مشاعره

[دختر مهتاب]

دردم ازیاراست درمان نیزهم
دل فدای او شدوجان نیزهم

​

 

[سیبری]

مرنجان دلم را که این مرغ وحشی
زبامی که برخاست مشکل نشیند

 

[دختر مهتاب]

دورگردون گر دوزوزی برمراد مانرفت
دایما یکسان حال دوران غم مخور

 

[سیبری]

رندان تشنه لب را آبی نمی دهد کس
گویی ولی شناسان رفتند از این ولایت

 

[دختر مهتاب]

ترسم که روزحشر عنان برعنان رود
تسبیح شیخ وخرقه رند شراب خوار

 

[سیبری]

رسد آدمی به جایی که بجز خدا نبیند
بنگر که تا چه حد است مکان آدمیت

 

[دختر مهتاب]

تاشدم حلقه به گوش درمیخانه عشق
هردم آید غمی ازنوبه مبارک بادم

 

[سیبری]

ما به اینجا نه پی حشمت و جاه آمده ایم
از بد حادثه اینجا به پناه آمده ایم

 

[دختر مهتاب]

ماومجنون همسفربودیم در دشت جنون
اوبه مقصدها رسیدوماهنوز آواره ایم

 

[fatemeh]

من آشنات دانم و تو غیر خوانیم

فریاد از یقین من و اشتباه تو​

 

[دختر مهتاب]

وفایی نیست در گل ها منال ای بلبل مسکین
کزین گلها پس از ما هم فراوان روید از گلها
شهریار
​

 

[baroon]

ای که گفتی جان بده تا باشدت آرام جان

جان به غم هایش سپردم نیست آرامم هنوز​

 

[چاووش]

زدو دیده خون فشانم زغمت شب جدایی
چه کنم که هست اینها گل باغ آشنایی

 

[baroon]

یک چشم من اندر غم دلدار گریست
چشم دگرم حسود بود و نَگریست

چون روز وصال آمد او را بستم
گفتم نَگریستی نباید نِگریست​

 

[چاووش]

تو و چشمی که زدلها گذرد مژگانش
من و دزدیده نگاهی که به مژگان نرسد

 

[baroon]

:گل:

دنیا به روی سینه ی من دست رد گذاشت

بر هرچه آرزو به دلم بود، سد گذاشت​

 

[چاووش]

تا عشق مرا فاش نمیدانستی
با من ره پرخاش نمیدانستی
در عاشقی خویش مرا شهره شهر
دانستی و ای کاش نمیدانستی

 

[baroon]

یادم نمی کنی و ز یادم نمی روی

یادت بخیر یار فراموشکار من​

 

[چاووش]

نادیده میکنی چو فتد دیده بر منت
جانم فدای دیده و نادیده کردنت

 

[baroon]

تو با من باش و بگذارعالمی از من جدا گردد

چو یکدم با تو بنشینم دل از هر غم رها گردد​