در همه حال در کنار تو هستم"،
گفتم: "خدايا عشقت را پذيرفتم و از اين لحظه عاشقت هستم"،
سپس بی آنکه نظر او را
بپرسم به ساختن کاخ رويايی زندگی ام ادامه دادم،
اوايل کار هر آن چه را لازم داشتم از خدا درخواست می کردم
و او نیز فوری برايم مهيا می نمود، از درون خوشحال نبودم،
نمی توانستم هم عاشق خدا باشم و هم به او بی توجه،
از طرفی نمی خواستم در ساختن کاخ آرزوهای زندگی ام
از خدا نظر بخواهم، زيرا
سليقه اش را نمی پسنديدم،...
با خود گفتم: "اگر من پشت به خدا کار کنم
و از او چيزی در خواست نکنم بالاخره او هم مرا ترک می کند
و من از زحمت عشق و عاشقی به خدا راحت می شوم"،
پشتم را به خدا کردم و به کارم ادامه دادم تا اين که وجودش را کاملاً فراموش کردم،
در حين کار اگر چيزی لازم داشتم
از رهگذرانی که از کنارم رد می شدند درخواست می کردم،
عده ای که خدا را می ديدند
با تعجب به من و به خدا که پشت سرم آماده کمک ايستاده بود،
نگاه می کردند و سری به نشانه تاسف تکان داده و می گذشتند،
اما عده ای ديگر که جز سنگهای طلايی قصرم چيزی نمی ديدند به کمکم آمدند
تا آنها نيز بهره ای ببرند،
در پايان کار نیز همان هایی که به کمکم آمده بودند
از پشت خنجری زهرآلود بر قلب زندگی ام فرو کردند،
همه اندوخته هايم را يک شبه به غارت بردند
و من ناتوان و زخمی بر زمين افتادم و فرار آنها را تماشا کردم،
آنها به سرعت از من گريختند...
همان طور که من از خدا گريختم،
هر چه فرياد زدم، صدايم را نشنيدند،
همان طور که من صدای خدا را نشنيدم،
من که از همه جا نااميد شده بودم باز خدا را صدا زدم،
قبل از آنکه بخوانمش کنار من حاضر بود،
گفتم:
"خدايا! ديدی چگونه مرا غارت کردند و گريختند، انتقام مرا از آنها بگير و کمکم کن که
برخيزم."

خدا گفت: "تو خود آنها را به زندگی ات فرا خواندی،
از کسانی کمک خواستی که
محتاج تر از هر کسی به کمک بودند"،
گفتم: "مرا ببخش. من تو را فراموش کردم و به غير تو روی آوردم و
سزاوار اين تنبيه هستم،
اينک با تو پيمان می بندم که اگر دستم را بگيری و بلندم کنی
هر چه گويی همان کنم،
ديگر تو را فراموش نخواهم کرد"،
و خدا تنها کسی بود که حرف ها و سوگندهايم را باور کرد،
نمی دانم چگونه اما متوجه شدم که دوباره می توانم روی پای خود بايستم
و به زودی خدای مهربان نشانم داد که چگونه آن دشمنان گريخته مرا، تنبيه کرد.

گفتم: �"خدای عزیزم، بگو چگونه محبت تو را جبران نمایم؟"،
و خدا پاسخ داد: "هيچ، فقط عشقم را بپذير و مرا باور کن
و بدان بی آنکه مرا بخوانی هميشه در کنار تو هستم"،
پرسیدم: "چرا اصرار داری تو را باور کنم
و عشقت را بپذيرم؟"،
گفت: "اگر مرا باور کنی، خودت را باور می کنی،
و اگر عشقم را بپذيری،
وجودت آکنده از عشق می شود،
آن وقت به آن لذت عظيمی که در جست و جوی آن هستی، می رسی و
ديگر نيازی نيست خود را برای ساختن کاخ روياهایت به زحمت بيندازی،
چيزی نيست که تو نيازمند آن باشی، زيرا تو و من يکی می شويم،
بدان که من عشق مطلق، آرامش مطلق و نور مطلق هستم
و بی نیاز از هر چيز، اگر عشقم را بپذيری تو نیز نور، آرامش
و بی نياز از هر چیز خواهی شد."
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

به دنبال خدا نگرد
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد

خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد

خدا آنجاست
در جمع عزیزترینهایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آنجا نیست

