باز هـــــم خیال تو مـــــــــرا "برداشـــــت" کجا میبرد نمیدانم! آهــــای رفیق... بازی ات که تمـــــــــام شد مرا دوباره با همین لباس بی قــــــــراری دیدن دوباره ات بر سر شعرهـــــــــــایم بنشان.....
نه من کنار آمدم نه روزگار... نه من گذر کردم ... نه او اما من به راه خود رفتم و روزگار به راه خود... من با خود دل بردم و روزگار او را برد ... هیچکدام حاضر به شکست نشدیم من ... دل دارم ... روزگار او را برد با من است؛ من، دیوانه او می مانم ...
حرف هایم را تعبیر می کنی.. سکوتم را تفسیر.. دیروزم را فراموش.. فردایم را پیشگویی.. به نبودنم مشکوکی.. در نبودم مردَّد.. از "هیچ" گلایه می سازی.. از "همه" چیز بهانه.. به راستی من کجای این نمایشم ؟!!