گفتم كه اي مستان جان مي خورده از دستان جان * اي صد هزاران جان و دل اندر شما آويخته
..........................
گفتند شكرالله را كو جلوه كرد اين ماه را * افتاده بوديم از بقا در قعر لا آويخته
..........................
بگريختيم از جور او يك مدتي وز دور او * چون دشمنان بوديم ما اندر جفا آويخته
..........................
جام وفا برداشته كار و دكان بگذاشته * و افسردگان بي مزه در كارها آويخته
..........................
بنشسته عقل سرمه كش با هر كي با چشميست خوش * بنشسته زاغ ديده كش بر هر كجا آويخته
..........................
زين خنبهاي تلخ و خوش گر چاشني داري بچش * ترك هوا خوشتر بود يا در هوا آويخته
..........................
عمري دل من در غمش آواره شد مي جستمش * ديدم دل بيچاره را خوش در خدا آويخته
..........................
بردار دنيا اي فتي گر ايمني برخيز تا * بنمايم آزادانت را و هم تراآويخته
..........................
بردارملك جاودان بين كشتگان زنده جان * مانند منصور جوان در ارتضا آويخته
..........................
عشقا تويي سلطان من از بهر من داري بزن * روشن ندارد خانه را قنديل نا آويخته
..........................
من خاك پاي آنكسم كودست در مردان زند * جانم غلام آن مسي در كيميا آويخته
..........................
برجه طرب را ساز كن عيش و سماع آغاز كن * خوش نيست آن دف سرنگون ني بي نوا آويخته
..........................
دف دل گشايد بسته را ني جان فزايد خسته را * اين دلگشا چون بسته شد و آن جانفزا آويخته
..........................
امروز دستي برگشا ايثار كن جان در سخا * باكفر حاتم رست چون بد در سخا آويخته
..........................
هست آن سخا چون دام نان اما صفا چون دام جان * كو در سخا آويخته كو در صفا آويخته
..........................
باشد سخي چون خايفي در غار ايثاري شده * صوفي چو بوبكري بود در مصطفي آويخته
..........................
اين دل دهد در دلبري جان هم سپارد بر سري * وآن صرفه جو چون مشتري اندر بها آويخته
..........................
آن چون نهنگ آيان شده دريا درو حيران شده * وين بحري نو آشنا در آشنا آويخته
..........................
گويي كه اين كار و كيا يا صدق باشد يا ريا * آنجا كه عشاقند و ما صدق و ريا آويخته
..........................
شب گشت اي شاه جهان چشم و چراغ شب روان * اي پيش روي چون مهت ماه سما آويخته
..........................
من شادمان چون ماه نو تو جانفزا چون جاه نو * وي در غم تو ماه نو چون من دو تا آويخته
..........................
كو هست جان در معرفت تن برگ كاهي در صفت * بر برگ كي ديدست كس يك كوه را آويخته
..........................
از ره روان گردي روان صحبت ببر از ديگران * ور ني بماني مبتلا در مبتلا آويخته
..........................
جان عزيزان گشته خون تا عاقبت چونست چون * از بدگماني سر نگون در انتها آويخته
..........................
چون ديد جان پاكشان آن تخم كاول كاشت جان * واگشت فكر از انتها در ابتدا آويخته
..........................
اصل ندا از دل بود در كوه تن افتد صدا * خاموش رو در اصل كن اي در صدا آويخته
..........................
گفت زبان كبرآورد كبرت نيازت را خورد * شو تو ز كبر خود جدا در كبريا آويخته
..........................
اي شمس تبريزي بر آ از سوي شرق كبريا * جانها ز تو چون ذره ها اندر ضيا آويخته
..........................
گفتند شكرالله را كو جلوه كرد اين ماه را * افتاده بوديم از بقا در قعر لا آويخته
..........................
بگريختيم از جور او يك مدتي وز دور او * چون دشمنان بوديم ما اندر جفا آويخته
..........................
جام وفا برداشته كار و دكان بگذاشته * و افسردگان بي مزه در كارها آويخته
..........................
بنشسته عقل سرمه كش با هر كي با چشميست خوش * بنشسته زاغ ديده كش بر هر كجا آويخته
..........................
زين خنبهاي تلخ و خوش گر چاشني داري بچش * ترك هوا خوشتر بود يا در هوا آويخته
..........................
عمري دل من در غمش آواره شد مي جستمش * ديدم دل بيچاره را خوش در خدا آويخته
..........................
بردار دنيا اي فتي گر ايمني برخيز تا * بنمايم آزادانت را و هم تراآويخته
..........................
بردارملك جاودان بين كشتگان زنده جان * مانند منصور جوان در ارتضا آويخته
..........................
عشقا تويي سلطان من از بهر من داري بزن * روشن ندارد خانه را قنديل نا آويخته
..........................
من خاك پاي آنكسم كودست در مردان زند * جانم غلام آن مسي در كيميا آويخته
..........................
برجه طرب را ساز كن عيش و سماع آغاز كن * خوش نيست آن دف سرنگون ني بي نوا آويخته
..........................
دف دل گشايد بسته را ني جان فزايد خسته را * اين دلگشا چون بسته شد و آن جانفزا آويخته
..........................
امروز دستي برگشا ايثار كن جان در سخا * باكفر حاتم رست چون بد در سخا آويخته
..........................
هست آن سخا چون دام نان اما صفا چون دام جان * كو در سخا آويخته كو در صفا آويخته
..........................
باشد سخي چون خايفي در غار ايثاري شده * صوفي چو بوبكري بود در مصطفي آويخته
..........................
اين دل دهد در دلبري جان هم سپارد بر سري * وآن صرفه جو چون مشتري اندر بها آويخته
..........................
آن چون نهنگ آيان شده دريا درو حيران شده * وين بحري نو آشنا در آشنا آويخته
..........................
گويي كه اين كار و كيا يا صدق باشد يا ريا * آنجا كه عشاقند و ما صدق و ريا آويخته
..........................
شب گشت اي شاه جهان چشم و چراغ شب روان * اي پيش روي چون مهت ماه سما آويخته
..........................
من شادمان چون ماه نو تو جانفزا چون جاه نو * وي در غم تو ماه نو چون من دو تا آويخته
..........................
كو هست جان در معرفت تن برگ كاهي در صفت * بر برگ كي ديدست كس يك كوه را آويخته
..........................
از ره روان گردي روان صحبت ببر از ديگران * ور ني بماني مبتلا در مبتلا آويخته
..........................
جان عزيزان گشته خون تا عاقبت چونست چون * از بدگماني سر نگون در انتها آويخته
..........................
چون ديد جان پاكشان آن تخم كاول كاشت جان * واگشت فكر از انتها در ابتدا آويخته
..........................
اصل ندا از دل بود در كوه تن افتد صدا * خاموش رو در اصل كن اي در صدا آويخته
..........................
گفت زبان كبرآورد كبرت نيازت را خورد * شو تو ز كبر خود جدا در كبريا آويخته
..........................
اي شمس تبريزي بر آ از سوي شرق كبريا * جانها ز تو چون ذره ها اندر ضيا آويخته