• توجه: در صورتی که از کاربران قدیمی ایران انجمن هستید و امکان ورود به سایت را ندارید، میتوانید با آیدی altin_admin@ در تلگرام تماس حاصل نمایید.

مشاعره آزاد !i

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
روی ریسمان زمان راه میروم
ساعت را نجوا میدهم
او رفته
رفته
رفته
و به این فکر میکنم
که تنفر هم بد نیست ...
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
تا یادم نرفته است بنویسم
حوالی خوابهای ما سال پر بارانی بود
می دانم همیشه حیاط آنجا پر از هوای تازه بازنیامدن است
اما تو لااقل
حتی هر وهله
گاهی، هر از گاهی
ببین انعكاس تبسم رویا
شبیه شمایل شقایق نیست !

سید علی صالحی
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
تمنا می كنم بمانی
هوای درونم خوب است ...
ببین !!!غبار همه جا را روبیده ام
نم نم بارانی لطیف شیشه ی نگاهم را شسته
تمنا می كنم بمانی
فرصت دیدار كوتاه است ..
لحظاتم با تو خو گرفته اند...
باور كن عمر م به بی نهایت قد نمی دهد...
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
در نهان خانه ی جانم گل یاد تو درخشید
باغ صد خاطره خندید
عطر صد خاطره پیچید

فریدون مشیری
 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
دیگر بس است چقدر عشوه می آیی
در این شهر كسانی كه ناز میخرند نیست
دیگر نگاهت نمیكنم چه كنم سر به زیرم
آخر هیچ كسی در روزگار سربلند نیست
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
تو آسمان آبی آرام و روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو


فریدون مشیری
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
البته باید با (و) شروع می کردی:39:

تو را گم می كنم هر روز و پیدا می كنم هر شب
بدینسان خوابها را با تو زیبا می كنم هر شب

محمد علی بهمنی​
 

baroon

متخصص بخش ادبیات

[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]بـــه كجـــا میـــــــروی ای دوســــت، كمــی صبـــــــر بكــــن
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif] صبـــر كـن عشــــق زمین گیــــر شود بعـــــد بـــــــرو
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif] یـــا دل از دیـدن تو سیـــــر شود بعــــد بــــــرو
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif] ای كبــــوتر به كجا، قدر دگر صبر بــكـــن
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif] آسمان زیر پرت پـیــر شود بعـد بـــرو
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif] تو اگر گریه كنی بغض منم میشكند
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif] خنـده كن عشق نمك گیر شود بعد برو
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif] یـك نفـر حســـرت لبخـند تــــو را میـدارد
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif] صبـــر كن گریـــه بـــه زنجــــیر شود بعد بــرو
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif] خــــواب دیــــدم شبـــــی از راه، ســــواری آمـــــد
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]صبــــــر كــــــــــن خواب بــــــــه تعبــیـــر شود بعـــد برو
[FONT=Vazir, helvetica, sans-serif]:گل:




 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
وه کــه گــر مـن بـازبـیـنـم روی یـار خـویـش را
تــا قــیــامـت شـکـر گـویـم کـردگـار خـویـش را
یــار بــارافــتــاده را در کــاروان بــگــذاشـتـنـد
بــی‌وفــا یــاران کــه بــربـسـتـنـد بـار خـویـش را
مــردم بــیـگـانـه را خـاطـر نـگـه دارنـد خـلـق
دوســـتـــان مـــا بــیــازردنــد یــار خــویــش را
هـمـچـنـان امـیـد مـی‌دارم که بعد از داغ هجر
مــرهــمــی بــر دل نــهــد امــیــدوار خـویـش را
رای رای تـوسـت خـواهی جنگ و خواهی آشتی
مـا قـلـم در سـر کـشـیـدیـم اخـتـیـار خـویش را
هـر کـه را در خاک غربت پای در گل ماند ماند
گـو دگـر در خـواب خـوش بـینی دیار خویش را
عـافـیـت خـواهـی نـظـر در مـنـظـر خـوبان مکن
ور کــنـی بـدرود کـن خـواب و قـرار خـویـش را
گـبـر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین خویش
قــبــلــه‌ای دارنــد و مــا زیـبـا نـگـار خـویـش را
خـاک پـایـش خـواسـتـم شـد بـازگـفـتـم زینهار
مـن بـر آن دامـن نـمـی‌خـواهـم غـبـار خویش را
دوش حـورازاده‌ای دیـدم کـه پـنـهان از رقیب
در مــیــان یــاوران مــی‌گــفــت یـار خـویـش را
گـر مـراد خـویـش خـواهـی ترک وصل ما بگوی
ور مــرا خــواهــی رهـا کـن اخـتـیـار خـویـش را
درد دل پـوشـیـده مـانـی تـا جـگـر پرخون شود
بــه کــه بــا دشـمـن نـمـایـی حـال زار خـویـش را
گــر هـزارت غـم بـود بـا کـس نـگـویـی زیـنـهـار
ای بــرادر تــا نــبــیــنــی غـمـگـسـار خـویـش را
ای ســهــی ســرو روان آخــر نــگـاهـی بـاز کـن
تـا بـه خـدمـت عـرضـه دارم افـتـقار خویش را
دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق
تــا مــیــان خــلـق کـم کـردی وقـار خـویـش را
مــا صــلــاح خــویـشـتـن در بـی‌نـوایـی دیـده‌ایـم
هـر کـسـی گـو مـصـلـحـت بـیـنـند کار خویش را



استاد سخن سعدی
 

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات
وه کــه گــر مـن بـازبـیـنـم روی یـار خـویـش را
تــا قــیــامـت شـکـر گـویـم کـردگـار خـویـش را
یــار بــارافــتــاده را در کــاروان بــگــذاشـتـنـد
بــی‌وفــا یــاران کــه بــربـسـتـنـد بـار خـویـش را
مــردم بــیـگـانـه را خـاطـر نـگـه دارنـد خـلـق
دوســـتـــان مـــا بــیــازردنــد یــار خــویــش را
هـمـچـنـان امـیـد مـی‌دارم که بعد از داغ هجر
مــرهــمــی بــر دل نــهــد امــیــدوار خـویـش را
رای رای تـوسـت خـواهی جنگ و خواهی آشتی
مـا قـلـم در سـر کـشـیـدیـم اخـتـیـار خـویش را
هـر کـه را در خاک غربت پای در گل ماند ماند
گـو دگـر در خـواب خـوش بـینی دیار خویش را
عـافـیـت خـواهـی نـظـر در مـنـظـر خـوبان مکن
ور کــنـی بـدرود کـن خـواب و قـرار خـویـش را
گـبـر و ترسا و مسلمان هر کسی در دین خویش
قــبــلــه‌ای دارنــد و مــا زیـبـا نـگـار خـویـش را
خـاک پـایـش خـواسـتـم شـد بـازگـفـتـم زینهار
مـن بـر آن دامـن نـمـی‌خـواهـم غـبـار خویش را
دوش حـورازاده‌ای دیـدم کـه پـنـهان از رقیب
در مــیــان یــاوران مــی‌گــفــت یـار خـویـش را
گـر مـراد خـویـش خـواهـی ترک وصل ما بگوی
ور مــرا خــواهــی رهـا کـن اخـتـیـار خـویـش را
درد دل پـوشـیـده مـانـی تـا جـگـر پرخون شود
بــه کــه بــا دشـمـن نـمـایـی حـال زار خـویـش را
گــر هـزارت غـم بـود بـا کـس نـگـویـی زیـنـهـار
ای بــرادر تــا نــبــیــنــی غـمـگـسـار خـویـش را
ای ســهــی ســرو روان آخــر نــگـاهـی بـاز کـن
تـا بـه خـدمـت عـرضـه دارم افـتـقار خویش را
دوستان گویند سعدی دل چرا دادی به عشق
تــا مــیــان خــلـق کـم کـردی وقـار خـویـش را
مــا صــلــاح خــویـشـتـن در بـی‌نـوایـی دیـده‌ایـم
هـر کـسـی گـو مـصـلـحـت بـیـنـند کار خویش را



استاد سخن سعدی



آواز خوبت ای دوست آرام جان بگیرد
آه از دلت چون آید، جان جهان بگیرد

رخسار حسنت ای مه، خورشید شب فروز است
نور از رخت چو تابد، هفت آسمان بگیرد

زلفت کمند عشق است، هر کس به دامت افتد
شاه شهان بگردد، هر دو جهان بگیرد

در کوی تو اسیرند در پای غم به هجران
پارسا به وصلت آمد، این را به آن بگیرد


پارسا مرزبان



 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
این شعر را سلمان هراتی برای قیصر امین پور سروده اند:

دست‌سپید و پاک و نجیب تو
دنبال یک شکوفه آبی‌ رفت

هم‌شانه با نسیم سحرگاهی
از روی نعش سرد سرابی رفت

تو مثل قلب مردم دشتستان
از ازدحام حوصله سرشاری

وقت هجوم دغدغه پنهان
دستی به سمت لطف خدا داری...​

آذرباد
63/3/3
 

Maryam

متخصص بخش ادبیات
[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]هر كه‌ دلارام‌ ديد، از دلش‌ آرام‌ رفت‌
[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif] چشم‌ ندارد خلاص،‌ هر كه‌ در اين‌ دام‌ رفت

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif] ياد تو می‌رفت‌ و ما، عاشق‌ و بی‌دل‌ بُديم‌
[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]پرده‌ برانداختی‌، كار به‌ اتمام‌ رفت
[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]
[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]ماه‌ نتابد به‌ روز، چيست‌ كه‌ در خانه‌ تافت‌
[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]سرو نرويد به‌ بام،‌ كيست‌ كه‌ بر بام‌ رفت