او جایی است که همه شادند
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده
در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش
باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست

زندگی چالشی بزرگ است
مخاطره ای عظیم
فرصت یکه و یکتای زندگی را
نباید صرف چیزهای کم بها کرد
چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد
زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم
و سپیده دمان از آن بیرون می رویم
فقط یک چیزهایی اهمیت دارند
چیزهایی که وقت کوچ ما، از خانه بدن، با ما همراه باشند
همچون معرفت بر الله و به خود آیی

دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم
و با بی پروایی از آن درگذریم
دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم
سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند است
و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند
نگاهی تیره و یأس آلود دارند
آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند

خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:

آیا "زندگی" را "زندگی کرده ای"؟!​
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

از خدا پرسیدم: خدایا چطور می توان بهتر زندگی کرد؟

خدا جواب داد: گذشته ات را بدون هیچ تاسفی بپذیر،

با اعتماد زمان حالت را بگذران و بدون ترس برای آینده آماده شو

ایمان را نگهدار و ترس را به گوشه ای انداز

شک هایت راباور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن

زندگی شگفت انگیز است فقط اگر بدانی که چطور زندگی کنی

مهم این نیست که قشنگ باشی، قشنگ این است که مهم باشی! حتی برای یک نفر

مهم نیست شیر باشی یا آهو مهم این است که با تمام توان شروع به دویدن کنی

کوچک باش و عاشق ... که عشق می داند آئین بزرگ کردنت را

بگذار عشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو با کسی

موفقیت پیش رفتن است نه به نقطه ی پایان رسیدن

فرقی نمی کند گودال آب کوچکی باشی یا دریای بیکران... زلال که باشی، آسمان در توست

نلسون ماندلا
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

انتخاب با توست ، میتوانی بگوئی : صبح به خیر خدا جان

یا بگوئی : خدا به خیر کنه ، صبح شده . .

( وین دایر )
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

در رویاهایم دیدم كه با خدا گفتگو می كنم

خدا پرسید پس تو میخواهی با من گفتگو كنی؟

من در پاسخش گفتم:

اگر وقت دارید. خدا خندید و گفت وقت من بی نهایت است.

در ذهنت چیست كه می خواهی از من بپرسی؟

پرسیدم چه چیز بشر شما را سخت متعجب می سازد؟

خدا پاسخ داد: كودكی شان.

اینكه آنها از كودكی شان خسته می شوند

و عجله دارند زود بزرگ شوند

� و بعد دوباره پس از مدت ها آرزو می كنند كه كودك باشند...

اینكه آنها سلامتی شان را از دست می دهند تا پول بدست آورند

و بعد پولشان را از دست می دهند تا سلامتی شان را بدست آورند

اینكه با اضطراب به آینده نگاه می كنند

� و حال را فراموش می كنند

و بنابراین نه در حال زندگی می كنند نه در آینده

اینكه آنها به گونه ای زندگی میكنند كه گویی هرگز نمی میرند

و به گونه‌ای می میرند كه گویی هرگز زندگی نكرده‌اند...
 

mitra mehr

متخصص بخش خانه و خانواده
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

قطره‌ دلش‌ دريا مي‌خواست. خيلي‌ وقت‌ بود كه‌ به‌ خدا گفته‌ بود.
هر بار خدا مي‌گفت: از قطره‌ تا دريا راهي‌ست‌ طولاني. راهي‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوري. هر قطره‌ را لياقت‌ دريا نيست.
قطره‌ عبور كرد و گذشت. قطره‌ پشت‌ سر گذاشت.
قطره‌ ايستاد و منجمد شد. قطره‌ روان‌ شد و راه‌ افتاد. قطره‌ از دست‌ داد و به‌ آسمان‌ رفت. و هر بار چيزي‌ از رنج‌ و عشق‌ و صبوري‌ آموخت.
تا روزي‌ كه‌ خدا گفت: امروز روز توست. روز دريا شدن. خدا قطره‌ را به‌ دريا رساند. قطره‌ طعم‌ دريا را چشيد. طعم‌ دريا شدن‌ را. اما...
روزي‌ قطره‌ به‌ خدا گفت: از دريا بزرگتر، آري‌ از دريا بزرگتر هم‌ هست؟
خدا گفت: هست.
قطره‌ گفت: پس‌ من‌ آن‌ را مي‌خواهم. بزرگترين‌ را. بي‌نهايت‌ را.
خدا قطره‌ را برداشت‌ و در قلب‌ آدم‌ گذاشت‌ و گفت: اينجا بي‌نهايت‌ است.
آدم‌ عاشق‌ بود. دنبال‌ كلمه‌اي‌ مي‌گشت‌ تا عشق‌ را توي‌ آن‌ بريزد. اما هيچ‌ كلمه‌اي‌ توان‌ سنگيني‌ عشق‌ را نداشت. آدم‌ همه‌ عشقش‌ را توي‌ يك‌ قطره‌ ريخت. قطره‌ از قلب‌ عاشق‌ عبور كرد. و وقتي‌ كه‌ قطره‌ از چشم‌ عاشق‌ چكيد، خدا گفت: حالا تو بي‌نهايتي، چون كه‌ عكس‌ من‌ در اشك‌ عاشق‌ است.
 

