• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

متن ادبی

baroon

متخصص بخش ادبیات
وقتی یک تفاوت ساده در حرف


کفتار را به کفتر تبدیل می کند


باید به بی تفاوتی واژه ها


و واژه های بی طرفی مثل نان دل بست


نان را


از هر طرف که بخوانی


نان است ...
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
[COLOR=#00000]به نام خدای سکوت

بغض هایم وقتی به سرانجام می رسند که...

رد دلتنگی غریبی در این زمانه ی تردید روحم را زیرو رو کند

و تمامی آنچه درگیر روحم بود تنگ و تنگ تر شود

تا ختم شود به واژه ی کوچک دل...

به وسعت دلتنگی...

وهمین سرانجام بی سرانجامی هاست.

اما من هیچ گاه از به سرانجام رسیدن بغض ها به سر انجام نمی رسم

چرا که من از نسل سکوتم

وزادگاهم تنهایی است

همان کارون آرام و تنها...

که حالا از شدت تشنگی پیرو پیر تر می شود

و همان نخل هایی که روزی از دستانشان عشق می چیدم.

من با فریاد بیگانه ام...

این را در روزگار کودکی ام هم می توان دید.

و حالا...

سرمشق شاعرانه ی من روز به روز در دودها دود می شود...

من سکوت می کنم

وفقط گاهی دلم برای شعر تنگ می شود

و تمامی آنچه را به خاطر داشتم به خاطره ها می سپارم

تا منحنی ها دایره وار بچرخند

ودیگر این زمانه ی تردید خلوت مرا تنگ نسازد.
[/COLOR]
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
ای کاش هیچ گاه نگاهمان با هم آشنا نشده بود....

ای کاش هرگز ندیده بودمت و دل به تو دل شکن نمی بستم.

ای کاش به دوستت دارم های دروغین و پر رنگ و لعابت(تا ابد گوش) نداده بودم

هیهات که ابدت کوتاه بوده و درواقع ابد نبوده.....


ای کاش از همان ابتدا، بی وفایی و ریا کاری تو را باور داشتم و انتظار باز آمدنت،
بهانه ای برای های های گریه های شبانه ام شد و علتی برای چشم به راه دوختن
و از آتش غم سوختن و دیده به درد دوختم...

امّا امشب می نویسم تا تو بدانی که دیگر با یادآوری اولین دیدارمان چشمانم پر از اشک نمی شود.
چون بی رحمی آن قلب سنگین را باور دارم.

امشب دیگر اجازه نخواهم داد که قدم به حریم خواب ها و رویاهایم بگذاری...
چون این بار، ((من)) اینطور خواسته ام، هر چند که علت رفتن تو را نمی دانم
و علت پا گذاشتن روی تمام حرفهایت را...

باور کن...

که دیگر باور نخواهم کرد عشق را... دیگر باور نمی کنم محبت را...
و اگر باز گردی به تو نیز ثابت خواهم کرد...

می خواهم برایت بنویسم. اما مانده ام که از چه چیز و از چه کسی بنویسم؟

از تو که بی رحمانه مرا تنها گذاشتی یا از خودم که چون تک درختی در کویر خشک،
مجبور به زیستن هستم.

از تو بنویسم که قلبت از سنگ بود یا از خودم که شیشه ای بی حفاظ بودم؟
از چه بنویسم؟

از دلم که شکستی، یا از نگاه غریبه ات که با نگاهم آشنا شد؟

ابتدا رام شد، آشنا شد و سپس رشته مهر گسست و رفت و ناپیدا شد.

از چه بنویسم؟
از قلبی که مرا نخواست یا قبلی که تو را خواست؟

شاید هم اگر در دادگاه عشق محاکمه بشویم،
دادستان تو را مقصر نداند و بر زود باوری قلب من که تو را بی ریا و مهربان انگاشت اتهام بزند.

شاید از اینکه زود دل بسته شدم و از همه ی وابستگی ها بریدم تا تو را داشته باشم
به نوعی گناهکاری شناخته شدم.

