baroon
متخصص بخش ادبیات
سرمشقِ مشترکِ نستعليق با نیِ دُرُشت
روزگار اگر روزگارِ ماست
هيچ احوالی از من مپرس
نه زنگی بزن
نه خطی بنويس
نه نامهای بفرست
زندانی نيستم
بيمارستان نيستم
خانهنشين و خاموش نيستم
پس زندهام هنوز!
حالا برو
میخواهم بخوابم
میخواهم به خوبیهای همين شب و روزِ هميشه بينديشم
ما زندهايم هنوز
صبحها خسته از خواب برمیخيزيم
شبها خسته به خانه برمیگرديم
کسی به ما نمیگويد دست و رويَت را کجا شُستهای
کسی به ما نمیگويد اسمت چيست
کسی از ما نمیپرسد شمارهی کفشِ همسايهات چند است؟
اصلا چرا زندهای هنوز؟
کسی کاری به کارِ کلماتِ مخفیِ ما ندارد
ما خوشبختیم دوست من
حالا برو
میخواهم بخوابم
فقط بخوابم!
آخرین ویرایش: