تو رفتی دیگری آمد, که او هم میرود فردا
تو رفتی دیگری آمد
که او هم میرود فردا
دلم دیگر به تنگ آمد
از این بدرود جانفرسا
به دنبال تو بی پروا
هزاران ره که پوییدم
نسیم و...هرگلشن
هزاران غنچه بوییدم
به دلم امید دادم
غزل و ترانه خواندم
به میان دشت سینه
گل آرزو نشاندم
به لب نام تو آوردم
چه در مستی چه هشیاری
نبودی از نظر غایب
چه در خواب و چه بیداری
تو اما راه خود رفتی
چو نودی سوی دریا
ولی من ساکت و خاموش
به سان بهت صحرا
به دلم امید دادم
غزل و ترانه خواندم
به میان دشت سینه
گل آرزو نشاندم
تلاش بی ثمر کردم
ولی کم غصه باقی ماند
خروش و بانگ و فریاد و
...باقی ماند
زپا افتاده ام دیگر
نوایی سر خواهم داد
درختی بی ثمر هستم
که دیگر برگ نخواهم داد
به دلم امید دادم
غزل و ترانه خواندم
به میان دشت سینه
گل آرزو نشاندم
به دلم امید دادم
غزل و ترانه خواندم
به میان دشت سینه
گل آرزو نشاندم