نه!نه! شاید هم گناه را به گردن چشمان تو بگذارند که هیچ وقت مرا ندید،
یا ندیده گرفت چون از انتخابش پشیمان شده بود. عشقم را حلال کردم تا جان تو را آزاد کنم.

که شاید دوری موجب دوستی بیشترمان بشود و تو معنای ((دوست داشتن))را درک کنی...
امّا هیهات.... که تو آن را در قلبت حس نکردی و معنایش را ندانستی...
از من بریدی و از این آشیان پریدی .........
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
003.jpg


زندگی، ارزش آنرا دارد که به آن فکر کنی

زندگی، ارزش آنرا دارد که ببویی اش چون گل،
که بنوشی اش چون شهد
زندگی، بغض فـروخورده نیست
زندگی، داغ جگر گوشه نیست
زندگی، لحظه دیدار گلی خفته در گهواره است
زندگی، شوق تبسم به لب خشکیده است


زندگی، جرعه آبی است به هنگامه ظهر در بیابانی داغ
زندگی، دست نوازش به سر نوزادی است
زندگی، بوسه به لبهای گلی است که به شوقت همه شب بیدارست


زندگی، شوق وصال یار است
زندگی، لحظه دیدار به هنگامه یاس
زندگی، تکیه زدن بر یار است
زندگی، چشمه جوشان صفا و پاکی است
زندگی، موهبت عرضه شده بر من انسان خاکی است

زندگی، قطعه سرودی زیباست
که چکاوک خواند ...
که به وجدت آرد به سرشاخه امید و رجا
زندگی، راز فـروزندگی خورشید است
زندگی، اوج درخشندگی مهتاب است

زندگی، شاخه گلی در دست است که بدان عشق سراپا مست است
زندگی، طعــم خوش زیستن است،
شور عشقی برانگیختن است
زندگی، درک چرا بودن است،
گام زدن در ره آسودن است
زندگی، مزه طعم شکلات به مذاق طفل است. به، که چقدر شیرین است
زندگی، خاطره یک شب خوش،
زیر نور مهتاب،
روی یک نیمکت چوبی سبز،
ثبت در سینه است
زندگی، خانه تکانی است.
هر از چندگاهی از غبار اندوه


زندگی، گـوش سپردن به اذان صبح است که نوید صبـح است
زندگی، گاه شده است خوش نیاید به مذاق
زندگی، گاه شده است که برد بیراهم
زندگی، هر چه که هست، طعم خوبی دارد،
رنگ خوبی دارد ...
 

شبگرد

کاربر ويژه
امشب ابری هست
و بارانی هست
و خيال تو
من هستم و تو هستی
و نم نمی غزل
برای يک شعر تازه
 

شبگرد

کاربر ويژه
گاهی تو صدایم می‌کنی
گاهی من صدایت می‌کنم
عجیب است
گاهی هر دو
چیزی به این سادگی را
فراموش می‌کنیم
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
و رسالت من اين خواهد بود
تا دو استكان چاي داغ را
از ميان دويست جنگ خونين به سلامت بگذرانم
تا در شبي باراني
آن ها را با خداي خويش
چشم در چشم هم نوش كنيم
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
[COLOR=#00000]سکوت را می جوم
درست مثل ته مداد گلی هایم
وقتی که وسط امتحان
توی فکر جواب سوال شماره 3
مانده بودم
و کلاس...........
سراسر سکوت
و سکوت.........
و من
مزه چوب خیس را
توی دهانم
میچشیدم
حالا سکوت را می جوم
بی هیچ مزه ای
اما خیس خیس
درست مثل آن وقت ها
فقط همین![/COLOR]
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز


به دنبال خدا نگرد
خدا در بیابان های خالی از انسان نیست
خدا در جاده های تنهای بی انتها نیست
به دنبالش نگرد

خدا در نگاه منتظر کسی است که به دنبال خبری از توست
خدا در قلبی است که برای تو می تپد
خدا در لبخندی است که با نگاه مهربان تو جانی دوباره می گیرد