mitra mehr

متخصص بخش خانه و خانواده
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

الهی
خواندی تاخیر کردم. فرمودی، تقصیر کردم. عمر خود بر باد کردم و بر تن خود بیداد کردم. اگر گوییم ثنای تو گوییم. اگر جوییم رضای تو جوییم
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

خدايا:
به فرشتگانت بسپار تا در لحظه لحظه ي نيايش، دوستان مرا از ياد نبرند.
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

باخدا حرف بزن...

تصمیم بگیر در روز دست کم یک کار خوب انجام بده
گرچه چند بار ، یا به تعداد بی شمار نباشد.
هر صبح با خداوند حرف بزن و از او بپرس:
«امروز چه کار خوبی می توانم انجام دهم؟»
او به تو پاسخ می دهد و راهنماییت می کند
چون او در وجود توست.
و تو با درخواست از او ، او را در خود زنده می کنی
او ممکن نیست بدون اینکه خواسته شود ، خود را آشکار سازد.
خداوند به وسیله ی روحت که راهنمای واقعی تو در زندگی ست
با تو حرف خواهد زد.
از خدا بخواه ، با خدا صحبت کن ، با خدا راز و نیاز کن
و تو منشأ معجزات زیادی خواهی شد.
تا آخرین روز زندگیت ، در روز دست کم یک عمل خوب انجام بده.
اگر تمام ۶ میلیارد انسان ساکن بر روی زمین
یک عمل خوب در روز انجام دهند ، چه سیاره ای خواهد شد !
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

اسرار زندگی


هنگامي که پروردگار جهان را خلق مي کرد، فرشتگان مقرب در گاهش را فراخواند.

خداوند از فرشتگان مقرب خود خواست در تصميمش ياري اش دهند که اسرار زندگي را کجا جاي دهد يکي از فرشتگان پاسخ داد: در زمين دفن کن.

ديگري گفت: در اعماق دريا جاي بده.

يکي ديگر پيشنهاد کرد: در کوه ها پنهان کن.

خداوند پاسخ داد: اگر آنچه را شما مي گوييد انجام دهم، تنها اشخاص معدودي اسرار زندگي را مي يابند. اسرار زندگي بايد در دسترس همه باشد.

يکي از فرشتگان در جواب گفت: بله درک مي کنم، پس در قلب تمام ابناي بشر جاي بده.
هيچ کس فکر نمي کند که آنجا دنبالش بگردد.

خداوند گفت: درست است! در قلب تمام انسانها.

پس بدين ترتيب اسرار زندگي در وجود همه ما جاي دارد.
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

از خدا پرسيدم:خدايا چطور مي توان بهتر زندگي کرد؟
خدا جواب داد :گذشته ات را بدون هيچ تاسفي بپذير،
با اعتماد زمان حال ات را بگذران و بدون ترس براي آينده آماده شو.
ايمان را نگهدار و ترس را به گوشه اي انداز .
شک هايت را باور نکن و هيچگاه به باورهايت شک نکن.
زندگي شگفت انگيز است فقط اگربدانيد که چطور زندگي کنيد

بگذارعشق خاصیت تو باشد نه رابطه خاص تو باکسی
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

