baroon
متخصص بخش ادبیات
بَعْلِ زَبوب و خليفه ی بغداد
جهان
جای بزرگی برای شُستنِ رَخت ها و روياهای آدمی ست
سعی کن
هزار و يک شبِ اين روزها را
طوری با ترانه هایِ مُردگانِ حلبچه طی کنی
کودک!
کودکِ کُتک خورده ی تکريت
مگر پدرخوانده ی بی خدای تو
با تو چه کرده بود
که عمری همه جز انتقام
هيچ فانوسی
فرصتِ عبور از شبِ فُرات را نيافت
حالا تا کی
تا کی رو به دجله ی درياگذر
گريه خواهی کرد؟
گريه نکن ديکتاتور!
هنوز هم گمنام ترين مُردگانِ ما
تنها تو را
با انگشتِ اشاره نشان می دهند
گورستان های شمال و
هور به هورِ جنوب را به ياد آر،
زنانِ شوی کشته ی کرکوک را به ياد آر
مردمِ بی مزارِ سامرا، کاظمين، ناصريه
فلوجه و اَربيل را به ياد آر!
اَلرُعب بِالنَصر ...؟
گريه نکن ديکتاتور!
خودکرده را عاقبتی چنين
جز بی چراغ زيستن و گريستن
راهی نيست
دليری به وقتِ اسارت را
از خُردسالانِ خرمشهرِ ما بياموز
که از راهِ مدرسه
هرگز به خانه بازنيامدند
گريه نکن خليفه ی بابِل
آسياب هایِ بَعلِ زَبوب
همه ...
همه به نوبت اند:
يکی ... يکی ...!