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif] مشعله‌ای بر فروخت،‌ پرتو خورشيد عشق‌
[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif]خرمن‌ خاصان‌ بسوخت،‌ خانه‌گه‌ عام‌ رفت

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif] عارف‌ مجموع‌ را، در پس‌ ديوار صبر
[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif] طاقت‌ صبرش‌ نبود، ننگ‌ شد و نام‌ رفت

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif] گر به‌ همه‌ عمر خويش‌، با تو برآرم‌ دمی
[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif] حاصل‌ عمر آن‌ دم‌ است‌، باقی‌ ايام‌ رفت

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif] هر كه‌ هوايی نپخت،‌ يا به‌ فراقی نسوخت‌
[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif] آخر عمر از جهان‌، چو برود خام‌ رفت

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif] ما قدم‌ از سر كنيم،‌ در طلب‌ دوستان‌
[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif] راه‌ به‌ جايی‌ نبرد، هر كه‌ به‌ اقدام‌ رفت

[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif] همت‌ سعدی‌ به‌ عشق،‌ ميل‌ نكردی ولی‌
[FONT=tahoma,verdana,Vazir,helvetica,sans-serif] می‌ چو فرو شد به‌ كام‌، عقل‌ به‌ ناكام‌ رفت...
 

چاووش

متخصص بخش ادبیات
با سلام :
با اجازه عزیزانم چند بیتی از خط خطی های خودمو اینجا میارم امید وارم اگر کم و کاستی داشت بر من ببخشایید
نگاه آفتاب



تو اگر مرا ندیدی به ستاره ها سفر کن
و نگاه خیس خود را پی کوچه در بدر کن

من ازین زمین خاکی به ستاره کوچ کردم
به سرت هوای من زد به ستاره ها سفر کن

تو نگاه آفتابی و من آسمان ظلمت
تو بتاب در دل من شب تیره را سحر کن

تو مقدس و زلالی مثل قطره های باران
ز نگاه شور چشمان گل من کمی حذر کن

من هنوز عاشقانه سر راه تو نشستم
به یقین رسیدی از من شعری عاشقانه سر کن
 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
دیروز زادروزش بود:گل:

نعره زد عشق که خونین جگری پیدا شد
حُسن لرزید که صاحب نظری پیدا شد

فطرت آشفت که از خاک جهان مجبور
خودگری خودشکنی خودنگری پیدا شد

خبری رفت ز گردون به شبستان ازل
حذر ای پردگیان پرده دری پیدا شد

آرزو بی خبر از خویش به آغوش حیات
چشم وا کرد و جهان دگری پیدا شد

زندگی گفت که در خاک تپیدم همه عمر
تا ازین گنبد دیرینه دری پیدا شد

اقبال لاهوری

 

سنجاقي

متخصص بخش گفتگوی آزاد
دنیا هیچ مال دنیا همه هیچ
ای هیچ برای هیچ بر هیچ مپیچ
دانی که پس از مرگ چه ماند به جهان
مهر است و محبت الباقی همه هیچ...
 

پارسا مرزبان

متخصص بخش ادبیات
چنان مستم، چنانم، آنچنانم
هر آنچم، تو بخواهی، آنچنانم

چنان شاهی نشسته بر جهانم
چه می گویم؟ نه شاهم، آنچنانم

چنان گر تو بخواهی، در جهنم
روم با سر به آتش، آنچنانم

گرم گویی خموش! خاموش بگیرم
به رقص مستی کنم باز، آنچنانم

چنان هستم ز می بی هوش، چنانم
چنین پارسا ندیدی، آنچنانم

پارسا مرزبان

 
آخرین ویرایش:

Maryam

متخصص بخش ادبیات



مژده وصل تو کو کز سر جان برخیزم
طایر قدسم و از دام جهان برخیزم

به ولای تو که گر بنده خویشم خوانی
از سر خواجگی کون و مکان برخیزم

یا رب از ابر هدایت برسان بارانی
پیشتر زان که چو گردی ز میان برخیزم

بر سر تربت من با می و مطرب بنشین
تا به بویت ز لحد رقص کنان برخیزم

خیز و بالا بنما ای بت شیرین حرکات
کز سر جان و جهان دست فشان برخیزم

گر چه پیرم تو شبی تنگ در آغوشم کش
تا سحرگه ز کنار تو جوان برخیزم

روز مرگم نفسی مهلت دیدار بده
تا چو حافظ ز سر جان و جهان برخیزم


 

fatemeh

متخصص بخش ادبیات و دینی
می خور به بانگ چنگ و مخور غصه ور کسی
گوید تو را که باده مخور گو هوالغفور


حافظ
 
بالا