هنگام دعا کردن، از خدا بخواهید تا از شما برای اجابت دعاهای دیگران استفاده کند.دختر فقیری دعا می کرد که در روز عید یک جعبه شکلات عیدی بگیرد. عید فرا رسید، اما از جعبه ی شکلات خبری نبود. دخترک این موضوع را با یکی از دوستانش درمیان گذاشت. مردی که از کنار آن ها می گذشت گفتگوی آنها را شنید. او دو جعبه شکلات خریده بود. آنها را به دخترک داد و گفت :« خدا به من گفت این دو جعبه شکلات را به تو بدهم.» در حالی که چشمان دخترک برق می زد گفت :
«خدایا ! تو همه چیز من هستی !»
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

خدای من ..
نمی خواهم خدایم بیکران باشد
نمی خواهم عظیم و قادر و رحمان
نمی خواهم که باشد این چنین آخر
خدا را لمس باید کرد.
نگو کفر است
خدا را می توان در باوری جا داد
که در احساس و ایمان غوطه ور باشد
خدا را می توان بوئید
و این احساس شیرینی است

نگو کفر است
که کفر این است
که ما از بیکران مهربانیها
برای خود
خدایی لامکان و بی نشان سازیم
خدا را در زمین و آسمان جستن
ندارد سودی ای آدم
تو باید عاشقش باشی
و باید گوش بسپاری
به بانگ هستی و عالم
که در هر خانه ای آخر خدائی هست
نگو کفر است
اگر من کافرم، باشد
نمی خواهم خدایا زاهدی چون دیگران باشم
نمی خواهم خدایم را
به قدیسی بدل سازم
که ترسی باشد از او در دل و جانم
نگو کفر است
که سوگند یاد کردم من
به خاک و آب و آتش بارها ای دوست
خدا زیباترین معشوق انسانهاست
خدا را نیست همزادی
که او یکتاترین
عاشق ترین هاست
 

مهشید

کاربر ويژه
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

پروردگارم

بر من ببخشای آنچه از اعمال نیکو که عزم انجام دارم و انجام ندادم
ببخشای آنچه را که با زبان به تو نزدیک شدم اما با قلبم آن را ترک نمودم
ببخشای نگاه های اشارت آمیزم را
و سخنان بیهوده ام
و خواسته های نفسانی دل
و لغزش های زبان
از من درگذر

آنچه را از من بدان داناتری
و اگر باردیگر بدان بازگردم
تو نیز باری به بخشایشت بازگرد...
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : داستان های کوتاه و دلنشین

چقدر رحمت!!! ... چقدر لطف !!! ...خدایا ... اینقدر بزرگی که هرچه از زندگی من روز به روز می گذرد به کوچکی خودم بیشتر پی می برم ... و باز تو ... توکه هرلحظه مراقب ماهستی ...� ایندفعه هم جز عرق شرم در مقابل تو چیزی بر روی پیشانی من جاری نیست ...

از تو چه بگویم ...

تو نهایت عطوفتی ... در مقابل تمام بدیهایم ...

تو نهایت رحمتی ... در مقابل تمام نا آگاهی هایم ...

تو نهایت لطفی ... در مقابل تمام سهلنگاری هایم ...

آری ...

تو خود ِ نهایتی ...

خداوندا ... در این زمانه ی پر رنگ و ریا ... با این مردمان پر ادعا ...

در این تلاطم زندگی ِ همچو دریا ... نجاتمان ده از اینهمه سختی و بلایا ...

پروردگارا ..
 

khodam

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...

پروردگارا مارا توانا ساز تا:

هنگام رويارويي با سختي ها شاد باشيم
هنگام دشواري ها گام هاي استوار داشته باشيم
آنگاه كه اوضاع آزاردهنده است ، آرام باشيم
براي ديگرا زمان سختي سودمند باشيم
به نيازمندان شفقت ورزيم
و در برابر كساني كه قلب اندوهگين ودردمند دارند، دلسوز باشيم

به ما موهبت كن تا

هيچ چيز سبب بدخلقي مان نشود
هيچ چيز شادماني را از ما نگيرد
هيچ چيز آرامش ما را بر هم نزند
هيچ چيز ما را از كسي آزرده نسازد
 

baroon

متخصص بخش ادبیات
پاسخ : صحبت های خودمونی با خدا ...



همه ی دنیارو گشتم تا تورو پیدا کنم...:گل:




 
بالا