خدا آنجاست
در جمع عزیزترینهایت
خدا در دستی است که به یاری می گیری
در قلبی است که شاد می کنی
در لبخندی است که به لب می نشانی
خدا در بتکده و مسجد نیست
گشتنت زمان را هدر می دهد
خدا در عطر خوش نان است
خدا در جشن و سروری است که به پا می کنی
خدا را در کوچه پس کوچه های درویشی و دور از انسان ها جست و جو مکن
خدا آنجا نیست

او جایی است که همه شادند
و جایی است که قلب شکسته ای نمانده
در نگاه پرافتخار مادری است به فرزندش
در نگاه عاشقانه زنی است به همسرش
باید از فرصت های کوتاه زندگی جاودانگی را جست

زندگی چالشی بزرگ است
مخاطره ای عظیم
فرصت یکه و یکتای زندگی را
نباید صرف چیزهای کم بها کرد
چیزهای اندک که مرگ آن ها را از ما می گیرد
زندگی را باید صرف اموری کرد که مرگ نمی تواند آن ها را از ما بگیرد
زندگی کاروان سرایی است که شب هنگام در آن اتراق می کنیم
و سپیده دمان از آن بیرون می رویم
فقط یک چیزهایی اهمیت دارند
چیزهایی که وقت کوچ ما، از خانه بدن، با ما همراه باشند
همچون معرفت بر الله و به خود آیی

دنیا چیزی نیست که آن را واگذاریم
و با بی پروایی از آن درگذریم
دنیا چیزی است که باید آن را برداریم و با خود همراه کنیم
سالکان حقیقی می دانند که همه آن زندگی باشکوه هدیه ای از طرف خداوند است
و بهره خود را از دنیا فراموش نمی کنند
کسانی که از دنیا روی برمی گردانند
نگاهی تیره و یأس آلود دارند
آن ها دشمن زندگی و شادمانی اند

خداوند زندگی را به ما نبخشیده است تا از آن روی برگردانیم
سرانجام خداوند از من و تو خواهد پرسید:

آیا "زندگی" را "زندگی کرده ای"؟!
 

Mehdi

متخصص بخش سخت افزار

غریــــبه بود...
آشـــــــنا شد...
عـــــادت شد...
عــــــــشق شد...
هســـــــتی شد...
روزگـــــــار شد...
خســـــــــته شد....
بی وفـــــــــا شد...
دور شـــــــــــد....
بیـــــــــگانه شد....
فراموش نـــــــــــشد...

 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
می خواهم عمرم را
با دست های مهربان تو اندازه بگیرم
برگرد!
باور کن
تقصیر من نبود
من فقط می خواستم
یک دل سیر برای تنهایی هایت گریه کنم
نمی دانستم گریه را دوست نداری
حالا هم هروقت بیایی
عزیز لحظه های تنهایی منی
اگر بیایی
من دلتنگی هایم را بهانه می کنم
تو هم دوری کسانی که دور نیستند
در راهند
رفته اند برای تاریکی هایت
یک اسمان خورشید بیاورند
یادت باشد
من اینجا
کنار همین رویاهای زودگذر
به انتظار امدن تو
خط های سفید جاده را می شمارم .

[FONT=tahoma,Vazir,helvetica,sans-serif]

 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز

از کنار نیمکت خاطره ها میگذرم
سکوت می نوازد
و درخت شاهد باران عشقم
با ترانه باد می خواند
دستم گم کرده راهش را
بی جهت در جیبم می خزد

پاهایم سنگین اند
بار غمی به دوش دارم
با هر گامم
زیر پاهایم صدای خش خش رنج پاییز را میشنوم
و اشک هایم را پشت سر می گذارم

در بدنم جریان دارد حضورش
اما با چشمم چیزی جز فاصله نیست
با خودم می گویم
به کجا می روم
آن چه اینجا می جویم چیست؟
در فکر هستم
من و او اینجا و ناگهان
با هق هقم دیگر نواختنی نیست

هوا سرد است تنها میگریم
به یاد شبی که با او خندیدم
آه من در کنار او و حضورش
عاشقانه زیر باران رقصیدم
و عطر نابش را بوییدم
خندیدم...
از غم چشمهایش رنجیدم...
همه را پوستم گواه می دهد...

