وقتی که آخر راهت همیشه تنهایی و بس
وقتی هیچ دوستی نمونده جز قلم اسیر این دس
تویه آرزویه بودن با یه حس عاشقانه
وقتی هیچ حسی نمونده جز تنفر ، یه بهانه
وقتی هست قدر نمی دونیم ، چه دلا که می سوزونیم
وقتی رفت مشکی می پوشیم ، دلیلش هم نمی دونیم
وقتی هیچ بال و پری نیست ، تو سرت فکر پریدن
وقتی هیچ راهی نمونده ، تو توهم رسیدن
تویه خوابی اما بیدار ، به خیالت که رسیدی
وقتی تو کوی رسیدن جز خودت هرکی رو دیدی
وقتی هست قدر نمی دونیم ، چه دلا که می سوزونیم
وقتی رفت مشکی می پوشیم ، دلیلش هم نمی دونیم
وقتی هیچ جایی نداری که بخوای آروم بگیری
وقتی حتی ریشه ای نیست که بمونی جون بگیری
همیشه دنبال یک راه ، تنها و بدون همراه
وقتی تنهایی و بی کس آرزوته که بمیری ...
وقتی هست قدر نمی دونیم ، چه دلا که می سوزونیم
وقتی رفت مشکی می پوشیم ، دلیلش هم نمی دونیم