عاشقانه،بی ترس،بی لرز
زیر بوسه های آسمان
دست هایم را گرفت
محو گرمای وجودش بودم که
در دلم عشقی جاویدان را نوشت

جلوی این نیمکت
به درخت شاهد چشم می دوزم
تنهایم اما امروز...
تکرار میکنم بودنش را
و از نبودنش این جا تنها می سوزم

باد سردی می وزد
دست هایم گم می شوند در جیبم
تنها به تنهایش و تنهاییم می اندیشم
چشم های خیسم را می بندم:دل شکسته:
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز

هر شب
وقتی که آخرین عابر هم
از کوچه پس کوچه های شهر
به خانه می خزد
و آخرین چراغ هم خاموش می شود
یاد تو

زیر پوست تنم
جوانه می زند
و خاطرت مرا
سر سبز می کند
چنان بی تاب می شوم
که دلم
برای لحظه ی دیدار
بی صبر و بی قرار

گوش کن
تیک تاک ساعت
آمدن و رفتن ثانیه ها را خبر می دهد
چه بی درنگ می ایند
و چه پر شتاب می روند
می ایند

تا آهسته آهسته مرا از تو دور تر سازند
و می روند
تا ذره ذره
گرمی این آتش افتاده به جانم را
با خود ببرند
چه خیال باطلی
چه سعی بیهوده ای
از این همه کوشش بی حاصل
چرا خسته نمی شوند؟
یادت همیشه سبز
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
دوره اﮮ ست کـه همـه
حتــی در نهــایت حــیرت تــو
"دوسـت داشتـن" را بـا خــط کـش هـاشـان
سانـت مـی زننـد
تـا مـبادا یـکــ جـایـی
یـکــ چـیزﮮ
کـــم باشـــد...
فـداﮮ سـرم کـه تـا نهـایت پسـتی قـد کـشیدﮮ
و کـارت بـه جـایـی کشــید
که خـط کـش به دسـت
مقـایسـه ام مـیکنـی بـا ایـن و آن !
همــان دو سـه تـا بــاران..
همــان یـک بـوسـه..
همین کـه شـاعر شـده ام حــالا
عمـرﮮ را کفـایت مـی کـند!
 

یگانه جان

متخصص بخش ادبیات
تکیه داده ام
به باد
با عصای استوایی ام
روی ریسمانآسمان
ایستاده ام
بر لب دو پرتگاه ناگهان
ناگهانی از صدا
ناگهانیاز سکوت
زیر پای من
دهان ِ دره ی سقوط
باز مانده است
ناگزیر
باصدایی از سکوت
تا همیشه
روی برزخ دو پرتگاه
راه می روم
سرنوشت من سرودن است
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
گـل یا پــوچ؟

دستتــــــ را باز نکن، حســم را تباه مکــن

بگذار فقط تصــــــور کنم ..

که در دستانتــــ

برایـــم کمی عشق پنهـــان است ..
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
حمـاقـت کـه شاخ و دم نــدارد!

حمـاقـت یـعنـﮯ مـن کـه

اینقــدر میــروم تـا تـو دلتنـگ ِ مـن شـوﮮ!

خـبری از دل تنـگـﮯ ِ تـو نمـی شود!

برمیگردم چـون

دلـتنـگـت مــی شــوم!!!:ناراحت:
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
فرقـے نمـے کند !!

بگویم و بدانـے ...!

یا ...

نگویم و بدانـے..!

فاصله دورت نمی کند ...!!!

در خوب ترین جاﮮ جهان جا دارﮮ ...!

جایـے که دست هیچ کسـے به تو نمـے رسد.:

دلــــــــــــــم.....!!!
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
هوایت که به سرم می زند

دیگر در هیچ هوایی،


نمی توانم نفس بکشم!

عجب نفس گیر است

هوایِ بی توئی!
 

mahdis

متخصص بخش سرگرمی و طنز
من تو را نمی سرایم !..

تو ...




خودت در واژه ها می نشینی ..!




خودت قلم را وسوسه می کنی !!




و شعر را بیدار می کنی !!


 
بالا